روشنفکران
مصطفا رحیمی
روشنفکر کسیست که معمولاً به مسائل اساسی جامعه میپردازد؛ مثلاً، به وجود بیعدالتی در جامعه، به نبودن آزادی و چیزهایی از این قبیل. همینها خودش بار سنگینیست بر دوش روشنفکر. برای اینکه روشنفکر بتواند وظیفهی سنگین خود را انجام دهد، باید چراغهایی در دست داشته باشد. به نظر من این چراغها عبارتند از:
1. حقیقتطلبی؛ یعنی، حقیقت را فدای هیچ مصلحتی نکند و همیشه در ورای مسائل شخصی و حتا مسائل علمی، به حقایق جهانی برسد.
2. آزادیطلبی؛ هر اجتماعی، از روشنفکر این توقع را دارد که راجع به اینکه آزادی چیست، حد قدرت حکومت تا کجاست و حد قدرت افراد تا کجا میتواند باشد، مسائل را ارزیابی کند. بدیهیست در این مقداری مشکلات پیش میآید. دولتها، که غالباً با حدود آزادییی که روشنفکر بیان میکند، ممکن است موافق نباشند، بیشتر به فکر این هستند که حد اقتدار خود را بالا ببرند و این، با رسالت روشنفکر، ایجاد برخورد میکند؛ زیرا، روشنفکر طرفدار قدرت یافتن مردم است.
مسأله به همینجا ختم نمیشود. مسألهی با اهمیتتر، شاید مسألهی رابطهی روشنفکر با مردم باشد. توضیح آنکه مردم به مسائلی از قبیل امنیت و رفاه توجه بیشتری دارند، ولی به علل مختلف، معمولاً متوجه اهمیت حقیقتطلبی و آزادیخواهی نیستند. مثلاً در کشور ما به علت دیرپایی نظام استبدادی، هم حقیقت لگدمال شد، و هم آزادی. چون چنین شده است، مردم از خودبیگانه شدهاند و چون کار به اینجا رسیده، مقدار زیادی دروغ و تزویر جای حقیقت را گرفته است و همچنین مقدار زیادی خودخواهی جای آزادی را. این را هم بگویم که آزادی فقط مبارزه با قید و بندهایی که قدرت ایجاد میکند، نیست؛ اینها هست بهاضافهی کوشش در راه تعقل و کارها را از دیدهی خود نگریستن؛ یعنی، اگر شخصی به خیال خود آزاد، به دنبال ارضای هوسهای خویش باشد، فرد آزادی نیست. در صورتی واقعاً آزاد هستیم که این آزادی با خرد و تعقل (یعنی فرهنگ) توأم باشد.
بنابراین آزادی با سطح فرهنگ ارتباط دارد. به همین دلیل در کشورهایی که دیکتاتوری وجود دارد و فرهنگ در مرحلهی واپسین است، در دورهی شروع آزادی، معمولاً هرج و مرج ایجاد میشود. نسل شما شاهد نبوده ولی نسل من شاهد بود که بعد از شهریور 20، وقتی سپاهیان انگلستان و شوروی کشور ما را اشغال کردند، برای جبران گناه خود به دولتها فشار آوردند که آزادی بدهید. به دنبال آن، انواع و اقسام حزبها و جمعیتها و دستهها از زمین جوشید. منتها این احزاب و جمعیتها خیلی کم و شاید اصلاً متوجه حدود آزادی نبودند و دربارهی مسائل ملی و کلی، منطقی نمیاندیشیدند.در نتیجه کار به هرج و مرج کشید و مجلسهایی که کموبیش با آزادی انتخابات برگزار میشد، راهی برای تصفیه حسابهای شخصی و گروهی شد.
[...] من گمان میکنم جنبش روشنفکری در کشور ما کافی نبود. این، دو جنبه دارد. یکی جنبهیی که از کوتاهی نسبی روشنفکران برمیخیزد، و دیگری پایین بودن سطح فرهنگ جامعه در جهان روشنفکریست؛ یعنی، موقعی که اکثر مردم، بیسواد هستند، بالطبع تعداد کمی روشنفکر داریم. وقتی تعداد روشنفکران کم باشد سطح توقع پایین است و نیمهدانایان خود را دانای کل میپندارند و در جستوجوی حقیقت تلاش نمیکنند. در نتیجه مجموعهی رهآوردشان برای جامعه کم است. پس روشنفکران هم، وظایف کامل خود را انجام نمیدهند. اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم، شاید بگوییم که روشنفکران، آنطور که باید و شاید، حقیقتطلب و آزادیطلب نبودهاند. در مسائل اجتماعی باید خود را فراموش کرد؛ ولی به گفتهی یکی از نویسندگان چهلـپنجاه سال پیش، روشنفکر ایرانی معمولاً خود را در میانه مینهد، و این مخل کار است.
نقل از: مجلهی ایران فردا، ش اول، خرداد و تیر 1371
مصاحبه با: مصطفا رحیمی
http://dalghakirani.blogspot.com/2010/12/blog-post_29.html
پاسخحذفمیشه نظرتونو بدید
در واقع من لیستی از کارهای مثبتی که آقای خاتمی به سرانجام رسوند می خواستم.شما می تونید کمک کنید؟
پاسخحذف