طنز امروز ایران، بدون امضاء
محمدرضا پریشی
عمران صلاحی متولد 10 اسفند 1325 تهران، امیریه (جوادیه). همکاری با توفیق از سال 1345، چاپ اولین شعر نیمایی در خوشهی شاملو در سال 1347 و نویسندهی کتابهای طنزآوران امروز ایران، گریه در آب، قطاری در مه، ایستگاه بین راه، هفدهم، پنجرهدَن داش گلیر، رؤیاهای مرد نیلوفری، شاید باور نکنید، حالا حکایت ماست، آی نسیم سحری، ناگاه یک نگاه، ملا نصرالدین، از گلستان من ببر ورقی، باران پنهان، هزار و یک آینه و... دوازدهم مهرماه سال 1385 درگذشت.
خودش در مورد تولدش میگفت: دربارهی زندگی ما روایات مختلفی وجود دارد. شناسنامهمان میگوید اسفند 25 متولد شدهایم. مادرم میگوید تابستان بود نه زمستان. روز و ساعتش را هم ندارد. خالهمان میگوید دهم تیرماه ساعت ده صبح. همسرمان اسفند را ترجیح میدهد . زیرا در این صورت سن شوهرش نه ماه کمتر میشود و او هم میتواند با همین نسبت از سن خودش کم کند. عقیدهی پدرمان را هم نمیتوانیم بپرسیم. چون در سال چهل بیخبر به سرای باقی شتافته است و نمیتوان از یابنده تقاضا کرد که خانوادهای را از نگرانی برهاند و مژدگانی دریافت دارد.
وقتی پرسیدم کجا متولد شدهاید، گفت: در مورد محل تولدمان اختلاف عقیدهای وجود ندارد و همه معتقدند که در تهران خیابان امیریه چهار راه مختاری؛ البته نه وسط چهارراه.
- مدرک تحصیلیتان چیست؟
در این مورد هم نظرها متفاوت است. خودمان میگوییم زبان دایم. مادرمان قبول ندارد و به در و همسایه گفته پسرش فوق لیسانس است. ادارهی نظام وظیفه ما را به عنوان دیپلم پذیرفته است و در مراغه به درجهی گروهبان سومی مفتخر کرده است. علیآقا قهوهچی ما را مهندس مینامد. آرشاویر اغذیهفروش به ما دکتر میگوید. دوستمان غلامحسینخان ما را استاد صدا میزند. البته در مدرسه آدم زرنگی بودیم. به طوری که توانستیم هر کلاس را طی دو سال طی کنیم و از همکلاسانمان بزرگتر باشیم. برایشان انشاء مینوشتیم آنها بیست میگرفتند اما برای خودمان که مینوشتیم از ده بیشتر بهمان نمیدادند.
::
در مصاحبهای که با عمران صلاحی داشتم به نکات جالبی اشاره کرد که حیف است شما آن را نخوانید:
الف. ...خیلی علاقه داشتم کاغذپارههای روی زمین را جمع کنم و بخوانم. 19 سالم بود. یک بار یک برگ روزنامه پیدا کردم خیلی خوشم اومد، اتفاقاً آدرس توفیق توی همان صفحه بود، یک شعر نوشتم از زبان بچههای جوادیه، اشتباه نکنم این طور شروع میشد: من بچهی جوادیه هستم آهای کاکا، ناراضیاند خلق ز دستم آهای کاکا.
این رو فرستادم برای توفیق و دیگه یادم رفت. اصلاً پول نداشتم بدهم روزنامه بخرم. بعد از مدتی یک نامه از نشریهی توفیق آمد، سردبیرش فرستاده بود. گفته بود بروم برای همکاری. یک روز با تعجب و البته با دوچرخه رفتم خیابان اسلامی. همون جلسهی اول منو بردن تو جلسهشون...
ب. طنز یک نوع نگاه کردن به دنیاست. مثل شعر که در ذات بعضیهاست. این هم ذاتی است. این حتا در عوام هم هست. بعضیها اصلاً هنرمند نیستند اما آدمهای شوخ طبعی هستند. یه روز به یه سلمونی رفته بودم یه پیرمردی آمده بود اینجا از خنده ما را رودهبر کرد.
ج. وقتی مُردم، توی یه جایی سرسبز دفنام کنید. به جای فاتحه هر کدام یک جوک بگویید بسّام است. نمیخواهم کسی هنگام مرگم گریه کند.
د. شما یک سری یادداشت دربارهی ادبیات و نقد داستان کوتاه مینوشتید چه شد؟
اگر سر نتیجه حرف بزنیم باید این طور حساب کنیم که درهای زیادی رویم باز شد. که خود این درها درهای دیگری را باز میکنند. بعضی درها گشادن، بعضی هم تنگ. اگه این طوری باشه من جرمهای زیادی مرتکب شدهام، حتا کاریکاتور هم کشیدهام. ترجمه هم کردهام. تحقیق هم. این یعنی تکثیر شدن آدم ولی کلاً طنز و شعر جرمهای مناند. جاهای دیگه هم اگه امر میفرمایید میتوانیم سرک بکشیم. البته کاریکاتور نیاز به مهارت فنی دارد. من اینکاره نیستم ولی بعضی وقتها زیرزیرکی میشینم بعضی قیافهها رو میکشم. قبل از انقلاب یک مدت مسئول بخش ادبیات کیهان مرحوم خسرو گلسرخی بود. یک سال کاریکاتوریستهای معاصر را مطرح کرده ما را هم قاطی آنها. آخر من کجام به کاریکاتوریستها میخوره؟
[این مصاحبه به اضافهی چند یادداشت در مورد دو بزرگ اهل فرهنگ ما یعنی عمران صلاحی و یداله رؤیایی در یک کتاب به چاپ خواهد رسید].
یکی دو نمونه از طنزهایش را مرور میکنیم تا لبخندی تلخ بر لبانمان بنشیند شاید وصیت آن مرحوم هم کمی اجرا شود:
1. نامهای از آن دنیا
جناب آقای مسئول حکایت خانه مبارکه
اینجانب شادروان رحمت ایزدی مدت یک سال است که دار فانی را وداع گفتهام اما میبینم دوستان و آشنایان فراموشم نکردهاند و پای تبریک و تسلیت و اعلامیه و اطلاعیه اسم اینجانب را هم ذکر میکنند. بدینوسیله میخواستم مراتب سپاس خود را اعلام کنم و برای آنان آرزوی موفقیت.
2. رعایت وقت
آقا جلال میگفت با فیلمهای ویدیویی کاملاً مخالفم. کی وقت داره 2 ساعت بشینه و فیلم ببینه. ما ترجیح میدهیم همان فیلمها را در سیمای جمهوری اسلامی ایران تماشا کنیم. چون این رسانه کاملاً ملاحظهی وقت ما را دارد و فیلمهای دو ساعته را یک ساعته نشان میدهد.
3. گم شده
دوستی از صفحهی آگهیهای روزنامهای این آگهی را دیده بود:
یک ساعت مچی متعلق به اینجانب حمزهی سلیمی مفقود گردیده از درجهی اعتبار ساقط است.
4. صنعت ادبی جدید
این شعر را از مجموعهی حافظ خداحافظ برداشتهایم:
آس؟ آس؟ آس؟
ماس؟ ماس! ماس!
بازم کولی نوبت ماس مهنا
ببین! ببین! ببین
بیا! بیا! بیا!
به این میگویند صنعت بوکسوات در شعر امروز!
5. دعوای نانها
یک شب سرسفره شام نانها با هم بگومگو میکردند:
نان سنتی داشت به نان فانتزی فخر میفروخت: این ما هستیم که میراث فرهنگی را حفظ کردهایم. شما مصداق بارز تهاجم فرهنگی هستید.
نان فانتزی جواب داد: این شما هستید که هنوز اسیر تنور تنگ و تاریک هستید. این شمایید که لقمههای درشتتری برمیدارید.
تا نان ماشینی پا در میانی کرد: بابا ول کنید این حرفها رو.
نان سنتی به او تشر زد: تو دیگه بشین سر جات لیبرال وابسته!
6. تصویر سه بعدی
بعضی از مجلات تصویرهای سه بعدی کامپیوتری چاپ میکنند. خواننده یا بهتر بگوییم بیننده مجله را جلوی دماغش می گیرد و هی آن را عقب جلو میکند و چشمهایش را تنگ و گشاد میکند تا تصویر واقعی از پشت آن خطوط درهم و برهم بزند بیرون و به طور برجسته دیده شود. بعضیها با مطالب ما چنین کاری میکنند!
7. پشت جلد حالا حکایت ماست هم نوشته که:
« نویسندهی حالا حکایت ماست واقعاً غوغا کرتاهه!» نیو دهلی
«اثری نفسگیر و حالگیر» تایم
«کتابی است عاشقانه، عارفانه، هندوانه و انگور بیدانه.» نیوزویک
«چوخ ساغول، چوخ ساغ اول» حریّت
«نامش عمران است اما همیشه باعث خرابی بوده است.» اشترن
«الهی نویسندهی این کتاب دستش لای در بماند.» ...
«ای خونهدار و بچهدار زنبیلو بردار و بیار» وانتبار تریبون
بنا به وصیت خود عمران صلاحی ما برایش عزاداری نمیکنیم (تا باز سنت مردهپرستیمان گل کند) بلکه هر کدام لطیفهای برای دیگری میگوییم تا صدای قهقهههایمان فضا را پر کند. دروغ نخواهد بود اگر بگوییم بعد از گل آقا ـکیومرث صابری فومنیـ با رفتن عمران صلاحی کمر طنز ایران شکست. اما به قول خودش: «طنز با رفتن عبید زاکانی نمرد چه برسد به ماها!» کمر این درخت تناور شکسته کمک کنید دست به دست بر پایش داریم. به قول خودش «کمک کنین هلش بدین چرخ ستاره پنچره...» به احترامش یک دقیقه سر پا میایستیم.
ارسال شده به تاریخ: 13 مهر 1387
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر