بُرش‌هایی از نامه‌های صادق هدایت

خیلی مضحک و عجیب است که اشخاص را در کشوری که کوس آزادی و دموکراسی می‌زند به جرم داشتن افکار شخصی برخلاف قانون و انسانیت بی‌خود و بی‌جهت شکنجه بدهند.
15تیر 1328 نامه به نوشین

از هر کاری زده و خسته و بیزارم و اعصابم خرد شده. مثل یک محکوم و شاید بدتر از آن شب را به روز می‌آورم و حوصله‌ی همه‌چیز را از دست داده‌ام. نه می‌توانم دیگر تشویق بشوم و نه دلداری پیدا کنم و نه خودم را گول بزنم. وانگهی میان محیط زندگی و  مخلفات دیگر ما ورطه‌ی وحشتناکی تولید شده که حرف یکدیگر را نمی‌توانیم بفهمیم و شاید به همین علت spiritisme دروغ باشد، چون اگر راست‌راستی ارواح می‌آمدند و می‌خواستند با ما رابطه پیدا کنند نه حرف آن‌ها سرمان می‌شد و نه وراجی آن‌ها به دردمان می‌خورد. باری اصل مطلب این‌جاست که نکبت و خستگی و بیزاری سر تا پایم را گرفته. دیگر بیش از این ممکن نیست. به همین مناسبت نه حوصله‌ی شکایت و چُس‌ناله دارم و نه می‌توانم خود را گول بزنم و نه غیرت خودکشی دارم، فقط یک‌جور محکومیت قی‌آلودی است که در محیط گند بی‌شرم مادرقحبه‌ای باید طی کنم. همه‌چیز بن‌بست است و راه گریزی هم نیست.
15 اکتبر 1948 به محمدعلی جمال‌زاده

روزها را یکی پس از دیگری با سلام و صلوات به خاک می‌سپریم و از گذشتن آن هم افسوس نداریم. همه‌چیز این مملکت مال آدم‌های به‌خصوصی است. کیف، لذت، گردش و همه‌چیز. نصیب ما این میان گند و کثافت و مسئولیت شد، مسئولیت‌اش دیگر خیلی مضحک است! آن‌های دیگر مسئولیت اتومبیل‌سواری و قمار و هرزگی را دارند.
8 می 1946 به حسن شهیدنورایی

در مملکتی که آدم مثل یهودی سرگردان زندگی می‌کند به چه چیزش ممکن است علاقه‌مند باشد؟ بعد از 16 سال سابقه‌ی خدمت تازه حقوق‌ام را نصف کرده‌اند، یعنی دولت دل‌اش به حال پیری من سوخته خواسته مرا هم رسمی کند و ضمناً 5 سال سابقه‌ی بانک را ندیده گرفته به‌اضافه‌ی سه سال دیگر را، چون استعفا کرده بودم و یک سال به هند رفته بودم. به حقوق تمام آن‌های دیگر اضافه شده، حتا نوشتنش احمقانه است ولیکن من کوچک‌ترین اقدامی نخواهم کرد و تملّق هیچ‌کس را نخواهم گفت. به درک که آدم بترکد. اگر لوله‌هنگ‌دار مسجد آدیس‌آببا بودیم زندگی‌مان هزار مرتبه بهتر بود. آن وقت باید افتخار هم کرد که هندوانه زیر بغل‌مان می‌گذارند و عنوان نویسنده و غیره هم از این مملکت به آدم می‌دهند! اگر حوصله داشتم و رغبت می‌کردم که مزخرفی بنویسم آن وقت بهشان حالی می‌کردم و نسل‌شان را حسابی به گه می‌کشیدم. عجالتاً که [به] دست دزدها و مادرقحبه‌ها خوب مسخره شده‌ایم. این هم مثل باقی دیگرش!
3 سپتامبر 1947 به حسن شهیدنورایی

یک زندگی کثیف و پُرافتضاحی به سر می‌آورم، برای بازار قیامت به درد خواهد خورد. اغلب به وضعیت خودم می‌خندم، چاره‌ی دیگری ندارم. دیگر تهران هم نمی‌توانم شکایت بنویسم، خجالت می‌کشم، چه می‌شود کرد؟ رو‌به‌روی دو نفر نمی‌توانم در بیایم. هر چه می‌کنم خیلی مضحک است. فوق‌العاده خسته‌کننده و مزخرف. [...]سرم به شدت درد می‌کند، باشد بعد هم شاید فرصت پر‌چانگی داشته باشم.
21 ژانویه 1929 [1/11/1307] به تقی رضوی

جنگ هم که نمی‌شود تا تکلیف دنیا معلوم بشود، دنیای گه و احمق. قربان عصر حجر که مردمان‌اش آزادتر، باهوش‌تر و انسان‌تر از این دوره‌ی خلایی بوده‌اند. دیگر چیزی به قلم نرسید.
16/2/1337 از بمبئی به مجتبی مینوی

برگرفته از: شناختنامه‌ی صادق هدایت، نشر قطره، چاپ اول، 1379

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...