جز علم به هیچ چیز دیگری معتقد نیستم
علی شقاقی
اشاره: به هنگام صحبت از علم، فلسفه، اقتصاد و مبارزه، چشمهای خوش رنگش از امید و صبر و استواری برق میزند. او سالها عمرش را صرف شعر، داستان، ترجمه، تاریخ و فلسفه کرده است. در طول این سالها موهای سرش را در راه خواندن و نوشتن سفید کرده است. با وجود کهنسالیاش بر عکس خیلیها تا دم مرگ، سر حرف خود ایستاده و تغییر عقیده نداده است! و بر خلاف اکثر پیشکسوتان خیلی زود میتوان از ایشان وقتی گرفت. بیپرده و صریح، حقیقت را میگوید و به دور از مذهب و سیاست زندگی آرامی را تا به این روز سپری کرده است.
استاد میرتقی فاضلی (شاعر، نویسنده، مترجم، مورخ، فیلسوف و عضو بنیاد منزوی) حرفهای شنیدنی بسیاری پشت پردهی سکوت پنهان کرده بود.
- حالا نه شاعرم، نه انقلابی، فقط پیرم. هیچ شعری نمیگویم.
- امروز، شعر گفتن بر خلافِ گذشته، فقط یک تفریح است.
- تقریباً تمامی آثار ارزشمند نویسندگان بزرگ تاریخ جهان را به دقت مطالعه کردهام که این، آموزشی است بس ارزشمند برای من.
- من پیرو راه فلسفهی «ماتریالیسم» هستم.
- علت بیاعتنایی یا کماعتنایی به هنرمند در کشور ما مربوط به موضوع مذهب است.
- دوست فقیدم «سعید سلطانپور» که خود شاعری توانا و هنرمندی والامقام بود بهترین مشوقام بود و راهنماییام میکرد.
آقای فاضلی اصالتاً اهل کجا هستید، مختصری از خودتان بگویید.
سیدتقی فاضلی که در شناسنامهاش (میرتقی فاضلی) قید گردیده، دومین فرزند میرمحمد فاضلی است که در قرن بیستم میلادی در شهر بادکوبه (باکو) زندگی میکرده و بعداً به زنجان بازگشته و آخرین شغلش نیز گرمابهداری بوده است.
در تاریخ اول بهمنماه 1309 در محلهی «شوقی دکانی» زنجان چشم به دنیا گشودم و هم اکنون در سال 1385 در حال سپری کردن هفتاد و ششمین سال عمرم هستم و ساکن شهر زنجان.
من از پنج سالگی شروع به درس خواندن در مکتبخانه نمودهام و از آن زمان تا به حال هیچ گاه آموختن و نوشتن را تعطیل نکردهام. اما اصل شروع فعالیت ادبی بنده از سالهای 1345 آغاز گردیده است.
اولین اثرتان را در چه سالی به چاپ رساندید؟
اولین کتابم به نام «همسر قانونی» در سال 1347 از چاپ خارج گردید.
این اثر شما ظاهراً با دو اسم متفاوت چاپ شده است، چرا؟ بالأخره همسر قانونی، یا فریب زندگی؟
من اول کتاب را با نام همسر قانونی چاپ کردم ولی برای فروش آن امکان نداشتم لذا آنها را کلاً به یک کتابفروشی فروختم. بدون اینکه اطلاع داشته باشم آن شخص جلد و نام کتاب را عوض کرده با نام «فریب زندگی» فروخته بود. من چاپ دوم آن را با نام همسر قانونی یا فریب زندگی منتشر کرده و حالا چاپ سومش نیز با همین نام است.
