دوست خوبم، در گفتوگوی صمیمانهای که با دوستان و مخاطبان خود در فضای مجازی داشتهای، ادبیات را تنها راه نجات زندگی معرفی کردهای، رسالتی بس سترگ که کار تشکیلاتی و سیاسی و حزبی گویا قادر به ابلاغ تام این رسالت نیست، از این نظر بنا به باورهای شخصیام سؤالاتی در ذهنم ایجاد شد که چون به فضای مجازی دسترسی نداشتم برایتان مکتوب میکنم.
1. آیا گمان نمیکنید در غیاب کار تشکیلاتی منسجم و احزاب سیاسی، کما اینکه میبینی، باندهای کوچک و بزرگ بر مصادر کشور حاکم میشوند تا در گوشه و کنار یک جامعه، گاه هیستریک و افراطگرانه، نقشآفرینی کنند؟
2. آیا گمان نمیکنید پیشرفت در جوامع بشری در اعم حوزهها (اقتصادی، تکنولوژیکی و بالطبع سیاسی) تخصصی شدن امور را ضروری میکنند. شاید در یک جامعهی بستهی کوچک روستایی، یک نفر بصیر و مطلع و کدخدامنش، میتوانست همزمان در تولید کشاورزی، ساختمانسازی، بهداشت و امور خانگی، صاحبنظر و مرجع باشد، اما در جوامع پیشرفته یا رو به پیشرفت، هر یک از امور به تخصصها و فوقتخصصهای خود ارجاع میشود. مثلاً در احداث یک ساختمان مسکونی، مهندس محاسب با مهندس معماری یا مهندس معماری داخلی با مهندسی که نمای بیرونی آن را طراحی میکند، متفاوت است. یا در جراحی اندامهای انسانی، متخصص قلب با نوع کلیه آن فرق میکند. چگونه است که در این جوامع همهی امور به سوی حرفهای شدن پیش میرود جز سیاست؟ آیا سیاست که معنای عام آن تدبیر امور یک جامعه و مردمان آن است، سادهتر از معالجهی یک بیمار و یا محاسبهی ساختمان صد متر مربعی است؟
3. اگر در مشروعیت حکمرانان، اصل بر انتخابات آزاد مردم است آیا این انتخاب بدون مساعدت احزاب که مسؤول حرفهای شدن امر سیاسی هستند، امکانپذیر است؟ آزادی انتخاب مردم، نو به نو شدن چهرههای سیاسی را میطلبد در حالی که ارائهی مدیریت جامعه، سیاستهای پایدار را اقتضا میکند.
جامعه نمیتواند با امواج احساسی و عاطفی و یا سیاستهای عامپسند رنگارنگ مدیریت شود. آیا احزاب بین آزادی مردم در انتخابات و سیاستهای پایدار در ادارهی کشور، آشتی ایجاد نمیکنند؟ آیا احزاب با حرفهای کردن سیاست، حرکتهای سینوسی و زیگزاگی ادارهی کشور را به سیاستهای خط پایدار تبدیل نمیکنند، نیازهای نظامهای حکومتی را در جلوگیری از نفوذ عناصر نامطلوب فاسد تأمین نمیکنند بیآن که نیاز به نفی و طرد افراد و چهرهها افتد؟
به گمانم احزاب با حرفهای کردن سیاست، بدان عمق و معنا میبخشند و آن را چون ابزاری در خدمت منافع ملی به کار میگیرند. حال آنکه در نبود تشکلهای سیاسی تعریفشده، باندهای غیرمسؤول میآیند و میروند و چیزی جز خسران برای تودههای مردم باقی نمیگذارند. طبیعی است که برای ایجاد احزاب نظاممند، نظامهای حاکم، نظام احزاب را به عنوان نمادهای مدنی جزء نهادهای مؤثر نظام پذیرا شوند و نخبگان جامعه به جای حزبگریزی، همانطور که در سایر حرفهها امور را به متخصصین آن ارجاع میدهند و بدان اعتماد میکنند به عضویت آن درآیند و تحت تابلو و مرامنامه و برنامهی شفافی به سیاستورزی بپردازند. تا زمانی که وجود یا عدم وجود احزاب، دغدغهی مقامات یک نظام توتالیتر نباشد، افتخار نخبگان این خواهد بود که به هیچ حزب یا دستهای وابسته نباشند و مردم به جای اعتماد به احزاب، به شعارهای پاپیولیستی تو خالی باندهای خلقالساعه اعتماد کنند، نمیتوان به حرفهای شدن سیاست امید بست.
در غیبت احزاب، جریانهای پراکندهی سیاسی فقط در حد تحلیلگران روز باقی خواهند ماند و از محدودهی تأثیرگذاری پراکندهی فکری فراتر نخواهند رفت. اما جریانی که مخاطبانش را از منظر تشکیلاتی سازماندهی میکند و به عضوگیری سمپات میپردازد و به دنبال یارگیری و کادرسازی است، قطعاً از محدودهی تأثیرگذاری صرف فکری فراتر خواهد رفت و آن افکار متشکل تجمیع شده در یک حزب را بدل به یک نیروی فیزیکی تأثیرگذار در معادلات سیاسی خواهد کرد.
واضح است که قصد تخطئه کردن تأثیر شگرف ادبیات بر زندگی آدمیان و چارهسازی و گرهگشایی آن در بزنگاههای سخت زندگی مردمان را ندارم و بیشتر، معتقد نیستم که ادبیات را باید تبدیل به تریبون تبلیغ برای این یا آن جریان سیاسی و حزبی کرد اما ترجیح دادن کار ادبی به کار حزبی آن هم در جامعهای که همهی امور روند شتابناک دارد و تأثیرگذاری دم به دم و آنی و لحظهای را میطلبد و ارجاع دادن این مهم به ادبیات که طبیعتاً بنا به ماهیت خود نمیتواند در پروسهی خلاقیت خود ملاحظات روزمرهی تاکتیکی را لحاظ کند چندان مقرون به امر حقیقی نیست.
دوستدارتان مژگان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر