نظری بر مجموعه‌ی شعر خیابان‌خواب‌ها، سروده‌ی خلیل جوادی

نظری و گذری بر
خیابان‌خواب‌هایی که در شعر خلیل جوادی زندگی می‌کنند!

خلیل جوادی متولد ۱۳۴۳ زنجان است. وی از جمله شخصیت‌های ادبی چند سال اخیر کشور است که به نوبه‌ی خود تأثیر خوبی در ادبیات امروز، خاصه طنز بر جای گذاشته. در تهران ساکن است و در زمینه‌های گوناگون هنری فعالیت دارد.
جوادی کار‌شناس شورای شعر و موسیقی مرکز صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران بوده است. به علاوه تدریس هم می‌کند. چند سالی هم مدیریت و سرپرستی «مؤسسه‌ی فرهنگی هنری رسانه‌ی هنر» را بر عهده داشته است که متعلق به خود اوست و در آن‌جا کارهای گسترده و گوناگونی هم‌چون نشر و تولید آثار صوتی، برگزاری کلاس‌های مختلف هنری، ضبط و تدوین آثار موسیقایی و... انجام می‌شود. اما جوادی را خیلی از مردم با کتاب «خیابان‌خواب‌ها»یش می‌شناسند. شعر خیابان‌خواب‌های این مجموعه‌ی شعر، پس از آن‌که توسط «علیرضا عصار» خواننده‌ی پاپ ایران اجرا شد، بر شهرت و محبوبیت خواننده و شاعرش بیش از پیش افزود! جوادی این کتاب را - که مجموعه‌ای از اشعارش در قالب‌های مثنوی، غزل، رباعی و دوبیتی را دربر می‌گیرد-، در بهار ۱۳۸۳ توسط انتشارات «آوای کلار»، چاپ و منتشر نموده است. البته این مجموعه به سرعت پس از چاپ در بازار نشر کمیاب و نایاب شد و به چاپ‌های دوم و سوم هم رسید که چاپ سوم آن را انتشارات ابتکار دانش با مدیریت مسعود حبیب‌اللهی انجام داده و در نمایشگاه بین‌المللی کتاب امسال (۱۳۸۹) عرضه نمود.
به جز این، جوادی اشعار طنز و جدی و ترانه‌های فراوانی سروده است که در مجموعه‌هایی هم‌چون «شعر طنز امروز ایران» و «در سایه‌ی غزل» چاپ و منتشر کرده است. غیر از این‌ها دو مجموعه‌ی دیگر، یکی مجموعه ترانه‌های این شاعر با عنوان «سمفونی جیرجیرک‌ها» و دیگری مجموعه‌ی طنز «محکمه‌ی الهی» مدت‌هاست در پشت درهای دریافت مجوز ارشاد متوقف گردیده است و گویا داستان این گره که در کار مجوز بسیاری از شاعران و نویسندگان افتاده دراز دامن‌تر از این حرف‌هاست!
وجود زمینه‌های متنوع شعری در کارهای جوادی موجب شهرت و محبوبیت فراوان او درسطح کشور گردیده است. تا کنون ترانه‌های متعددی از وی توسط خوانندگان حوزه‌ی پاپ اجرا گردیده است.
درون‌مایه‌ی طنز، یکی از مضامین شعری جوادی است. اصولاً وی به کارکرد و توانایی طنز در رساندن سخن و القای مفهوم مورد نظر به خوبی واقف است. از همین‌رو طنز در شعر جوادی این‌چنین موفق عمل کرده است و برای وی وجهه و شخصیتی ممتاز در این میان به همراه آورده است. نمونه‌اش همین شعر محکمه‌ی الهی که در ایران و کل دنیا با کم‌سابقه‌ترین استقبال از طرف مردم پارسی‌زبان روبه‌رو شد و کم‌تر کسی را می‌توان سراغ گرفت که این شعر به ظاهر طنز را که اتفاقاً به جدی‌ترین دغدغه‌ی فکر و ذهن آدمی هم می‌پردازد، نشنیده باشد!
 آن‌چه در این نوشتار مورد نقد و بررسی قرار می‌گیرد، دفتر «خیابان‌خواب‌ها»ی جوادی است. شعرهای این دفتر مضمون انتقادی و اعتراض‌آمیزی در خود جای داده. شعر جوادی صدای فریاد بلند اعتراض و شکایت شاعر خویش است که با قلمی توانا به سوی ریا و تزویر و نیرنگ‌بازی‌های منافق‌صفتانِ چندچهره، بلند است. هم‌چنین مضمون‌های دیگری چون عشق امروزی، انتظار و... هم در این دفتر مورد توجه قرار گرفته است. در این فرصت این چند درون‌مایه را با آوردن نمونه‌های شعری از دفتر شعر او به تفکیک مورد مطالعه و نقد قرار می‌دهم.

اعتراض و شکوه از زمانه
جوادی در شعری با عنوان «قحط الادراک»، به مزوران و ریاکاران می‌تازد و درصدد برملا کردن رنگ و چهره‌ی اصلی شخصیت آن‌ها است. به چند بیت برگزیده بنگرید:

معنی حمد را نمی‌دانیم
و نماز غفیله می‌خوانیم.
...
سادگی‌ها به باد رفت افسوس
و ابوذر ز یاد رفت افسوس
نان تمام وجودمان شده است
چهره‌هامان شبیه نان شده است
آی نو کیسه‌ی فرومایه
با توام با تو آی همسایه
نهروانی مکن عبادت را
مختصر کن نماز عادت را.
...
به نگاه کبوتران سوگند
و به سوسوی اختران سوگند
که تجمل بلای مردم شـد
عزت‌نفس درطمع گم شد.
...
شور آواز را نمی‌فهمیم
ناله‌ی ساز را نمی‌فهمیم
گویی از لطف پنج حس پاکیم
و گرفتار قحط الادراکیم.
...
آن‌که پایش به جبهه جا مانده‌ست
چند سالی‌ست بی‌عصا مانده‌ست
از پـس‌انداز چندساله فـقط
در کف‌اش چند پینه جا مانده است
برج‌سازان کجا خبر دارنـد
که سر برج رفته، یا مانده‌ست...
(خیابان‌خواب‌ها، صص5-3)

 آن‌چه در این شعر به چشم می‌خورد، اعتراض عمیق و هنرمندانه‌ای‌ست که در زبان سلیس، ساده و بی‌پیرایه‌ی جوادی به خوبی جای گرفته و به دل خواننده می‌نشیند. مصادیقی که در این مثنوی آمده است،‌ همان حرف‌های سر زبانی مردم است که جلوه‌ای هنری پوشیده، پس طبیعی است که با استقبال‌شان هم مواجه گردد.
شعر بعدی،‌ همان شعر معروف جوادی، «خیابان‌خواب‌ها»ست. به چند بیت برگزیده‌ی این مثنوی نظر کنید:

واژه‌های دفترم خاکستری‌ست
باز بوی باورم خاکستری‌ست.
...
باز هم بحث عقیل و مرتضاسـت
آهن تفتیده‌ی مولا کجاست.
نه، فقط حرفی از آهن مانده است
شمع بیت‌المال روشن مانده است.
...
بین جمع ایستاده بر نماز
ابن‌ملجم‌ها فراوانند باز
روسیاهی کرده کتمان کینه را
بیم دارم بشکند آیینه را
....
دست‌ها را باز در شب‌های سـرد
ها کنید، ‌ای کودکان دوره‌گرد!
مژدگانی ‌ای خیابان‌خواب‌ها
می‌رسد تـه‌مانده‌ی بشقاب‌ها
سر به لاک خویش بردیم، ‌ای دریغ
نان به نرخ روز خوردیم، ‌ای دریغ
...
صحبت از عدل و عدالت نابه‌جاست
سود در بازار ابن‌الوقت‌هاست
...
ای که می‌آید صدای گریه‌ات
نیمه‌شب‌ها از پس دیوارهـا
گیر خواهد کرد روزی روزی‌ات
در گلوی مال مردم‌خوارها....
(خیابان‌خواب‌ها، صص9-7)

این شعر مضمون تأثیرگذار و فراگیری دارد. چنین شعرهایی با توجه به زودفهمی و حرف دل بسیاری از مردم زمانه بودن، زود در دل‌ها جای می‌گیرد و زبان به زبان می‌چرخد. در زمانه‌ی ما سرایش چنین اشعاری که با زبان به ظاهر ساده و سطحی، عمیق‌ترین دردهای مردم جامعه را بازگو می‌کند، از هر واجبی واجب‌تر است. بلکه با شنیدن آن، شکم‌گنده‌ی بی‌دردِ مال مردم‌خور ِ ضعیف‌کش از ترس خفگی، لختی آرام‌تر نشخوار کند و آن مردم‌آزار خون‌خوار دیگری که آبشخورش از شیشه‌ی خون مظلومیتی فراگیر است، اندکی خون برای ادامه‌ی حیات کسانی که از خون‌شان می‌نوشد باقی گذارد!، تا اندکی خون برای جریان یافتن در چهره‌ی زرد و ضعیف و ناتوان خویش داشته باشند.

مورد بعدی:

مبهوتم ‌ای کلاه! تو را سال‌های سال
برداشتند از سر من یا گذاشتند؟
حیف از صداقتی که کنار عتیقه‌ها
در موزه‌ها برای تماشا گذاشتند
رسم وفا و عهد مودت عزیز من
می‌خواستم به سر برم، آیا گذاشتند؟
(خیابان‌خواب‌ها، صص4و23)

مورد بعدی:

خودخواهی و ریا به که خیرات می‌کنند
از این جهات هیچ‌کس این‌جا فقیر نیست
چاقوکشان شهر بریدند بارها
گوش کر مرا که نصیحت‌پذیر نیست
باید شبی به بیشه‌ی شیران سفر کنم
مداحی شغال کـه در شأن شیر نیست.
(خیابان‌خواب‌ها، صص7و46)

مورد بعدی:

پینه‌ی پیشانی تزویر، مُهر باطل است
سوگوارم در زوال زرد ایمانی که نیست
تا به کی باید تحمل کرد چوب اشتباه
تا کجا باید دویدن در پی نانی که نیست.
(خیابان‌خواب‌ها، صص8و57)

 حال می‌رسیم به شکواییات و اعتراضاتی که جوادی از روزگار دارد. به چند مورد بنگرید:

شیوه‌ی گردش ایام همین است که هست
غـیـر از این نیست مگر رأی خدا برگردد. ص۲۰

شاعر، روزگار را ذاتاً جبار و ستم‌گر می‌خواند، مگر به شرطی محال (برگشتن رأی محکم الهی!).

مورد بعدی:

چقدر دست زمان سنگ بسته است به بالم
پرندگان همه افسوس می‌خورند به حالم
نخواستند که بالای ابر لانه بسازم
نخواستند که من هم به بال خویش ببالم. ص۴۷

مورد بعدی:

و دستمان که تهی بود ماند بر سر زانو
 که روزگار پذیرا نشد صداقت ما را
غرور زخمی من بی‌قرار می‌شود امشب
به گوش باد بخوانند اگر حکایت ما را. ص۵۳

صحبت از عدم توافق روزگار با صداقت و راستی است. بیت دوم هم تصویر بسیار زیبایی دارد.

مورد بعدی:

عمری ز پی هنر دویدم با سر
در گوشه‌ی انزوا خزیدم با سر
در دیده‌ی قوم سفله‌پرور دیدم
خرمهره گران‌بها‌تر است از گوهر.
(خیابان‌خواب‌ها، رباعی، ص۹۳)

 اعتراضی به دید عمومی مردم، که متأسفانه چندان بهایی برای هنر و گوهر والای آن قایل نیستند. اکثر هنرمندان این شکواییه را دارند و به این وضع معترض!

عشق از دید شاعرانگی جوادی
موضوع بعدی عشق است. اگر چه عشق در اشعار جوادی رنگ ویژه و ممتازی ندارد، اما ذهن تصویرپرداز این شاعر، آن را بسیار ملموس و قابل درک برای خواننده می‌سازد. در ابتدا به خود موضوع عشق می‌پردازم. بنگرید:

هرچند دیگر عشق‌ها غیر از هوس نیست
اما دل من جز تو جای هیچ کس نیست
گفتی که دل بر دیگری بسپار، گفتـم
آتش‌فشان میدان جولان مگس نیست
پس می‌زند دل جز تو هرکس پا گذارد
دریای توفانی حریم خار و خس نیست
پیش تو سرو قامتم خم شد، وگرنه
سیب دلم آن‌قدر‌ها در دسترس نیسـت
در عاشقی چون و چرا جایی ندارد
این‌جا که ما هستیم راه پیش و پس نیست
کوه غرورم را به پایت خرد کردم
این هم بهای عاشقی، هرچند بس نیست.
(خیابان‌خواب‌ها، صص16و15)

 شاعر با ذکر هوس‌آلوده بودن عشق‌های امروزی، عشق خود را از لون دیگری می‌داند. در سر تا پای این غزل یک نظام هماهنگ و منسجم می‌بینیم که هر چند اندیشه‌ی عمیقی بر آن حاکم نیست، اما مملو از عنصر عاطفه و احساس است. بیت چهارم، بیت شاخصی است. خواننده در آن با تصویر بکر و تأمل‌برانگیزی روبه‌رو می‌شود. قامت عاشقی همانند درختی در حضور معشوق به ادب یا تواضع یا به شرط عشق و محبت خم می‌شود اما وی متذکر است که سیب دل -عاشق- همگانی و در دسترس نیست. این نکته از طرف عاشق به معشوق در مقام تنبه و بیداری و پاسداشت دلش از جانب معشوق، گوشزد می‌شود.

مورد بعدی:

مهر من بود که از کوی دلت برمی‌گشت
آن‌چنان کز سفر سنگ، صـدا برگردد
نشئه‌ی عشق جنون‌زاست، نصحیت‌گویان!
آن‌که با عشق درآمیخت چرا برگردد
عشق دریای عمیقی است بگویید به دل
یا شود غرق در این بحر و یا برگردد.
(خیابان‌خواب‌ها، صص20و19)

در بیت اول تصویر مهر عاشقی که از کوی دل معشوق، به سان ارتجاع صدای سنگ، بازمی‌گردد، بسیار زیباست (توجه به آنمیسم).

مورد بعدی:

مشتعل شد تار و پودم از کجا می‌آیی امشب
با توام ‌ای عشق آتش‌دم، چه آوردی برایم؟
جبرئیل آیه‌های شعر من با من چه کردی
کز تب آشفتگی در نای می‌لرزد صـدایم!
بعد از این از تو سخن بسیار خواهم گفت اما
بیم دارم گُر بگیرد بیت بیت شعر‌هایم.
(خیابان‌خواب‌ها، صص60و59)

 جوادی در بیت دوم با مخاطب قرار دادن عشق با عنوان «جبرئیل آیه‌های شعر من»، تصویری زیبا و جذاب خلق کرده است. دقت شود که ارتباط معنایی و تناسب مفهومی بین جبرئیل و نقش میانجی‌گری او بین خداوند و پیامبر در نزول قرآن از سویی و جبرئیل و نقش میانجی‌گری او بین الهه‌ی شعر و شاعر مورد نظر است.

مورد بعدی:

در ره عشق مرام دگری می‌باید
سر پرشور و دل شعله‌وری می‌باید
عیب پروانه نگویید که در آتش رفـت
شرط عشق است که بر جان شرری می‌باید
عافیت آفت جان است جنونا مددی
رهرو دشت بلا را خطری می‌باید
 خانه‌ی دوست به قاف است بلند است بلند
بهر پرواز چون عنقای پری می‌باید.
(خیابان‌خواب‌ها، ص73)

 جان پروانه‌سان عاشق باید در آتش شعله‌ور عشق، خاکستر گردد. این راه (راه عشق)، راه بلاگزیدگان و خطرپیشگان است. چه، خانه‌ی معشوق، در بلندای قاف است و جز به پر عنقا بدان نتوان پرید.

مورد بعدی:

به جز دلی که به پیش تو جا گذاشته‌ام
به روی هستی‌ام ‌ای ماه پا گذاشته‌ام.
(خیابان‌خواب‌ها، ص۲)

عاشق/شاعر به زیبایی با استثنا قرار دادن دل خود که به علت مکان داشتن در پیش معشوق، جزو لایملک وی به حساب می‌آید، بر تمامی هستی خود پای جنون و عاشقی گذاشته است.

معشوق از منظر شاعرانگی جوادی
حال دراین مجال به توصیفاتی که جوادی از معشوق با تمام زیبایی‌هایش ارایه داده است، می‌پردازم؛ بنگرید:

ناگهان شعله از اعماق وجودش برخاست
هر که چشم‌اش به نگاه تو پری‌زاد افتاد
جای‌جای دل شیرین اگر از سنگ نبود
پس چه بود آن‌که شبی بر سر فرهاد افتاد
به گمان من از آن آه که فرهاد کشید
رخنه در کنگره‌ی بارگه داد افتاد.
(خیابان‌خواب‌ها، ص۲۶)

قبلاً در نقد‌هایم خاصه در مجموعه‌ی نقد و تأملی بر شاعرانگی منزوی با عنوان «نام او عشق است! آیا می‌شناسیدش؟!»، در مورد مبحث تلمیح نو مطالبی گفته‌ام. جوادی هم به زیبایی از این شگرد در زیباسازی شعر خود سود جسته است. در بیت دوم و سوم به تناسبات معنایی بین «دل سنگ شیرین و سر فرهاد / آهِ فرهاد و کنگره‌ی عدل الهی» تأمل کنید.

مورد بعدی:

مویی که تاب خورده به زیر کلاه کج
گویی که عقرب است نه مو، آن سیاه کج
تنها مرو خیال مرا با خودت ببر
تا بر تو هیچ‌کس نکند یک نگاه کج
آوازه‌ی نگاه تو بالا گرفته است
ابروی توست مرجع تقلید ماه کج
هر کس که رد پای نگاه تو را گرفت
ابروی تو کشید دلش را بـه راه کج
دریاچه‌ی نگاه تو چون موج می‌زند
می‌روید از کرانه‌ی چشمت گیاه کج.
(خیابان‌خواب‌ها، ص34)

در این چند بیت غزل، جوادی از موتیف‌های تکراری مو و نگاه معشوق، تصاویری بکر و تازه خلق کرده است. در بیت دوم، تصویر خیالی ظریفی نهفته است. خیالی که از معشوق، هویت گرفته، بهترین نگاهبان او از هر نگاه ناروایی می‌تواند باشد و ابیات دیگر هم هر کدام به نوبه‌ی خود دقایقی ظریف دارند.

مورد بعدی‌:

گره مزن به دو ابرو که هیچ لازم نیست
که آن کمان خمیده خدای پیـوند اسـت
اگرچه شهرت سنگ دل تو اوج گرفت
خیال نازک من هم به شیشه مانند است.
(خیابان‌خواب‌ها، ص37)

در بیت اول، در واژه‌ی «پیوند» ایهامی ظریف نهفته است. وصف کمان خمیده‌ی پیوندی معشوق، هم‌چنین کمان خمیده‌ی معشوق که موجب پیوند عاشق با وی می‌گردد. بیت دوم هم در ایجاد تناسب معنایی بین دل سنگ معشوق با خیال شیشه‌ای نازکانه‌ی عاشق موفق بوده است.

مورد بعدی:

مرغ دلم پرید و به خال لبت نشست
باور کنم که در پس این دانه دام نیست؟
بر بام آمدی که ببینی هلال را؟
ماه از فروغ روی تو امشب به بام نیست.
(خیابان‌خواب‌ها، ص41)

در هر دو بیت، خیالی ظریف که احساس خواننده را به نرمی و لطافت می‌لرزاند، نهفته است. داستان تکراری مرغ دل و دانه‌ی دام و خال و هلال روی معشوق، که در بافتی احساس‌آگین و زبانی امروزی به منصه‌ی ظهور آمده است!

مورد بعدی:

تو چون ز روی بگیری نقاب زلف سیه را
خروس صبح بخواند که آفتاب برآمد.
(خیابان‌خواب‌ها، ص55)

صورت خیالی بسیار زیبایی است از تفضیل زیبایی رخ معشوق بر آفتاب عالم‌آرا.

 جوادی شاعری است که با موسیقی آشنایی خوبی دارد. این آشنایی موجب شده تا وی در ساختن برخی تصاویر از تعبیرات موسیقی به خوبی شعر خود را از زیبایی و توازنِ موسیقی‌محور مملو گرداند. به یک مورد اشاره می‌کنم:

دمی از سوز دلم در نفس باد افتاد
سخت پیچید به خود باد و به فریاد افتاد
چنگ از پرده به در شد ز ره جامه‌دران
تار گیسوی تو تا در ره بیداد افتاد.
(خیابان‌خواب‌ها، ص25)

 کسانی که با گوشه‌های ردیف موسیقی اصیل ایرانی آشنا هستند، به اوج هنرنمایی جوادی در این دو بیت پی می‌بردند. سوز دل عاشق در نفس باد؛ از نفس باد آوایی برداشته و آن را به فریاد واداشته است. از سویی در بیت بعدی «جامه‌دران»، که نام گوشه‌ای است در آواز افشاری و بیات ترک که هر دو از متعلقات شورند، خوش نشسته است. نقل است که وجه تسمیه‌ی این گوشه (جامه‌دران) به این علت است که شنونده از شدت شوق و هیجان جامه از تن به در می‌کرده و می‌دریده است. «راه» هم واژه‌ای موسیقایی است. پس بین «جامه‌دران» و «چنگ» و «پرده» و «فریاد باد»، تناسب معنایی بسیار عمیقی حاکم است. از سویی «بیداد» هم نام گوشه‌ای است در همایون. این گوشه همواره در اجرا‌ها در مقابل «داد» ماهور -که دستگاهی است لُرد و طرب‌انگیز که در گام فرنگی «ماژور» اجرا می‌شود، نواخته و خوانده می‌شود. پس بین «تار» و «گیسوی معشوق» و «بیداد» هم تناسب معنایی شایسته‌ای موجود است.

صور خیالی در شعر جوادی
شعر جوادی از نظر به کارگیری صور خیال غنی و پرمایه است. وی به خوبی با ذهن خلاق و شاعرانه‌اش تصاویر زیبا و تفکربرانگیزی بر شعر خود جاری می‌سازد؛ تا خواننده را به اوج التذاذ رهنمون گردد. شعر امروز باید تصویری باشد. در نوشته‌هایم بر این نکته تأکید کرده‌ام که دیگر زمان آن سپری گشته است که شاعر یک‌تنه از زبان همه‌کس، بی‌آن‌که همه‌کس باشد سخن گوید و بدون تغییر و تعویض ابژه‌ای روایتگر صرف آن‌چه درست و شاعرانه می‌پندارد، باشد! شعر امروز با بها دادن به ایماژ، این معجزه‌گر هنر امروز، شاعر را به هنرمندی تمام عیار، دست‌آغشته به تمامی هنر‌ها مبدل کرده است که چندین قدم جلو‌تر از بازیگر سینما و تئا‌تر، باید در جای ابژه‌های گونه‌گونی چون سنگ و جاده و آسمان و ریسمان و قیچی و کامپیو‌تر و... بنشیند و با حلول و استغراق، شعر را زندگی کند! در این مجال مختصر به چند مورد در شعر جوادی که در این حوزه هم تا حدودی موفق عمل کرده است، می‌پردازم؛ بنگرید:

مجوی علت پیدای سرشکستگی‌ام را
سقوط کرده‌ام از قله‌ی بلند خیالم
به داد من برس ‌ای فرصت طلایی خورشید
خزان رسید ولی من هنوز نارس و کالم.
(خیابان‌خواب‌ها، صص8و47)

 جوادی هم‌چون شعرای سبک هندی با حُسن تعلیل‌های بسیار و شاعرانه، عاطفه‌ی خواننده را آبیاری می‌کند. به چند مورد دیگر هم توجه کنید:

ز قطره‌ای که به بامی چکیده بود شنیدم
که آسمان خدا می‌کشد خجالت ما را
و مطربان جهنم به زخمه‌های مکافات
به شعله‌ای بنوازند ساز قامت ما را.
(خیابان‌خواب‌ها، ص54)

مورد بعدی:

آیینه‌ی ماه چون در آب افتاده
بر گیسوی آب پیچ و تاب افتاده
از دوری ماه شاید این آب زلال
اشکی‌ست ز چشم آفتاب افتاده
اندیشه‌ی آسمان این ماه شدن
بادی‌ست که در سر حباب افتاده.
(خیابان‌خواب‌ها، صص2و61)

مورد بعدی:

گل‌دسته به شانه‌های مسجد
دستی است که بر دعا گرفته
پرسید کسوف چیست طـفلی
گفتند، دل خدا گرفته.
(خیابان‌خواب‌ها، ص64)

در بیت دوم ایهامی ظریف و دیریاب به ذهن خطور می‌کند: «دل خدا گرفته» می‌تواند، هم اشاره به دلِ خدا داشته باشد، که گرفته و منجر به کسوف گردیده است؛ و هم به دلی که خدای در آن جای گرفته است و از غیر رخ پنهان نموده است. در هر دو مفهوم ارتباط با آفتاب، مدنظر می‌باشد.

مورد بعدی:

که رویِ کرده‌ی من چشم عبرتی بگشاید
زبان شکوه که آبستن است داغ دلم را.
(خیابان‌خواب‌ها، ص69)

جوادی در میان ترفندهای متعدد شعری که منجر به پربار‌تر شدن مفهوم و محتوای شعری می‌گردد، توجه ویژه‌ای به ارسال مثل داشته است. وی به هر مناسبتی شعر خود را از مثل‌های گونه‌گون متناسب انباشته است. به چند مورد برگزیده بنگرید:

راه ما از شما جدا شده است
کرک وارونه پر بها شده است. ص3

تا آب‌ها دوباره بیفتند از آسیاب
این روز‌ها چقدر صبورند سنگ‌ها. ص11

آب اگر رفت، به جو باز نگردد هرگز
هر که چون اشک اگر از چشم تو افتاد، افتاد! ص26

یکی به میخ یکی هم به نعل می‌کوبی
صدای چکش قلبت به گوش می‌آید. ص35

می‌شود امیدوار بود به قولت؟
یا به حنایی که هیچ رنگ ندارد؟ ص۴۳

تو که به عمق مَثَل واقفی مپرس چرا
ز ریسمان سپید و سیاه می‌ترسم. ص۵۲

رومی رومی و یا که زنگی زنگی
آینه‌ی جام ما غبار ندارد. ص۷۲

نگاهی کلی به شعر جوادی
در یک نگاه کلی باید شعر جوادی را شعر روز نامید. امروزه پس از تغییر و تحولات فراوان که پس از انقلاب نیما در شعر فارسی رخ داده است، شعر به زبانی ساده و بی‌پیرایه و سلیس و زودفهم دست یافته است. جوادی شاعر خیال‌های ظریف و دل‌نشین است. چنان با این شگرد هنری خود در دل و جان خواننده رخنه می‌کند که دیگر خواننده سادگی بیش از حد و گفت‌وگووار شعر را از یاد می‌برد، یا مطلوب می‌پندارد. شعر وی زبان عاطفه و احساس است و زبان پرخاش و اعتراض و شکوه نیز هم. این خود پارادوکسی‌ست که من پارادوکس شیرین‌اش نام نهاده‌ام و از هنرمندی شاعرش که به چندین هنر شاعرانگی آراسته است، نیز حکایت دارد! شاعر امروز باید این چنین باشد.
هنر امروز با تن دادن به پست‌مدرنی که اگرچه در مشرق زمین، خاصه کشور ما به درستی تعریف و تفسیر نشده است، خواسته یا ناخواسته دل و سر به عنصر نسبیت و تطور داده است. هنر شعر پست‌مدرن دل و تن ندادن به هیچ مطلق‌انگاری‌ست و هنرمند این عرصه باید با شناخت دقیق و جامع از کارکرد و توانمندی آن و محوریت بخشیدن به دو عنصر پارادوکس و آوانگارد آن‌چه باید بگوید و آن‌چه نباید و ملزم به گفتن‌اش نیست را به این‌ جامه ملبس کند و در ‌نهایت دقت و ظرافت هنرمندانه، نه از این طرف و نه آن طرف بام بیفتد!
درون‌مایه‌های شعری جوادی هم همه در خدمت اجتماعیات است. شعر جوادی شعر دوران بلوغ و عاشقی‌های خام و ناپخته نیست. او مرد میدان شعر کارساز و گره‌گشاست. اگر چه در برخی جا‌ها زبان آن‌قدر ساده و غیرهنری می‌شود که خواننده را به فکر می‌اندازد که برای بیان موضوع به این سادگی و پیش پا افتاده‌ای، چرا شعر؟ و چرا از این نوع! اما در کل قضاوت به سود شعر او تمام می‌شود.
تنها یک شعر خوب و ماندنی کافی‌ست، تا از یک شاعر، شاعر بسازد. در حالی که این دفتر چندین شعر خوب دارد. ایماژ‌ها در آن تکراری نیست و اگر هم تکراری‌ست با لباسی دیگر به میدان آمده است. تلمیحات به‌روز است و دیگر تکرار مکررات کسل‌کننده‌ی هزار ساله نیست. واژگان در کمال سادگی، بار مفهومی خوبی دارند و با ظرافت به کار گرفته شده‌اند.
 آشنایی جوادی با موسیقی هم مزید بر علت گشته تا وی بیت‌بیت اشعارش را از موسیقی کناری و بیرونی و معنوی سرشار سازد. شعر جوادی از لحاظ اندیشگی و پشتوانه‌ی فرهنگی خوب است. وی شاعری است که از درد‌ها می‌گوید؛ دردهایی که هر کدام در دل درد‌شناس و مشکل‌آشنای او چون کوهی سنگینی می‌کنند و مثل عده‌ای از بی‌دردان که جهت کسب نام و آوازه به این عرصه روی آورده‌اند و آبروی هر چه شعر و هر که شاعر را برده‌اند، نیست. چه، او را باید به معنای واقعی کلمه شاعر نامید. اما با این حال باز می‌گویم که عنصر و عضو برجسته و ویژه‌ی شعر جوادی عاطفه‌ی نهفته در آن است. در پایان این بحث با چند شعر از همین مجموعه موضوع را هم خاتمه می‌دهم.

ای آب ندیده‌ها و آبی‌شده‌ها
بی‌جبهه و جنگ انقلابی‌شده‌ها
مدیون شب حمله‌ی جانبازان‌اید
ای بر سر سفره آفتابی‌شده‌ها. ص۹۴

اشکی که درون دیدگان تاک است
معجونی از آفتاب و آب و خاک است
من پاک‌تر از این سه نمی‌دانم چیست
پس آن‌چه که از تاک برآید، پاک است. ص۹۰

ماهی تو، که بر بام شکوه آمده است
آیینه ز دستت به ستوه آمده اسـت
خورشید اگر گرم تماشای تو نیست
دلگیر مشو ز پشت کوه آمده است. ص۷۸

۱ نظر:

  1. واقعاً وبلاگ عالی و کاملی داری

    ممنون که لینک کردی

    پاسخحذف

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...