سرودن شعر را از چه زمانی شروع کردید؟
زمانی که 8 ساله بودم و کلاس چهارم ابتدائی را میخواندم اولین شعرم را سرودم. مدتی تحت تأثیر محیط خانوادههای آن روزی اشعاری دربارهی دین و مذهب مینوشتم که به معنی واقعی کلمه، بند تنبانی بودند. اما در دوران نوجوانی اشعار طنزآلود مینوشتم که دو نمونه از آنها در کتاب «راهها و خارها» درج گردیده است. شعر جدی خود را روز 28 مرداد سال 1332 موقعی که جلو چشمانم فرزین فقید را میکشتند، سرودم و نام شعر «به یاد فرزین» میباشد. از آن تاریخ شروع به سرودن اشعار انقلابی نمودم که گلچینی از آنها کتابی است با عنوان «همرنگ ارغوانی». تا سالهای 45 و 46 شعر میسرودم ولی بعد از این که شروع به رماننویسی و ترجمه نمودم، با شعر خداحافظی کردم! در زمان شاه شاعر بودم و انقلابی، تقریباً تمام اشعارم رگههایی از انقلابیگری داشت. در گذشته به سبک همهی شاعران شعر میگفتم؛ حالا نه شاعرم، نه انقلابی، فقط پیرم. حالا هیچ شعری نمیگویم.
دیدگاه امروزی شما نسبت به شعر چگونه است؟
شعر شاخهای از هنر است. دوران هنر با شکوفائی حیرتانگیز صنعت دارد به پایان میرسد. حالا دیگر شعر لازمهی زمان نیست. بلکه لازمهی افرادی است که به سرودن آن نیاز دارند، تا احساسات خود را تسکین دهند. به نظر من شعر گفتن بر خلاف زمانهای گذشته، فقط یک تفریح است.
در آن زمان چطور شد که به نوشتن داستان روی آوردید؟
و اما در مورد داستاننویسی باید بگویم که این کار تحت تأثیر واقعهای تکاندهنده در آستارا موقعی که کارمند دادگاه آن شهر بودم حاصل گردید که به نام «همسر قانونی» یا «فریب زندگی» 3 بار چاپ شده است. رمانهای بعدی را پس از بازنشستگی در سن 34 سالگیام نوشتهام.
شما راجع به داستاننویسی آموزش دیده بودید؟
برای داستاننویسی مدرسهی خاصی وجود ندارد. ولی هر کس که بخواهد دست به چنین کاری بزند بایستی علاوه بر داشتن استعداد ذاتی تا آنجا که برایش امکان داشته باشد، آثار نویسندگان بزرگ را مطالعه کند. من در این راه سنگ تمام گذاشته و تقریباً تمامی آثار ارزشمند نویسندگان بزرگ تاریخ جهان را به دقت مطالعه کردهام که این، آموزشی است بس ارزشمند برای من.
یکی از آثار ترجمهای شما «معبد خورشید» میباشد، ولی در اصل نام آن چیز دیگر است.
این کتاب در انگلیسی به نام «آلین کواتیرمن» بود و چون این اسم در زبان فارسی ثقیل بود من «معبد خورشید» را که در متن کتاب است برای آن انتخاب کردم.
من این کتاب را در حدود 32 سال پیش نوشته و منتشر کردهام. در آن زمان افرادی که آن را خوانده بودند به دو دسته تقسیم میشدند. یک عده آن را کتاب مفید، از نظر شناخت فلسفه میدانستند و عدهی دیگر آن را رد میکردند. رویهمرفته اثر بدی نبود، ولی اشتباهاتی داشت که من در انتشار بعدی آنها را تصحیح کردهام. یکی از روحانیون به نام آقای صائینی از این کتاب شدیداً انتقاد کرده بودند ولی ایشان مفهوم اصلی آن را درک نکرده بود، ابتدا اشخاص دیگری هم که انتقاد کرده بودند قدرت تشخیص ایشان را دارا بودند.
چه تعریفی از فلسفه دارید؟
همانطور که در کتابم «فلسفه از دیدگاه تاریخ» نوشتهام، فلسفه مادر علم است. نخستین انسانی که دربارهی جهان و چگونگی آن اندیشید، فلسفه را بنیاد نهاده است. هنوز هم انسانها در اینباره میاندیشند. پس فلسفه هر روز گستردهتر میگردد. البته برای فلسفه، دو راه جدا از هم پیدا شده است؛ یکی راه تخیل و دیگری راه تجربه. فلسفهی تخیلی را «ایدهآلیسم» و فلسفهی تجربی را «ماتریالیسم» گویند. من پیرو راه فلسفهی «ماتریالیسم» هستم.
آقای فاضلی! مدرک تحصیلیتان چیست؟ مختصری از وضعیت تحصیلات خود بگویید.
مدرک تحصیلی من دیپلم ادبی است. 5 ساله بودم که به مکتب رفتم، سه سال نزد یک آخوند، سالهای 4 و 5 و 6 ابتدائی را در دبستان سعادت و دورهی دبیرستان را خودم بیرون از مدرسه خواندهام. ولی 4 سال انگلیسی را نزد گروه صلح امریکا خواندهام و تحصیلات دانشگاهی ندارم شاید بتوان 4 سال تحصیل زبان انگلیسی را که خارج از دانشگاه بود، در ردیف آخرین سالهای دانشگاه دانست.
از چه طریقی امرار معاش میکنید؟
کارمند بازنشستهی دادگستری هستم. با حقوق ناچیز بازنشستگی.
در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟
در حال حاضر مشغول چاپ و نشر شخصی و محدود کتابهایم هستم و مشغلهی روزانهام همین است و بس!
آمار فروش آثار تایپشدهی شما چگونه است؟
البته نمیشود گفت که این روش، بهتریناش باشد، لیکن با توجه به اوضاع جامعه، به جز این شیوه امکان بهتری وجود ندارد. کتابهای تایپ شدهام فروش نسبتاً خوبی داشته است، ولی این امر در زنجان چشمگیر بود در حالی که در سایر شهرها به علت نبود امکان پخش با اشکال مواجه شده است.
آثارم به دو بخش تقسیم شده است. اول قسمت شعر و ادبیات، دوم فلسفه و جامعهشناسی است. در بخش نخست اظهار نظرهایی از جانب مطبوعات به عمل آمده است. اولین اظهار نظر از جانب روزنامهی اطلاعات در تاریخ 27/7/1337 به عمل آمده که ذیلاً نقل میشود:
«گاه اتفاق میافتد که یک رمان کمارزش تأثیری بزرگ بر رماننویسان هم عصر خود مینهد؛ "شوهر آهو خانم" اثر آقای افغانی چنین رمانی است. اهمیت آن در ارزش ادبیاش نیست، بلکه در امکاناتی است که به نویسندگان دیگر نشان میدهد. "شوهر آهو خانم" جای خالی یک نوع رمان بلند را در ادبیات ما پر کرده از این روی تا سالهای سال بر گروهی از رماننویسان نوخاستهی ما اثر خواهد کرد. "همسر قانونی" یکی از نخستین رمانهاییست که تحت تأثیر "شوهر آهو خانم" به وجود آمده است. آقای فاضلی در متشکل کردن مواد خام داستان خود از افغانی جلوتر است و نثر او نیز شادابی و قدرت بیشتری دارد...»
در تاریخ 17 دیماه سال 1349 نیز روزنامهی کیهان مصاحبهای از من تحت عنوان «هنرمند، پیشرو قافلهی تمدن هر ملتی است» درج نموده بود. از آن تاریخ تا امروز نشریاتی چند از قبیل مجلهی امید ایران، هفتهنامهی امید زنجان، صدای زنجان، بهار زنجان و موج بیداری از من اشعار و مقاله منتشر کردهاند. و اما به نظر من مهمترین موضوع در این رابطه درج شدن اسم من در «فرهنگ داستان نویسان ایران از آغاز تا امروز» به قلم آقای حسن عابدینی است که در صفحهی 158 کتاب مذکور آمده است.
چرا اغلب هنرمندان و انسانهای بزرگ در زمان حیات خود شناخته نمیشوند و در اوج فقر و گمنامی میمیرند؟
به نظر من، که ممکن است صحیح هم نباشد، علت بیاعتنایی یا کماعتنایی به هنرمند در کشور ما موضوع مذهب است. ایران یک کشور شدیداً وابسته به مذهب تشیع میباشد. در چنین محیطی روحانیون برای مردم ما افراد درجهی اول و مورد احترام محسوب میشوند. هنرمندان که افرادی نخبه هستند، نباید کمتر از روحانیون مورد احترام واقع شوند. مردم به آنها احترام میگذارند در حالی که آقایان روحانیون ما آنها را رقیب خودشان فرض کرده و از هر فرصتی برای در حاشیه نگه داشتن هنرمند تلاش میکنند. البته واضح است در چنین محیطی هنرمند نمیتواندجایگاه اصلی خود را بیابد. مگر آنکه در عین هنرمندی روحانی هم باشد. خود من و نیز حسین منزوی نمونههای بارزی هستیم. منزوی بعد از این که به مسلک روحانیون پیوست مورد احترام قرار گرفت.
شما در طول این سالها فعالیت، آیا مشوقی هم داشتید؟
مشوقهای من پر شمار بودهاند. هرکس که آثار من را خوانده است چنان چه صاحب نظر بوده و به من دسترسی داشته به ادامهی کارهایم تشویق کرده است. لیکن آنهایی که بیشترین تأثیر را در من داشتهاند کسانی بودهاند که خود صاحب قلم بودهاند. در میان این افراد دوست فقیدم «سعید سلطانپور» که خود شاعری توانا و هنرمندی والامقام بود بیشترین مشوق من بود و راهنمائیام میکرد که چگونه کار را انجام دهم. دیگران عبارت بودند از: «اکبر رادی» و «ابراهیم رهبر» که هر دو صاحب قلم و نمایشنامهنویس میباشند. دوستان فقید دیگرم محمد منزوی و حسین منزوی، جواد گلکار و اصلان اصلانیان از مشوقان و یاریدهندگانم بودند. افراد زیادی که من آنها را نمیشناختم پرسانپرسان سراغم را گرفته و در تشویق کردنم شرکت کردهاند. کریم نیرومند و کلانتری کارمند بازنشستهی آموزش و پرورش که اسم کوچکش را نمیدانم، از بهترین آنها بودند و تأثیر زیادی در من داشتهاند و نیز آقای «خبیری» قاضی محترم دادگستری برای کتاب «چهرهای در تاریکی» مقاله مفصلی نوشته بود و من به همهشان درود میفرستم . من دوستان فراوانی داشتهام. نخستین دوستان همه افرادی تقریباً بیسواد و کاسبکار بودند. از قبیل «یاشیل عباس»، غلام یزدانی، اکبر هنرور، صدقعلی کاظمی، سیدجبار جمالی و عدهای دیگر که همگی ورزشکاران باستانی بودند. بعد از آنکه از خدمت سربازی بازگشته و ورود به مبارزات سیاسی، دوستان جدیدی برایم پیدا شدند و بعد از آغاز نویسندگی نیز دوستان جدیدی برایم پیدا شدند. دوستان مبارزاتی من عبارت بودند از: مرحومین عباسعلی بحری و فرخ بسنده، بهآذین و غلامحسین ساعدی. با عمران صلاحی فقط یک شبانهروز یک جا به سر بردهایم، آن هم در سالهای گذشته که تاریخش را به یاد ندارم، عمران به همراه منوچهر آتشی به دعوت ادارهی فرهنگ زنجان به اینجا آمده بود. زندهیاد جهانگیر افکاری فامیل و دوست بسیار صمیمی من یکی از مترجمان برجسته و مشهور کشورمان بود که چهار سال پیش فوت کرد. با زندهیاد سیروس طاهباز نیز دوستی داشتم و چندبار به خانه و ادارهاش رفته بودم. با اکبر رادی نمایشنامهنویس دوست بودیم و سایرین را فراموش کردهام. من از همهی آنها سپاسگزارم.
بیشتر اهل معاشرت با چه کسانی هستید؟
از صمیمیت و دوستی با انسانهای آزادمنش و فارغ از آلودگیهای خرافی لذت میبرم و همیشه در جستجوی افرادی هستم که بتوانم با آنها بحثهای داغ علمی و فلسفی داشته باشم.
نظرتان راجع به مشاهیر زنجان چیست و فکر میکنید در چه جایگاهی قرار دارند؟
مشهورترین شخصیت زنجان همان سهروردی است که احتیاجی به تعریف و توصیف من ندارد. این مرد بزرگ باعث خودشناسی شهر و دیار ماست. او مردی وارسته و آزادمنش بوده که دین را از آلودگیهای خرافی پاک میکرده است و همانطوری که شایسته این قبیل افراد است، در راه آرمان پاک خود شهید شد. من به روان او درود میفرستم. از آن گذشته حکیم هیدجی است که یکی از برجستگان ادب و شعر است. دربارهی حکیم هیدجی آنچه میتوانم بگویم این است که او در عین حال که یک روحانی بود، شاعر و متفکر هم بوده است. او باعث افتخار شهر و دیار ماست. اشعار وی نشانهی کاملی از دلبستگی او به فولکلور عملی میباشد. دیگری شیخ اخی فرج زنجانی است که چون سنی مذهب بوده زیاد دربارهاش نمیدانم. دیگری حسین منزوی است که یکی از بهترین رفقای ادبی من بود. پدر او نیز با من دوستی داشت. من عقیده دارم که غزل با حسین منزوی یک پله بالا رفته است. چون که استاد شهریار در یک محفل گفته بود: حسین منزوی غزلهایش از غزلهای من بهتر است، که البته اغراق نکرده بود. حسین حیف شد. من در سوگ او گریستم. خاطراهاش گرامی باد.
از دیدگاه شما زنجان چگونه شهری است؟
شهر زنجان یکی از شهرهای قدیمی است و البته میتوان گفت، شهری مذهبی است. مردماناش صبور و فعال هستند. مخصوصاً صنعتکار میباشند. من خودم هم اول چاقوساز بودم. زنجان شهری است که باید از این که هست بهتر میبود، ولی فئودالیسم باعث عقبماندگی فرهنگ ما گردیده است.
میانهتان با سیاست چگونه است؟ فعالیت سیاسیتان را از چه زمانی آغاز کردید؟
سیاست ترفندی است برای بهتر زیستن. حال اگر این ترفند عمومی باشد مانند سیاست احزابِ آزاده، ترفندی شایستهی احترام است، اما اگر ترفندی خصوصی باشد مانند دیکتاتوری در کشورهای عقبمانده، ترفندی است منفور و بد.
من به معنی واقعی کلمه "سیاسی" نبوده و نیستم. اما خودم را درگیر مسائلی کردم که باعث شد تا مرا یکی فرد سیاسی بدانند و آن هم شرکت من در پشتیبانی از ملی شدن صنعت نفت به وسیلهی زندهیاد دکتر محمد مصدق است. البته من برای دستیابی به دانش مارکسیسم، ناچار شدم از کسانی که این رشته از علم را میدانستند بیاموزم که آنها نیز افرادی سیاسی بودند و همین تماس کوتاه مدت من با آنها باعث کشانده شدنام به سوی مبارازات سالهای 31 و 32 شد که من جریان کامل آن را در کتابم به نام «راهها وخارها» شرح دادهام.
دیگر چه کسانی در این پشتیبانی شرکت داشتند؟
در آن روزها تشکیلات سیاسی همه مخفی بودند و کسی از چند و چون آن به درستی مطلع نمیشد.
اصلاً پیش آمده بود که به خاطر فعالیتهایتان در دورهی مصدق زندانی شوید؟
همانطوری که در کتاب «راهها و خارها» شرح دادهام، یک بار در یک میتینگ دستگیر و سه روز زندانی شدم و برای بار دوم بعد از دستگیر شدن در سال 36 در آستارا و اعزام به زنجان چهار روز دیگر زندانی شدم. ماجرای آن هم این بود که من در سال 33 در حالی که تحت تعقیب شهربانی زنجان بودم در دادگستری استخدام شده و به خدمت در دادگاه بخش آستارا گمارده شدم. در آنجا اشعارم را به مجلهی «امید ایران» به تهران ارسال میکردم. غافل از اینکه سازمانی به نام «ساواک» تشکیل شده و اسامی همهی فراریان از کودتای 28 مرداد سال 32 را به تمام نشریات دادهاند تا اگر اطلاعی از ما به دست آوردند به ساواک اعلام کنند و از قضا صاحب امتیاز امید ایران هم یک سرهنگ ساواکی بود. به این ترتیب من در چهارمین سال خدمتم در دادگاه و پنجمین سال فراری شدنم در پشت میز اداره توسط شهربانی آستارا بازداشت و به شهربانی زنجان اعزام شدم.
آقای فاضلی از شخصیت فرزین بگویید. فرزین که بود؟
رسول فرزین بازپرس شعبهی دو دادسرای زنجان بود. اردبیلی و جوان بود. قدّی بلند و اندامی استخوانی داشت. گویا به علت وظیفهای که به عهده گرفته بود، بسیار عصبانی و تندخو جلوه میکرد. او یک قاضی به تمام معنی بود. شرافت شغلش را حفظ میکرد. فرقی میان گدا و ارباب قائل نمیشد و همین خصلتش باعث قتلش گردید چون که در آن روزها هر مأمور دولتی زنجان مجبور بود مطیع اوامر خاندان ذولفقاری باشد و گرنه کلکش کنده میشد. ولی فرزین، این قاضی شریف با اعضای خاندان ذولفقاری به همان گونه بود که با سایرین بود. از گذشتهی وی چیزی نمیدانم.گویا طرفدار آیتالله کاشانی بوده است. چون به هنگام بازجویی او از من، تصویر کاشانی را روی میز او دیدم.
بعد از کشته شدنش به دست اوباش، تقریباً 10 نفر را در این ارتباط دستگیر و به تهران فرستادند. آنها در دادگاه جنایی هر یک به سه سال زندان محکوم شدند. من فقط یک نفر از آنها را می شناختم که "ابراهیم درشکهچی" بود و بعد از آزاد شدن از زندان، در دادگستری به سمت قهوه چی مشغول کار شده بود که فوت کرد.
فرزین را چرا و چطور کشتند؟
فرزین روز 28 مرداد سال 32 بعد از ظهر همراه رئیس کلانتری 2 به نام عباس کهالی در خیابان سعدی جنوبی از ایستگاه راه آهن به سوی چهارراه در حال آمدن بودند که ناگهان یک دسته از چماقداران ذولفقاری به او حمله کرده و در برابر چشمان رئیس کلانتری او را با وضع فجیعی به قتل رساندند. یکی از آدمهای ذولفقاری به من نقل میکرد که فرزین در حال نزاع بود و تمام بدنش خونآلود. در همین حال مصطفی ذولفقاری دواندوان خود را رسانده روی جنازه خم شده و خندهکنان میگفت: "فرزین! منم، ببین من مصطفی هستمها!" گویا روزی که این مصطفیخان همراه پرونده به شعبهی بازرسی فرزین رفته بود تا سفارش یکی از آدمهای خود را بکند، فرزین به او گفته بود: "مصطفی برو بیرون!". فرزین را دفن کردند بعد به قبرش اهانتهایی کردند که از گفتنش شرم دارم. در همان روزها بنا بود مادر فرزین با نامزد او از اردبیل برای عروسی به زنجان بیایند ولی او فقط بر سر مزار فرزندش رفت گریست و به اردبیل برگشت. گفتند که او دیوانه شده!
آقای فاضلی در آن زمان شغل شما چه بود؟
در آن روزها من شغل چاقوسازی داشتم و مدت کوتاهی هم نوشتافزار فروشی دایر کردم ولی آن را به کسی دیگر فروخته باز هم چاقوساز شدم.
یادداشت در دفتر یادبود خانهی مارکس |
دوبار کتابفروشی من مورد هجوم لومپنها قرار گرفت. یکی روز 28 مرداد سال 32 در خیابان پهلوی آن روز نزدیک سینما لیلی. البته من چند هفته قبل آنجا را به شخص دیگری فروخته بودم ولی خیال میکردند آنجا باز هم به من تعلق دارد. بار دوم در سال 58 که من در خیابان خواجه نصیرالدین طوسی جنب گرمابهی برادرم کتابفروشی دایر کرده بودم. در آن روزهای نخستین انقلاب همزمان با من چند کتابفروشی دایر شده بودند. که در آن کتابهای مارکسیستی به فروش میرفت. سردمداران رژیم برای جلوگیری از اشاعهی مرام سوسیالیستی، دستور دادند به این قبیل دکانها حمله کنند و کتابهایشان را بسوزانند. من در مسافرت بودم که این حمله و هجوم آغاز شده بود. هیچ نوع کتاب به اصطلاح "ضاله" نمیفروختم. اما حملهکنندگان در دکان مرا گشوده و کتابهای موجود را سوزانده بودند. بعد از مدتی که من از مسافرت برگشتم فردی به نام "جلال چنگیزی" معروف به "خوروز جلال" که سردستهی لومپنهای کتابسوز بود، نزد من آمد و اعتراف کرد که دربارهی من اشتباه شده است و برای جبران اشتباه، دو جعبه کتاب به من داد.
بعد از رفتن او، فرد دیگری به من خبر داد که این دو جعبه کتابهای مذهبی را از کردستان غارت کرده و آوردهاند. من بلافاصله جعبهها را به بازار برده و به یکی از کتابفروشان مذهبی داده و گفتم: اینها مال تو باشد و هیچ پولی هم نمیخواهم.
گفتید که سیاسی نبوده و نیستید و کتابهای «مارکسیستی» هم میفروختید که طبق گفتهی شما هیچ یک «ضاله» نبودند، میتوانید مختصری راجع به مکتب «مارکسیستم» توضیح دهید؟
تا آنجا که من میدانم برای سیاست مکتبی وجود ندارد. شاید در بعضی از دانشگاهها رشتهای به نام "علوم سیاسی" وجود داشته باشد که در آن طریق سیاستمداری و راههای کشورداری تعلیم میگردد؛ ولی خود سیاست، ترفندبازی، دروغگویی و شعبدهبازی است. من برای این گفتهی خودم، یک فاکت روشن دارم: سالها پیش از فروپاشی اتحاد شوروی، حیدر علیاف صدر حزب کمونیست آذربایجان شمالی بود. روزی که او را به عنوان معاون نخست وزیر اتحاد شوری با مردم آذربایجان در تلویزیون باکو ظاهر شد و مدت نیمساعت سخنرانی کرد. نصف این مدت را او صرف انتقاد شدید از مذهب نمود و توصیه کرد که نگذارید جوانان به مساجد رفته و تعالیم مذهبی را از شعبدهبازان بیاموزند. سالها گذشت، شوروی متلاشی شد و حیدر علیاف به ریاست جمهوری آذربایجان منصوب گردید، در این ایام ما دوباره او را در تلویزیون مشاهده کردیم که احرام بسته بود و یک جلد قرآن نفیس در دست دور خانهی کعبه را طواف میکرد، گوئی همان حیدر علیاف نبود! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مبحث!
مکتب مارکسیسم را نمیتوان در یک جمله، یک سطر، یک صفحه، حتا در یک مقاله شرح داد. مارکسیسم رشتهای از علم است، علم جامعهشناسی، قبل از ظهور مارکس و انگلس، مردم گمان میکردند شکل جوامع بشری به همان شکلی بود که در آن زندگی میکنند. در دوران بردهداری همه گمان میکردند جوامع انسانی از ابتدا به همان نوع بوده که حالا هست. در دوران فئودالی نیز همین تصور میشده است. اینک افراد عامی همچنان خیال میکنند جامعهی موجود به همین شکل تا ابد ادامه خواهد یافت.
مارکس با تکیه بر نبوغ خود کشف کرد که جوامع بشری مانند همهی پدیدههای کائنات از سادگی به پیچیدگی گرایش دارد و در حال تکامل است، درست مثل تکامل موجودات زنده که توسط داروین کشف گردیده است. مارکس دورانهای سهگانهی طبقاتی را، بردهداری، فئودالی و سرمایهداری نامید. بردهداری از بطن زندگی قبیلهای بیرون آمده و پس از طی دوران خود، به فئودالی تبدیل شده و آن دوران نیز پس از گذراندن دورانش به سرمایهداری تغییر شکل داده است. اینک ما در دوران سرمایهداری جهانی زندگی میکنیم. بنا به نظریهی مارکس این دوران نیز بعد از به کار بستن قانونمندیهای خود، مانند دورانهای قبل، متلاشی شده و دورهی کمونیسم برقرار خواهد شد.
البته آموختن و درک مارکسیسم تلاش و حوصلهی فراوانی میطلبد. من جز مارکسیسم نظریهی دیگری را قبول ندارم چون که به جز علم به هیچ چیز دیگر معتقد نیستم . زمان این دو دوران سپری شده و دوران سرمایهداری نیز رو به متلاشی شدن است و حالا باید منتظر نظامی کاملاً جدید باشیم که به زودی فرا خواهد رسید و شباهتی به آنها نخواهد داشت.
منبع: هفتهنامهی البرزخرّم، سال دوم، شمارهی 46، پنجشنبه 18 آبانماه 1385، صص 8 و 7
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر