احساس برگزیده بودن جزئی از هر رابطهی عاشقانه است. چنان که در تعریف هم، عشق هدیهای است که به ما ارزانی میشود، بیآنکه برایش لیاقتی نشان داده باشیم. دوست داشته شدن بدون دلیل، خود دلیلی تلقی میشود بر خالص بودن عشق.
اگر زنی به من بگوید دوستت دارم چون باهوش هستی، شریف هستی، برای من هدیه میخری، به زنهای دیگر نظر نداری، ظرف میشویی، آن وقت من مأیوس میشوم. چنین عشقی انگار میخواهد چیزی را به چنگ بیاورد. چقدر زیباتر است اگر انسان در عوض بشنود: «من دیوانهی توام، هر چند که تو نه فقط باهوش و درستکار نیستی، بلکه یک دروغگوی خودخواه و عوضی هم هستی.»
شاید انسان احساس برگزیده بودن را نخستین بار در نوزادی تجربه میکند، وقتی که از مهر مادرانه، بیآنکه لیاقتی نشان داده باشد بهرهمند
میشود و باز آن را بیشتر و بیشتر طلب میکند. وارد مدرسه شدن میبایست انسان را از این توهم برهاند و برایش معلوم کند که در زندگی باید برای هر چیزی بهایی پرداخت. اما معمولا دیگر آن موقع خیلی دیر است.
میشود و باز آن را بیشتر و بیشتر طلب میکند. وارد مدرسه شدن میبایست انسان را از این توهم برهاند و برایش معلوم کند که در زندگی باید برای هر چیزی بهایی پرداخت. اما معمولا دیگر آن موقع خیلی دیر است.
شما حتماً آن دختر ده ساله را دیدهاید که برای این که دوستاناش را به حرفشنوی از خود وادار سازد، موقعی که دیگر از عهدهی قانع کردن آنها برنمیآید، ناگهان رک و راست و با غروری غیرقابل توضیح میگوید: «چون من میگم» یا «چون من اینجور میخوام». او خود را برگزیده احساس میکند. اما روزی خواهد رسید که یکبار دیگر بگوید «چون من اینجور میخوام» تا تمام کسانی که حرفش را میشنوند از خنده رودهبُر شوند.
آهستگی، میلان کوندرا، ترجمهی دریا نیامی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر