چه شد که انقلاب کردیم؟
فرج سرکوهی
جمهوری خدا با استبداد فرود آمد. استبدادی که نه به سیاق گذشته، فقط بر دو سه هزار روشنفکر که بر همهی ما سایه افکند و تا رختخوابها و آشپزخانههامان رسوخ کرد. این بار ما خود کرده بودیم. پس به ناگزیر از خود پرسیدیم که بودیم ما که چنین رؤیایی در سر داشتیم؟ چه کرده بود امام اول ما با پیروان خود که صادقترین آنها، خوارج، تیغ بر او گشودند؟ چه میخواست امام سوم ما که معاصراناش او را چنین تنها گذاشتند؟ چه بر ما
میرفت اگر به جای نایب امام، مهدی منتظرمان، منجی موعودمان، به تن خود ظهور میکرد؟
میرفت اگر به جای نایب امام، مهدی منتظرمان، منجی موعودمان، به تن خود ظهور میکرد؟
چه شد که انقلاب کردیم؟ چه شد که نیازمند انقلاب شدیم؟ چه شد که استبداد شاه را سالها تاب آوردیم؟ چه شد که 28 مرداد رخ داد؟ کجا بودیم وقتی تانکها خانهی مصدق تنها ماندهمان را ویران میکردند؟ چرا در همهی آن سالها که در تبعید احمدآباد تنها بود و منزوی، او را به یاد نیاوردیم؟ چه شد که اصلاحات رضا شاه با استبداد همراه شد؟ چه شد که مشروطه ناکام ماند؟ چه شد که اسلام آمد، و و و ما که هستیم؟ ما که بودیم؟ هویت تاریخی ـ فرهنگی ما را چه مؤلفههایی میسازند؟ از کجاست که ریا و بر کناره رفتن و دروغ از مشخصههای اصلی فرهنگ ماست؟ از کجاست که هموارهی تاریخمان به بحران هویت مبتلا بودهایم و رهایی از آن را در عصر طلایی "صدر اسلام"، "تمدن پیش از اسلام"، "کمونیزم ناب"، "مدینةالنبی"، "عدل علی"، در گذشتههای مشکوک و در آیندههای نامطمئن جستوجو کردهایم؟
از کجاست که هنوز فردیت را نشناختهایم؟ از کجاست که هنوز ایمان داریم نه اعتقاد، قلب داریم نه عقل، گلهایم نه فرد، تودهی بیتمایزیم، نه عقل نقاد؟ از کجاست که نخبهگان خود منزوی کردهایم؟ از کجاست که بر پیشانی روشنفکران مستقل خود داغ انزوا و لعنت و ارتداد زدهایم؟ از کجاست که مردهپرستایم؟ از کجاست که روشنفکران خود کشتهایم پس آنگاه از آنان قهرمانهای شهید پرداختهایم و بر جنازهی آنان گریستهایم اما به حیاتشان نوشتههایشان نخواندهایم و گفتههایشان نشنیدهایم؟ از کجاست که در اعدام حلاجها و عینالقضاتها و ثقةالاسلامها و کربلایی علی مسیوها و سیدمحمدعلی بابها دستافشانی کردهایم و هنوز میتوانیم در میدانها و خیابانهای شهرهای بزرگمان نظارهگان خاموش شلاق خوردن و سنگسار زنان باشیم؟ از کجاست که چنین نژادپرست و بیگانهستیزیم در برخورد با عرب و افغان و ترک، و چنین خاضع و افتادهایم در برابر اروپاییان و آمریکاییان؟ از کجاست که قهرمان ملی ما رستم پسرکُش است که پسر را، اندیشهی نو و صلح را، در پای نظم کهنه و جنگ، به نامردی و خدعه پهلو میدرد؟ از کجاست که تاریخ ما خون است و درد و آتش و ویرانی و تجاوز به زنان و استبداد؟ از کجاست که شاهان ما اغلب، نوشیرواناند که گردن مزدکیان میزنند، محمودند که قرمطیان مثله میکنند، عباس صفویاند که که مخالفان به آدمخواران میسپارند، نادرند که چشم پسر از کاسه درمیآورند، کریمخاناند که کودکانِ رقیب اخته میکنند؟ از کجاست که در همهی مصائب و بلایا شیطان و حکومت و آسمان و قضا و قدر و قدرتهای خارجی مسئول دانستهایم؟ از کجاست که بر فاجعههای تاریخی و مصائب دهشتناک تنها گریستهایم اما هرگز با چشم عقل و نقد در آنها ننگریستهایم؟ از کجاست که برای جمهوری اسلامی به خیابانها ریختیم؟ در همهی اینها که بود و هست، نقش ما چه بود و مسئولیت ما؟
یاس و داس، بیست سال روشنفکری و امنیتیها،
فرج سرکوهی
نشر باران، سوئد، چاپ اول: 2002، صص 44-41
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر