گزین‌گویه‌های احمد شاملو

گزین‌گویه‌های احمد شاملو

به تازگی کتاب «لالایی با شیپور» (گرین‌گویه‌ها و ناگفته‌های احمد شاملو، ایلیا دیانوش، تهران: مروارید، 1385) را دست گرفته‌ام. به گمانم زیباترین و کامل‌ترین کتاب از شاملوست، برای شناختِ بی‌واسطه‌ی اندیشه‌های این غول زیبای شعر و فرهنگ معاصر فارسی.
پیش‌تر کتابی دو جلدی از ع. پاشایی با عنوان «نام همه‌ی شعرهای تو» (تهران: ثالث، 1378) در تلاش برای همین مقصود از شناسایی شاملو، منتشر شده بود اما به عقیده‌ی من چندان به توفیق ایجاز و بازیابی ساده و سریع به هر موضوع و آموزه، دست نیافته بود.
کتاب ایلیا دیانوش را پیش از چاپ در شماره‌ی دوم از فصلنامه‌ی اشراق معرفی کرده بودم اما با دیدن آن حسابی شوکه شدم. کار شسته رفته و چشمگیری است که از خواندن‌اش سیر نخواهم شد.
اگرچه خانواده و دفتر نظارت بر حفظ و نشر آثار شاملو، پس از نشر بعضی از این گزین‌گویه‌ها و معرفی‌نامه‌ی آن در سایت رسمی بنیاد، حرف‌اش را در تأیید آن پس گرفت، و پس از چاپ این کتاب، از این اقدام با لفظ "کتابسازی" یاد کرد و عنوان ناگفته‌های شاملو را بر آن نادرست خواند و بر حقانیت‌اش شک کرد، اما به نظر می‌رسد آن‌چه در این کتاب اتفاق افتاده، نظری است متفاوت به مقالات، گفت‌وگوها، سخنرانی‌ها، یادداشت‌ها و هر آن‌چه این شاعر انسان‌مدار از خود به یادگار نهاده است؛ و البته با سویه‌ای مخاطب‌محور و کنش‌مند که سخنان و آموزه‌های این بزرگ‌مرد عرصه‌ی شعر و روشنفکری ایران را پرتوی باریک و روشن افکنده است، تا از این دریای بی‌نظیر شعر و روشنفکری، هر کس به فراخور خویش، توشه‌ای برای دوست داشتن و زندگی بگیرد و حظ برد.
من یکی، در این 50 صفحه‌ای که از کتاب خوانده‌ام، به نکات ریز و زیبایی برخورده‌ام که ذائقه‌ی ایجازپسندم را حسابی سیراب کرده. دفترچه‌ها و سال‌نامه‌های من از گزیده‌هایی از این دست، تکه‌هایی مؤثر، چکشی، کنش‌مند و جملات قصاری که از هر کتاب دیده و خوانده‌ام، پُر است.
این کتاب از آن دست کتاب‌هایی‌ست که حسرت نوشتن و گردآوری‌اش را برای هوشنگ گلشیری و اسماعیل خویی داشته و دارم (از منوچهر آتشی نگفتم چون می‌دانم که دیانوش از او هم کتابی بدین سیاق در دست انتشار دارد).
ایلیا دیانوش جز این مجموعه برای دیگر شاعران بزرگ معاصر ایرانی نیز، گزین‌گویه‌هایی به همین سبک گردآورده که دلم لک زده برای خواندن‌شان. گویا پیش از این کتاب فقط گزین‌گویه‌های فروغ فرخزاد منتشر شده است. بی‌تابم و می‌دانم که در این روزهای خالی بودن‌ام، جان می‌دهد خواندن این جور کتاب‌ها از حسرت‌انگیزترین و آزانگیزترین شاعرانِ همه‌ی زندگی‌ام.
دَم دیانوش (م. ع. دیانتی‌زاده) گرم!
چندتایی از این گزین‌گویه‌ها را که بخوانید، روح‌تان تازه می‌شود؛ پس پیشکش‌تان:

آرمان هنر
آرمان هنر اگر جغجغه‌ی رنگین به دست کودک گرسنه دادن یا رخنه‌ی دیوار خرابه‌نشینان را به پرده‌ای تزئینی پوشاندن یا به جهل و خرافه دامن زدن نباشد، عروج انسان است.

آزادی
آزادی از نظر من یعنی قبل از هر چیز عروج انسان از طریق رها شدن از خرافات. آدمی‌زادِ خرافه‌پرست از بردگی و جهل خودش دفاع می‌کند و مرا هم با خودش به بردگی می‌کشاند.

آزادی شاعر
برای شاعر بودن، اول باید آزاد بود. اگر تو فی‌المثل به مذهبی مقیّد باشی که در آن بوئیدن گُل کفر به حساب آید، هرگز از بوئیدن گل تصور و احساس شاعرانه‌ای نخواهی داشت.

آزادی و بردگی
آنان که از «آزادی» خود به دفاع برنخیزند، برده‌وار به «کار گِل» می‌نشینند. بدبختانه، برادر! رهگذر! در چنین دورانی، در چنین دنیایی زندگی می‌کنیم.

آینده‌ی هنر
آثار والای هنری را تنها هنرمندان معترض به وجود آورده‌اند، نه هنرمندان حرفه‌ای؛ و الان عملاً دارند میدانِ اعتراض خود را وسعت می‌دهند.

ارتجاع
وقتی ارتجاع در مبارزه با من هم‌گام می‌شود، حساب‌اش روشن است. او نهادش را عوض نخواهد کرد و منافع‌اش را لحظه‌ای از نظر دور نخواهد داشت. او انقلاب نمی‌کند، فقط دست به شورش می‌زند تا رقیب را براند و خود به جای او بنشیند. بنابراین بر من است که درست عمل کنم و نگذارم او با لالایی‌های خوش‌اش به خوابم فرو برد.

استبدادپروری
به گور سپردن شاه؛ آری، اما به گور سپردن خودکامگی بخشی دیگر است. بخشی از مردم، فردپرست بالفطره‌اند، پرستندگانی که معشوق قاهر را اگر نیابند، به چوب و سنگ می‌تراشند.

استبداد رأی
ما حتا در قشر تحصیل کرده‌مان گرفتار چنان جامعه‌ی عقب‌گرایی هستیم که فقط یک اظهار نظر شخصی در مورد چیزی که به درست یا به غلط در اذهان رسوب کرده به جای آن‌که مورد توجه و رد یا قبول متمدنانه قرار بگیرد، نه‌تنها گوینده را در معرض توفان مبتذلی از انواع دشنام و تحقیر و توهین قرار می‌دهد، بل‌که حتا ممکن است فرهیختگان محترم فتوای داش‌مشتیانه‌ی قتل وی را نیز صادر کنند. ما حتا در این قلمرو هم به نحو مضحکی گرفتار استبداد رأی‌ایم.

استعمار
آن‌ها که از شکفتگی فکر و تعقل زیان می‌بینند، جلوی اندیشه‌های روشنگر، دیوار می‌کشند و می‌کوشند توده‌های مردم، احکام فریبکارانه‌ی بسته‌بندی شده‌ی آنان را به جای هر سخن بحث‌انگیزی بپذیرند، و اندیشه‌های خود را براساس همان احکام قالبی که برای‌شان مفید تشخیص داده شده، زیرسازی کنند.

البته که فریب کلمات را نمی‌خورم. فریبکاران موفق، همیشه کسانی هستند که باری از کلمات مؤثر در چنته دارند و رفتار و  هنجاری مجاب‌کننده.اما آخر من هم در جمجمه‌ام گچ و خاک‌اره نیست. و اگر اندک تجربه‌ای از زندگی یا تاریخ داشته باشم، به راحتی می‌توانم راستان را از فریبکاران تمیز بدهم.

امید
نه جهان به آخر رسیده است و نه قرار است که سلطنت جابرانه‌ی ابلیس برای ابد بر پهنه‌ی زمین مستقر بماند.

نوشتن
باید نوشت و بسیار نوشت. باید از کوچک‌ترین انگیزه‌ها بهره جست و قلم بر کاغذ نهاد. دست‌کم من شخصاً بر این اعتقادم که هر موضوعی برای نویسنده یا شاعر «بهانه‌ی نوشتن» است اما چاپ‌کردن نه! در حروف سربی چاپخانه خاصیتی هست که مرد دست به قلم را فریب می‌دهد.

انحصارطلبی
میکروب سلطه‌طلبی و انحصارجویی بیمارگونه، متأسفانه حتا در جمعیت‌هایی که ظاهراً باید دیرتر از دیگران آلوده‌ی این‌گونه گرایش‌ها شوند و نهاد و طبیعت‌شان مقاومت بیش‌تری را از آن‌ها در توقعات، برمی‌انگیزد نیز به طرزی آشکار رخنه کرده است.

انگیزه‌های زیستن
بی‌هیچ تردید، اگر هنوز من زنده‌ام و اگر هنوز زهر نومیدی نتوانسته است مرا از پا در آورد، برای همین است که می‌بینم هنوز در کنار و گوشه‌ی این سرزمین دهان‌هایی هست که از دل‌ها پیغام بگذارد. برای همین است که می‌بینم هنوز هستند غواصانی که لجوجانه در اعماق، گوهرهای خوبی را جست‌وجو می‌کنند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...