وعده کرده بودم که تکههایی از داستانهای مهشید امیرشاهی را برایتان در اینجا نقل کنم تا هم مگر سد سانسور آثار ادبی را قدری بشکنیم و هم به قدرت شخصیتپردازی و نثر امیرشاهی که بر نثر بسیاری از زنان داستاننویس ما تأثیر گذاشته، واقف شویم. غمانگیز است که چنین نویسندگان نوگرای ایرانی، در خارج از کشور دقمرگ شوند. امیرشاهی میگوید: «تا وقتی آخوندها در آن سرزمین قدرت میرانند، حتا خاکستر من هم به خاک وطنم باز نخواهد گشت.»
اما اینبار از مجموعهی "بعد از روز آخر" ، و در داستان "اسمگذاری بچهی سیمین" (صص2و101) ببینید که چهطور دختری جوان احساساتاش را پنهان میکند؛ انگار این غرور و ریای محبتکٌش جزو خصیصههای فرهنگی ِ ما بوده از دیرباز، که تمامی هم ندارد گویا.
«... برادر رخسار هم متوجه شد که من همهاش تو بحر ِ اسم مردم هستم. خودش را همه صدا میکنند کیکی، میدانی که. من اسماش را هیچوقت نمیگفتم، یعنی نمیدانم چهطوری است که سختام است با آدمهایی که تازه آشنا شدهام، اسمشان را بگویم یا به آنها تو بگویم. هر وقت با خودش حرف میزدم، مثلاً میگفتم، «شما گفتین که...» خلاصه اینطوری دیگر. با مِهری اینها هم هر وقت صحبتاش میشد میگفتم برادر رخسار. چند روز پیش ازش پرسیدم، «اسم شما چیه که کیکی صداتون میکنن؟»
گفت، «چرا این روزا به هر کی میرسی میپرسی معنی اسمت چیه یا کی اسمتو گذاشته؟»
نه اینکه نمیخواستم جواباش را بدم، اما نمیدانستم چهطوری بگویم که بفهمد. هیچچیز نگفتم. خودش بالأخره گفت، «اسم اصلیم کیومرثه.» اما پیدا بود از دستام اوقاتاش تلخ است. از آن روز هم دیگر بهم تلفن نکرده. اصلاً برام مهم نیستها، اما نمیدانم چرا دلام یکخرده تنگ است. دلام برای برادر رخسار تنگ نیستها ـ اما خوب یکطوری هستم. کاش آنروز اقلاً بهش گفته بودم کیومرث اسم قشنگی است. به نظرم فکر کرد مسخرهاش کردهام. اگر گفته بودم به نظرم کیومرث قشنگ است، دیگر فکر نمیکرد مسخرهاش کردهام. حالا شاید هم خودم بهش تلفن کنم. نه برای چیزیها ـ فقط برای اینکه بگویم مسخرهاش نکردهام.
کیومرث برای اسم پسر اسم بدی نیست ـ اما من بچهام را کیکی صدا نمیکنم. خیلی خنک است. اگر یک دختر داشته باشم شکل خودم، اسماش را میگذارم سوسک. الان به ذهنم آمد. خیلی خوب است ـ هر کس هم خواست میتواند صداش کند سوسک سیاه. ماما هم لابد راضی میشود، چون اول اسم این هم سین است.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر