نقدی بر «سونات بلوط» جلیل صفربیگی

نقدواره‌ای بر مجموعه‌رباعیِ
«سونات بلوط» سروده‌ی جلیل صفربیگی

جلیل صفربیگی از شاعران خوب و موفق ایلامی این سال‌هاست که در حوزه‌ی رباعی‌سرایی در سال‌های هم اکنون خوش درخشیده و با سبک و سیاقی متمایز و منحصر به فرد در این وادی شاعرانگی می‌کند. وی متولد ۱۳۵۲ ایلام است و تاکنون بالغ بر ۱۵ جلد کتاب در زمینه‌های شعر، ترجمه و گردآوری به چاپ رسانده است.
 تاکنون در خصوص شاعرانگی این شاعر خوب و دوست‌داشتنی نقدهایی به قلم دوستانی چون رجب بذرافشان، سیامک بهرام‌پور و... تدارک دیده شده است که رباعی‌سرایی صفربیگی را از زوایای مختلف مورد نقد و بررسی قرار داده‌اند.
 در نوشتاری که پیش‌رو دارید، راقم سطور سعی کرده است تا به صورت مختصر و اجمالی مجموعه‌ی تازه به چاپ رسیده‌ی این شاعر را با دیدی تازه و شاید کمی متمایز از آن‌چه تاکنون در این راستا انجام گردیده است، به نقد و کنکاش بنشیند.
::
 صفربیگی، این مجموعه را به زادگاهش ایلام، زن بلوطی سوخته و تمام زنان زجرکشیده‌ی دنیا تقدیم نموده است و در وجه تسمیه‌ی نام مجموعه‌اش، سونات بلوط، در پشت جلد آورده است: سونات یا در واقع‌ همان سوناتا از ریشه‌ی لاتین – ایتالیایی، معنی صدا دادن و نواختن است که در موسیقی برای قطعه‌ای ادبی به‌کار برده می‌شود که در آن تضاد را می‌توانید احساس کنید.
 فقط در این مجال بر خود لازم می‌شمارم چند نکته‌ی مهم را متذکر گردم که ارتباط مستقیم و زیربنایی با بحث‌مان دارد. شفیعی کدکنی- استاد مسلم و بزرگ آیینه‌ام-، شعر را، گره‌خوردگی عاطفی اندیشه و تخیل تعریف می‌کند که در زبانی آهنگین شکل می‌گیرد. اگر در این تعریف دقت شود، چند رکن مشخص می‌گردد: اندیشه، عاطفه، تخیل، زبانی آهنگین و گره‌خوردگی!
 این مجموعه عوامل که شعر را می‌سازند، در تعیین نقطه‌ی قوت و ضعف، میزان موفقیت یا شکست، اقبال یا عدم اقبال و... تعیین تکلیف می‌کنند. پس بر ما واجب است در آن‌ها بیش‌تر دقیق گردیم.
 همین‌طور لازم است توجه کنیم که شعر هم هم چون هر انسانی هویت مستقل و یگانه‌ای دارد که با همین هویت مستقل و تشخص خود از هم‌سانان خود متمایز می‌گردد!
 علت پیدایش این پدیده‌ی بکر و تأثیرگذار- شعر -، از منظری، معیاری دو سویه دارد: معیار برون‌متنی و معیار درون‌متنی. معیار برون‌متنی را می‌توان در طیف مخاطبان و شنوندگان، طول عمر، ماندگاری مفید و میزان تأثیرگذاری آن، حافظه‌ی تاریخی اقوام مرتبط با شعر، محیط فرهنگی و... بررسی کرد. معیار درون‌متنی را هم در مجموعه‌ی عوامل مشخص شده در تعریف شفیعی کدکنی، یعنی موسیقی، عاطفه، زبان شعری، صورخیال یا ایماژ و تصویرگری، فرم ذهنی یا درونی و پشتوانه‌ی فرهنگی و اندیشه‌ای آن بررسید. البته در ادامه‌ی بحث‌مان تعاریفی مختصر و گذرا از این عوامل به دست خواهم داد.
 در این‌جا هم بد نیست نقل قولی از ویلیام هزلیت، منتقد زبردست انگلیسی بیاورم که گفته است: کسی که فقط در دوره‌ی خویش بزرگ به شمار می‌رود، در حقیقت بزرگ نیست. آزمون بزرگی، صفحه‌ی تاریخ است! از این تعبیر مهم می‌توان تا حدودی علت موفقیت یک اثر هنری در ماندگاری طولانی‌مدت، کوتاه‌مدت یا هیچ مدت را مشخص نمود.
 دکتر سیدمهدی زرقانی مؤلف ارزشمند مجموعه‌ی «چشم‌اندازی بر شعر معاصر» -که خدایش به سلامت دارد و این حقیر بسیار‌ها از وی آموخته و ارادت خاصی به قلمش دارم-، در اثر مذکور تعاریفی به دست داده است که اجمالاً در ذیل به آن‌ها استناد خواهم کرد:

۱) موسیقی شعری: عبارت است از هارمونی آوایی و صوتی که در کلام پدید می‌آید.
۲) عاطفه‌ی شعری: نسبت عاطفی لحظه‌ای خاص است میان شاعر و پدیده (اَبژه‌ها).
۳) زبان شعری: شعر از سه سطح لایه‌ای زبانی شکل می‌گیرد. لایه‌ی بیرونی، دربرگیرنده‌ی صنایع بدیعی مانند جناس، تکرار، سجع، واج‌آرایی، تکنیک‌های آوایی، موسیقی‌های چندگانه غیر از موسیقی ذاتی و معنوی شعر می‌باشد.
 لایه‌ی دوم یا میانی زبان شعری، تمام صنایع علم بیان و کل دستگاه تصویرگری شاعر را دربرمی‌گیرد. در این سطح لایه‌ای زبان، مجاز‌ها، استعاره‌ها، تشبیهات، تمثیلات، رمز و ابهامات، ایهامات و... ظهور می‌کنند و در واقع هنر این لایه‌ی زبانی، پوشاندن معناست! همین‌جا فرصت را مغتنم می‌شمارم و تفاوت زبان شعر با زبان محاوره و گفت‌وگو را بیان می‌کنم. زبان محاوره‌ایِ روزمره می‌خواهد معنا را روشن و تبیین کند و زبان شعر، برعکس قصد ابهام‌زایی و پوشاندن معنا را دارد و شاعران ناشی، مدعی و دورغین، در همین لایه، آن‌قدر ابهام‌زایی می‌کنند که خواننده دیگر قادر نیست از پس این ابهامات غلیظ و سیاه، به هسته‌ی شعری برسد. هسته‌ی زبان معناست.
 و اما لایه‌ی مرکزی و درونی زبانی شعر،‌ همان هسته‌ی زبان یا معنا و کانسپت آن می‌باشد. دو لایه‌ی دیگر، در واقع نقش تولید این لایه، یعنی هسته را بر عهده دارند و در حقیقت، هسته چیزی مستقل از زبان نیست و در ادامه و مکمل این دو لایه‌ی زبانی می‌باشد. عمق اندیشه‌ای شعر را باید در هسته زبان سراغ گرفت.
۴) صور خیال یا تصویرگری (ایماژیسم): در یک جمله یعنی نگاهی تازه به ابژه‌ها، اشیای پیرامون که حاصل تجربه‌ی مستقیم و شهود شعری شاعر است و کشف شیوه‌های جدید تصویرگری!
۵) اندیشه‌ی شعری و پشتوانه‌ی فرهنگی: برای نسبت و وضوح تبیین نسبت میان اندیشه و شعر، دو بال پرنده‌ای را متصور شوید که یکی جنبه‌های هنری و فنی شعر است و زیبایی، بلاغت و جاذبه‌ی هنری شعر را دربرمی‌گیرد و بال دیگر قدرت اندیشه‌ای شعر است. پرواز، با سلامت و قدرت هر دو بال اتفاق می‌افتد. هنر شاعر، برخوردی عاطفی با اندیشه‌ی حاکم بر شعر خود می‌باشد و در واقع، فرم ذهنی یا درونی شعر، چیزی نیست جز پیوند منظم و خوش‌ترکیب میان اجزای یاد شده و تعریف‌شده‌ای که ذکرشان رفت. یک کل منسجم یا وحدت ارگانیکی!
 اگر مجموعه‌های قبلی صفربیگی را خوانده باشید، شاید با من هم عقیده باشید که وی در این مجموعه‌ی جدید – سونات بلوط -، برخی نوآوری‌ها و تازه‌گویی‌ها به توانمندی شاعرانه‌اش افزوده است و این نشان از حرکت به سمت جلو با موفقیت این شاعر است که باعث خوشحالی و امیدواری است. اگرچه شاید در تفکیک انتقادی این مجموعه‌ی شعری و بررسی از هر دو زاویه‌ی استراکچر (ساختار) و مضمون (کانسپت)، بعد اول یا‌ همان ساختار کلی، بخش کم‌تری را به خود اختصاص می‌دهد.
 چه، رباعی، این قالب به قول سیامک بهرام‌پور عزیز، سهل و ممتنع و دوست‌داشتنیِ شعر پارسی در طول تاریخ ادبی، دارای فراز و نشیبی پیچیده و عجیب بوده است و در دوره‌هایی کلاً متروک و فراموش‌شده هم بوده است. اما از مسیر حرکتی‌اش از سبک خراسانی و عراقی و سپس‌تر دوران کم‌رونق و مشتری‌اش در سبک هندی و دوره‌ی بازگشت و معاصر، اتفاقات متعددی از سر گذرانده است و در سی ساله‌ی اخیر، از نو جانی تازه یافته است و در چند سال اخیر‌تر شاید بتوان گفت تا حدودی خود را از زیر و سایه و سیطره‌ی انگ و رنگ ایدئولوژیکی و ایده‌آلیستی کنار کشیده است و وارد عرصه‌های جدی و واقعی زندگی‌های مدرن گشته است و در این میان و در این شکل‌گیری، جلیل صفربیگی، شخصیتی ویژه و پر رنگ دارد.
 من، رباعی‌های مجموعه‌ی مورد نقد را از لحاظ ساختاری و مضمونی، به سه دسته‌ی قوی، متوسط و ضعیف تقسیم کرده‌ام که سهم کارهای قوی بیش‌تر بوده و کارهای متوسط و گا‌هاً ضعیف هم در مجموعه، شناسایی و مشخص گریده است.
 از لحاظ مضمونی می‌شود گفت، هم کارهایی که در فضای اروتیکی سروده شده است و هم کارهای رئال و سوررئال، جملگی، در یک مهم، مشترک هستند. این‌که شاعر با زبانی جان‌دار و مستقل و شناسنامه‌دار، گا‌هاً چنان تعابیر و ترکیب‌هایی گوش‌نواز و دل‌نشین تدارک دیده است که به چندین هنر، رباعی را آراسته و پیراسته کرده و میهمان چندین آرایه‌اش نموده است.

می‌گریم و چشم‌هایم از ابر پر است
کافی است که دیگر دلم از صبر پر است
ای چشم غزال کم بیا نزدیکم
پاهای من از دویدن ببر پر است. ص۱۷

همان‌طور که ملاحظه می‌شود، نه تنها سه مصراع اولی حکم مقدمه و فضا پرکنی قالب را بازی نمی‌کند که هر کدام مضمونی پربار با یک خط روایی واحد را یدک می‌کشند، اما باز این مصراع پایانی‌ست که حکم تمام‌کننده و شوک‌دهنده را دارد و خواننده را به اعجابی از جنس تحسین وا می‌دارد.

انگار همیشه جای یک تن خالی‌ست
این بار کسی نیست نه! اصلن خالی‌ست
یک نیمکت نشسته دارم در خود
جای دونفر همیشه در من خالی‌ست. ص۹

 چنان این رباعی، تارهای عاطفی و احساسی خواننده را می‌لرزاند که تا مدتی ممکن است این تأثیرگزاری، تازگی مضمون را از دست ندهد و تازه، پس از سپری شدن زمانی، دوباره می‌تواند از نو احیاگر حس و حالی ناب باشد.
 قبلا در مجموعه‌ی نقد و تأملی بر شاعرانگی حسین منزوی با عنوان «نام او عشق است!، آیا می‌شناسیدش!؟»، صحبت بلندبالایی در خصوص اروتیک در شعر و ادبیات معاصر داشته‌ام که دوستان را به آن منبع ارجاع می‌دهم اما‌ همان‌طور که گفته شد رنگ اروتیسم در رباعی‌های این مجموعه هم شاخص و نمایان است. البته بار‌ها گفته‌ام اروتیسم، مخالف صددرصدی وقاحت‌نگاری و پورنوگرافی‌ست.

در آب که شستی تن بی‌تابت را
دیدند تمام رود‌ها خوابت را
لب‌هام به شکل بوسه- ماهی شده‌اند
بنداز درون آب قلابت را. ص۷

 ترکیب تازه ساز بوسه-ماهی و ایجاد تناسبات معنایی میان شستن تن، خواب رود، لب، بوسه- ماهی، آب و قلاب، در خور درنگی عاطفی و توجهی شاعرانه است و بیانی تازه دارد.

لب‌های عتیق تو مرا می‌خواند
لبخند بلیغ تو مرا می‌خواند
یک برج در آستانه‌ی ریختنم
آغوش عمیق تو مرا می‌خواند. ص۱۹

 هر چند از لحاظ دستوری، هم‌قافیه قرار گرفتن عتیق، با بلیغ و عمیق مشکل دارد. هم‌چنین ردیف، ردیفی طولانی‌ست، اما توجه به مضمون پله- پله‌ای خواندن معشوق، عاشق را ابتدا با لب، سپس با لبخند و عاشق -برج در آستانه‌ی ریختن- در آغوش عمیق معشوق، تصویری بکر و گویاست که در این زمره قرار می‌گیرد.
 هنر صفربیگی این است که به خوبی با ابژه‌هایی که در دسترس رباعی خود قرار می‌دهد، زندگی می‌کند، نفس می‌کشد و با استغراق در آن‌ها، تنها ابژه‌ها را در شعر خود نمی‌چیند، بل‌که به قول نیمای بزرگ، سنگ می‌شود، گل، رود، دریا، آب، آسمان، ماهی می‌شود و ما ردپای خود شاعر را ندرتاً می‌توانیم در رباعی ببینیم.
 این استغراق و در جلد ابژه نشستن‌ها، موجب ساخت تصاویری می‌شود که در کارگاه تصور خواننده بکرنمایی می‌کند و موجب تقویت بعد عاطفی آن می‌گردد.‌ همان‌طور که اشاره شد، عاطفه در شعر، حکم خون در بدن انسان را دارد. ادامه‌ی حیات برای شعر با خون عاریتی، تنها برای مدت کوتاهی امکان‌پذیر خواهد بود و از آن‌جایی که بعد عاطفی شعر از یک‌سو با روان‌شناسی خواننده و شاعر و از سویی دیگر با جنبه‌های هنری- کلامی مرتبط است، شاید پیچیده‌ترین بخش شعر هم باشد!

روز آمد و غرق خواب‌های مرده‌ست
روزی که پر از شهاب‌های مرده‌ست
مانند مسافر غریبی آمد
ساکش پر از آفتاب‌های مرده‌ست. ص۳۱

 تصاویر خلق‌الساعه و بکری که در این رباعی به وجود آمده است و واژه‌ی روز را در معنا، درگیر با عبارات ترکیبی شهاب‌های مرده، خواب‌های مرده می‌کند و تصویر و تعبیر تازه‌ساز مسافری غریب با ساکی پر از آفتاب‌های مرده -روز-، هم شایان توجه است.
 شاعر در این تصویرسازی با آنمیسم و جان‌بخشی به اشیا و موجودات زبان باز کرده، ذهن خواننده را به کارگاهی می‌گشاید که در آن بازی‌گران و بازی‌گردانان، همه حرف برای گفتن دارند، و به قول زیگموند فروید: شاعران در شناسایی روح، استادان ما مردمان معمولی هستند زیرا آنان از سرچشمه‌هایی سیراب می‌شوند که ما هنوز آن‌ها را در اختیار علم قرار نداده‌ایم!
صفربیگی در این مجموعه با مدد شگرد‌هایی که برخی ذکر شد در این قالب به بیانی ساده، طنزگونه، موجز، مختصر و غافلگیرکننده، با نازک‌بافی عاطفی و زبانی به شدت حس‌آمیز که بی‌شباهت به زبان شاعران سبک هندی هم نیست، با تداعی معانی مختلف در قالب تصویرسازی‌های بکر، تازه‌ساز و خوش‌آیند که از مصالح و مواد در دسترس و روزمره، به کمک ذهن خلاق و توانای خود، در فضایی کاملاً ساده، واقعی، صمیمی و بدون پیچیدگی، آن‌چه را شاید خیلی از مدعیان، توان گفتن‌اش را ندارند، می‌گوید و می‌رود.
 زبان رباعی صفربیگی، زبان انتقاد، درد و دغدغه است. دغدغه از هر نوع و خود نیز شاید تمایل ندارد این از هر نوعی و در هم بودن را از هم بشکافد و تمییز دهد. به قول دوست شاعر، زهیر توکلی عزیز، صفر بیگی نقداً، کهنگی را فرستاده دم کوزه آبش را بخورد!

در زد کسی انگار که مهمان داریم
در سفره گرسنگی فراوان داریم
امروز پدر ابر زیادی آورد
مانند همیشه شام باران داریم. ص۳۲

 می‌بینید که به سادگی هر چه تمام‌تر به مشکلی از مشکلات - همان معیشت مردم- می‌پردازد که طنز تلخ نهفته در واژگان و پارادوکس خلق شده، به باروری معنای هدف کمک می‌کند. در ضمن، مرا یاد دوبیت از غزلی از هادی وحیدی شاعر خوب و توانمند زنجانی انداخت:

این ابر‌ها عقیم‌اند باران نخواهد آمد
دریا!، مپیچ بر خود توفان نخواهد آمد
دیشب پدر دوباره بی‌نان به خانه برگشت
جایی که سفره خالی‌ست ایمان نخواهد آمد.
::
 او مثل همیشه خواب‌هایش آبی‌ست
کار من بی‌چاره ولی بی‌خوابی‌ست
من گربه‌ی ولگرد خیابان هستم
او گربه‌ی چاق و چله‌ی قصابی‌ست. ص۲۸

 این رباعی هم با استفاده از‌ همان طنز تلخی که صحبتش رفت و استفاده از شگرد ساده‌ی مقایسه و صحبت از زبان ابژه‌ی گربه در دو کاراکتر، به خوبی و ماندگاری، انتقادی ظریف و تأثیرگزار از اوضاع اجتماعی کرده است.
 در کل اگر بخواهیم این مجموعه را برای تعیین میزان شعریت و توان‌مندی‌اش بشکافیم، چند موضوع قابل بیان، رخ می‌نماید.

۱) موسیقی شعری: رباعی‌ها، علاوه بر دارا بودن موسیقی طبیعی و گوش‌نواز شعری، به علت مهارت و توانایی شاعرش در خلق و پرورش ظرافت‌ها و ملودی‌های شاعرانه، بعضاً از نوعی موسیقی درونی و معنوی نیز بهره‌مندند که خواننده‌ی حرفه‌ای به خوبی تم آن را در بطن شعر استخراج و به گوش و دلش می‌سپارد.

ما با رگ خود زدیم آهنگت را
شاید بنوازیم دل تنگت را
دریا که نبوده‌ای ولی ما عمری
پارو زده‌ایم صخره و سنگت را. ص۵۱

با آن‌که برای شعله‌هایش حد نیست
از حال بلوط اگر بپرسی بد نیست
می‌سوزد و می‌سوزد و... نه! می‌رقصد
این سوختگی هنوز صد در صد نیست. ص۴۱

 اگر به دقت در ضرب‌آهنگ خوانش دقت شود، پی به موسیقی آن برده می‌شود. هم چنین شاعر از صنایع لفظی بدیعی چون سجع، واج‌آرایی، تکنیک‌های آوایی (مجاورت جادویی حروف هم)، تکرار، جناس، موازنه و.... به وفور در رباعی‌ها استفاده کرده است که به تقویت هر چه بیش‌تر موسیقی شعر می‌انجامد.

من نام کسی نخوانده‌ام الا تو
با هیچ کسی نمانده‌ام الا تو
عید آمد و من خانه تکانی کردم
از دل همه را تکانده‌ام الا تو. ص۱۱

در وصف تو از ازل کم آورده دلم
اندازه‌ی صد غزل کم آورده دلم
در عشق تو من ماهی ریزی هستم
دریایی تو! بغل کم آورده دلم. ص۱۲

لب‌های عتیق تو مرا می‌خواند
لبخند بلیغ تو مرا می‌خواند
یک برج در آستانه‌ی ریختنم
آغوش عمیق تو مرا می‌خواند. ص۱۹

همان‌طور که ملاحظه می‌شود در رباعی‌های ذکر شده که به عنوان نمونه یاد شد، هماهنگی موازنه -هر چند ناقص- میان مصراع‌های اول و دوم و چهارم ایجاد شده است و...
 هم چنین موارد متعدد دیگری استخراج کرده‌ام که به علت ضیق وقت از ذکرشان خودداری می‌کنم.

 ۲) از لحاظ بعد عاطفی هم که کمابیش سخن رفت. عاطفه‌ی نهفته در شعر، ار تباط مستقیم دارد با میزان توانایی شاعر در ساختن تصاویر نو و جذاب که در این حوزه، صفربیگی موفق عمل کرده است. شفیعی کدکنی -که خدایش به سلامت دارد-، معتقد است، من‌های شعری شاعران سه گونه‌اند: شخصی، اجتماعی و انسانی. هر چه من شعری به نوع سوم نزدیک‌تر باشد، عاطفه‌ی شعری بر‌تر و نوع اول آن ضعیف‌تر و پایین‌تر می‌باشد و عامل دیگر در تقویت بعد عاطفی،‌ همان استغراق و ایجاد ارتباط من، شاعر، «آن»شدگی با ابژه‌های مطرح در شعر است.

این سنگ مگر چه دیده که سنگ شده؟
بار چه غمی کشیده که سنگ شده؟
این سنگ... -مگر سنگ شدن آسان است؟-
در خود چقدر دویده تا سنگ شده؟ ص۱۸

 از عطر تنت چنار احساس گرفت
در دست هزار شاخه‌ی یاس گرفت
بیدی که تو در سایه‌ی آن خوابیدی
ناگاه شکوفه داد و گیلاس گرفت. ص۱۵

 می‌بینید که عاطفه‌ی مطرح شده در رباعی‌ها تا چه اندازه قوی و تأثیرگذارند و توان آن را دارند تا مدت‌ها تارهای عاطفی و احساسی خواننده را به لرزش و ارتعاش در بیاورند.

۳) زبان شعری این مجموعه هم، طبیعی است به تناسب قالب رباعی که زبان دیگری را در این عصر برنمی‌تابد، زبانی ساده، بی‌پیرایه و شفاف است. صفربیگی در هر سه لایه‌ی زبانی، با انباشتگی بار معنایی و قوام مفهومی، با ایجاد پارادوکس در عین سادگی و بی‌پیرایگی، زبان شکوه‌مند و خلاقی ارائه داده است. البته این خصیصه، ادامه‌ی‌ همان روند زبانی صفربیگی در سرایش رباعی‌ست و شاید به قولی در این راستا نسبت به مجموعه‌های قبلی، پیشرفت چندان مشهودی نکرده است و گه گاه اشعاری ضعیف و پست هم یافت می‌شود.

سرگشته‌ی اویم از ابد تا ازلش
سر در گم چشم‌های شیر و عسلش
آمد که بهشت را بسازد با من
با سطل خمیربازی‌اش در بغلش. ص۳۰

می‌بینید که نسبت به سایر کار‌ها ضعیف است و در مصراع آخر آمدن دو ضمیر غایب این ضعف را بیش‌تر نمود داده است. هم چنین اگرچه دایره‌ی واژگانی این مجموعه زیاد نیست اما صفربیگی نشان داده است که با قدرت بالای تصویرسازی و ابژکتیویته‌ی خود می‌تواند با تعداد کم واژگان، دنیایی بزرگ از معانی خلق نماید.

۴) ایماژ (صور خیال): قدرت تصویرگری صفربیگی، نقطه‌ی اتکا و قدرت و قوت شعر اوست. وی قادر است با توانایی بالایی که دارد انبوهی از تصاویر بکر و متنوع را خلق کند و در خدمت پیشرفت و بهبود رباعی‌اش قرار دهد. این حجم بالای تصاویر، با ظرفیت شعری هم متناسب است. وی با کشف حوزه‌هایی جدید از صور خیال و کیفیت ترکیب تصاویر با مضمون بالا و دوری از هر نوع تکلف و تصنع، در این بازه به اثبات رسانده است که این موفقیت، تنها حاصل نگاهِ تازه و منحصر به فرد طبع شاعرانه‌ی خود اوست به اشیا و ابژه‌های شعری و این‌که تصاویر شعری، حاصل تجارب مستقیم و مشهود شعری خود اوست نه عاریتی و تقلیدی. پس باید صفربیگی را در رباعی، خالق شیوه و متدهای جدید تصویرگری بدانیم.

روز آمد و غرق خواب‌های مرده‌ست
روزی که پر از شهاب‌های مرده‌ست
مانند مسافر غریبی آمد
ساکش پر از آفتاب‌های مرده‌ست. ص۳۱

دیدم که دهان او پر از مورچه است
سرتاسر جان او پر از مورچه است
مرگ آمده تا مرا از این‌جا ببرد
حتماً چمدان او پر از مورچه است. ص۲۶

من با تو چقدر ساده رفتم بر باد
تو نام مرا چه زود بردی از یاد
من حبه‌ی قند کوچکی بودم که
از دست تو در پیاله‌ی چای افتاد. ص۲۳

۵) اندیشه‌ی شعری: اندیشه و تفکر حاکم بر رباعی‌های این مجموعه، ریشه در آب عاطفه و احساس دارد. صفربیگی، هم چگونه گفتن را مد نظر دارد و هم چه چیز گفتن را! هسته‌ی شعری که بخش اندیشه‌ای شعر هم هست در شعر صفربیگی پر بار و مغز است. وی با نگاهی عمیق و همه‌جانبه به اشیا و پدیده‌های حاضر در شعرش و به زبان آوردن این ابژه‌ها، عمق اندیشه و تفکر خود را به رخ می‌کشد که تا چه اندازه با ظرافت و تأمل شاعرانه، حواسی جمع و خاطری آگاه دارد.
این موضوع، یعنی اندیشه‌ی شعری شاعر، ارتباط مستقیمی دارد با موضوعات و عناوین مطرح شده در شعر شاعر. صفربیگی در این مجموعه رباعی تقریباً هر چه که شاعری کرده است با نگاهی منفی و زخم‌خورده، در سایه‌سار دغدغه‌ای دردآلود قرار داده است. انتقاداتش، خواسته‌هایش، حتا اروتیک‌سرایی‌اش همه و همه زخمی و خون‌چکانند. هر چند این مجموعه جوّ فلسفی صرف ندارد اما بی‌ارتباط هم نیست و نیم تنه‌ای به آن هم زده است. وی گاهی خیام‌وار، با استفاده از مصالح و مواد شعری آداپته و هم‌سان شده‌ی امروزی‌اش، به انتقادی تلخ با طنزی سیاه می‌پردازد و موضوعی را سخت به چالش می‌کشد:

امسالم و پیرارم و پارم رد شد
از شهر جوانی‌ام قطارم رد شد
مانند زنی سبزه، بهار عمرم
زنبیل به دست از کنارم رد شد. ص۱۳

در جام سرم شراب انداخته‌اند
یک گوشه مرا خراب انداخته‌اند
من در بلمی در وسط اقیانوس
پاروی مرا در آب انداخته‌اند. ص ۱۶

 می‌بینید که شباهت‌هایی هم به رباعی‌های خیام حس می‌شود و گویی صفربیگی خود را ملزم می‌داند که چنین حال و هوای اندیشه‌ای را همواره همراه خود در بطن رباعی‌هایش محفوظ سازد.
و سخن پایانی در این باب این‌که شاعر موفق کسی‌ست که بتواند با اندیشه، برخوردی عاطفی داشته باشد و آن را در درون خود ذوب نماید و از این حیث هم صفربیگی شاعر موفقی جلوه کرده است.
 پس در پایان یک بار دیگر متذکر می‌شوم که این مجموعه‌ی کم‌حجم رباعی، چند عنوان کلی دارد: اروتیسم -اشعار عاطفی تند و گاهی شخصی- اشعاری فلسفی با طنزی تلخ و گاهی مرگ‌انگار و گلایه‌وار از زندگی که با آنمیسم نمودی خاص یافته‌اند و اشعاری منتسب به ایلام و در این حال و هوای خاص و سایر موضوعات که به مدد تعابیر و ترکیب‌های تازه و نوظهور خود نمایانده‌اند.
سخن پایانی‌ام ذکر این نکته باشد که صفربیگی نقاش و تصویرگر رباعی‌ست. وی با مصالح کهنه و تکراری، نقش‌هایی بس زیبا و ماندگار بر روی عاطفه‌ی خوانندگان حک می‌کند.
 با امید و آرزوی پیشرفت و ارتقای هر چه بیش‌تر این شاعر دوست‌داشتنی و موفقیت روزافزون تمام خادمین شعر و ادبیات این سرزمین.

منابع و مراجع:
۱) چشم‌انداز شعر معاصر ایران، سیدمهدی زرقانی، نشر ثالث، چاپ دوم، ۱۳۸۴
۲) نام او عشق است، آیا می‌شناسیدش!؟، سالار عبدی، انتشارات ابتکار دانش، چاپ اول، ۱۳۸۸

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...