چهره‌ی زن در داستان‌های ما

احمد میرعلایی، مترجم فرهیخته‌ای که به دست و دستور تاریک‌اندیشان و دشمنان اندیشه، در دوم آبان‌ماه سال 1374 با تزریق الکل در رگ‌ها، به قتل رسید و پیکر بی‌جان‌اش در کوچه‌ای در اصفهان رها گردید، در مقاله‌ای باعنوان «از بورخس تا کیمیایی» که در «مجموعه‌ مقالات در نقد و بررسی آثار مسعود کیمیایی» (‌نشر آگاه، 1364‌‌) منتشر شده است، می‌نویسد:
اصولاً بعد از هدایت، زنان ِ نوشته‌های مردان ِ داستان‌نویس، بین دو قطب اثیری‌ــ‌لکاته در نوسان بوده‌اند: تصویری که "استاد ماکان" در "چشم‌هایش" علوی، از "فرنگیس" می‌کشد، تصویر زنی لکاته است، در حالی‌که فرنگیس خود را زنی اثیری می‌داند. همه‌ی زنان جهان داستانی چوبک ــ‌جز در "تنگسیر"‌ــ لکاته‌اند. حتا "گوهر"، در "سنگ‌صبور"، در شرایطی غیرانسانی نمی‌تواند گوهر اثیری خود را حفظ کند. البته این سیر از لکاته به اثیری، نفرین ِ ادبیات ما بعد از صادق هدایت است و تاکنون کم‌تر در ادبیات معاصر دیده‌ایم که زنی درست و حسابی ساخته بشود؛ ــ‌مگر شاید تا حدودی در "سووشون"، آن هم به این سبب که نویسنده زن بوده است. و طرز تلقی اکثر نویسندگان ما از زن همین دو قطب لکاته و زن اثیری بوده است... توی جامعه‌ی ما، احتمالاً یک جوان ایرانی اولین زنی را که لخت دیده، مادرش بوده و با وجود این همه مناهی، این میل شدیداً سرکوب شده، تا دوباره زن را در روسپی‌خانه کشف کرده و این بچه‌های اسیر انگاره‌ی مادر، به سبب همین امیال سرکوفته، اغلب در آن‌جا هم احساس بیچارگی می‌کردند و راه چاره را در آن می‌جستند که زن را در دو قطب اثیری و لکاته، شقه کنند... در این ملک نسبت به زن خیلی بد قضاوت شده.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...