اشاره:
«به راستی اگر بخواهیم ارزشهای هنوز كشف نشدهی نیما را دریابیم، باید، پیش از شعرها - یا همزمان با آنها - نقد و نظرهای شخصی او را بخوانیم. نقد و نظرهایی كه به جای دیگران، خود او به صورت نامههایی (اغلب بدون مخاطب آشنا) نوشته و تنها معدودی از آنها (مثل نامه به شین پرتو یا برادرش لادبن یا منوچهر شیبانی) دارای مخاطب واقعی هستند.
این كار را، قبل از او در اروپا "راینه ماریا ریلكه" شاعر آلمانی در كتاب "نامههایی به یك شاعر جوان" انجام داده است. این كار در مورد نیما، ارج فراوانی دارد، بسیار بیشتر از ابتكار یك شاعر اروپایی. چرا كه شاعر اروپایی در زمان خود مخاطبان فراوان و شعر آشنایی دارد، در حالی كه نیما در یك آمفی تئاتر خالی صدایش را به طنین در میآورده و جز معدودی شعردوستان كنجكاو، كسی به سخنان او گوش نمیداده است. نیما در واقع خود ناقد و مفسر شعر خود است، و هم، به تعبیری، خود رسواكنندهی دشنامگویان دشخو، و چند نفر عاشقترسان كه خود را میان جمع پرخاشگران، پنهان كردهاند. ولی میهراسند صدای خود را بلند كنند.»
آنچه در بالا آمد سطرهای آغازین كتاب ارزشمندی در نقد و بررسی شعر نیما از منوچهر آتشی شاعر نامدار و فقید بود: «نیما را باز هم بخواهیم» (نشر آمیتیس، تهران، 1382). آنچه برای «كارگاه» این فصل انتخاب شده است، گزینهخوانی نامههای نیماست از كتاب «دربارهی شعر و شاعری» نیما یوشیج، (به كوشش سیروس طاهباز، نشر زمانه، تهران، 1368) كه به انتخاب شخصی من و با ذكر صفحات همان كتابِ منتشر شده در سال 68 آمده است. حالا كه به تازگی چاپ جدیدی از این كتاب در دسترس شاعران نسل من هست، علاوه بر این خلاصهخوانی، خواندن خود کتاب هم به گمانم واجب است و لازم.
اضافه میکنم که تنها دو بخش از این خلاصهخوانیها در شمارههای «دوم» و «چهارم و پنجم» فصلنامهی توقیفشدهی «اشراق» منتشر شده بود.
شروع کن به صفا دادن شخص خودت، شروع كن به پاكیزه ساختن خودت. (ص24)
تو باید عصارهی بینایی باشی. بیناییای فوق دانش، بیناییای فوق بیناییها. اگر چنین بتوانی بود مانند جوانانی نخواهی بود كه تاب دانستن ندارند و چون چیزی را دانستند جار میزنند... تو باید بتوانی بدانی چنان بیناییای هست و به زورِ خلوت، بتوانی روزی دارای آن بینایی باشی. (ص26)
باید مانند دریای ساكن و آرام باشی. دارای دو گوش: یكی برای شنیدن آواز حق و درست، و یكی برای شنیدن هر نا به حق و ناهمواری. (ص27)
بدون خلوتِ با خود، شعر شما تطهیر نمییابد و آنچه را كه باید باشد نخواهد بود. به هر اندازه در خودتان خلوت داشته باشید به همان اندازه این كیفیت بیشتر حاصل آمده است. (ص29)
یكی از شعرای فرانسه... میگوید: «آسان، مشكل». یعنی آسان فهمیده شود، ولی ساختن این آسان، مشكل باشد. یعنی هر كس نتواند. (ص31)
هنر برای خواص است (در مرحلهی اعلای خود) این قسم هنر مشكل است. پیش از انس و عادت به طرز كار برای عموم مردم و برای كسانی تنبل كه نمیخواهند به خود زحمت فعالیت دماغی بدهند، فهم این قبیل اشعار مشكل است. (ص 32)
راه راست را ذوق شما به شما میفهماند. هیچ كاری بر خلاف آن نكنید (ولو غلط) زیرا این غلط، طبیعی است. (ص 32)
شما درویشی باشید كه برای زندگانی دیگران مبارزه را لازم میداند. نمیگوید "شانه خالی كن". دیگر نقضی برای شما نیست. شما هم از آنها خواهید بود كه حرص حیوانی در خصوص چیزهای زیادی را در خود كشته و به این مرتبهی عالی رسیدهاند و میتوانید رنجهایی را كه انسان عالیمرتبه دارا میشود، دارا باشید. (ص 34)
برای شعر و شاعری چه لازم است؟ مایهای از درد دیگران. پس از آن، جان كندن در راه تكنیك؛ زیرا زحمت شاعر فقط در این است… جان من، همشهریهای من و شما زیاد تنبل و خوشنشین شدهاند. لقمهی جویده میخواهند، نمیتوانند شعرهای دقیق را در دماغ خود هضم كنند. میگویند شعر باید فوراً فهمیده شود. (ص 39)
به شما توصیه میكنم آثار هوگو را بخوانید. یك درجه پایین بیایید رئالیست باشید. خواهید دانست دنیا چه خبر است. در جایی كه خبر است اما دل هست كه مكنونات آن به مانند سیل سرازیر میشود. (ص 41)
عمده، مسألهی درك است و توانایی ورود در همه چیز. گمان نكنید این توانایی نفوذ در اشیا نیست. و اگر طبع شما این قدر راه نفوذ نباشد در طبیعت هم شما ذینفوذ بزرگی نخواهید بود. (ص 42)
از تمام ادبیات گذشتهی قدیمی نفرت داشتم... اكنون میدانم كه این نقصانی بود. آیا هر چیز زیبایی در خمیره و صنفِ خود زیباییِ خود را ندارد؟ (ص 43)
قبول نكردن، توانایی نیست. توانایی در این است كه خود را به جای دیگران بگذاریم و از دریچهی چشم آنها نگاه كنیم. اگر كار آنها را قبول نداریم، بتوانیم مثل آنها حَظّی را كه آنها از كار خود میبرند، برده باشیم... حالت دوم كه مزهی كار دیگران را، مثل خودشان نمیفهمید از حالت اول اثر گرفته است. (ص 44)
شاعر باید بتواند خودش و همه كس باشد. موقتاً بتواند از خود جدا شود. (همان)
انگورهای غوره نشده بسیار است. خطری بالاتر از این برای هنر نیست كه آدم كار نكند و به هوش خود اطمینان كرده، نداند. مسألهی كار، مسألهی خرد شدن استخوان است و همهی زحمتها در این است... من هنوز مشق میكنم... آدمی كه عیب خود را نبیند، رو به تكاملی نمیرود. این نردبان است كه باید به آن پا گذاشت و امتحان كرد، نه این كه چشم خود را بست و دوید. (ص 46)
شما را زمان به وجود آورده است و لازم است كه زمان شما را بشناسد... نظر هیچ فردی برای هیچ فرد معنی درست و حسابی نمیدهد، مگر نظر فردی كه حاصل نظر زمان است و در آن خیلی از خلایق آمده و رفتهاند. بگذارید چنین پشتیبانی داشته باشید. (ص 48)
هیچ بد و خوبی نیست كه در ساختمان او [شخص] دست نداشته است. (ص 54)
سر به كار و بردبار باشید. با همهی تفاخرات و تعینات شعر را وسیلهی ابراز معیشت نكنید. در آن وقت كه شما پسند مردم را صد در صد میپایید، صد در صد خود را نزول میدهید. (همان)
هر كس تنهاست عزیز من و خیلی تنها. به كار خودتان بچسبید... بهترین كمك و رفیق شما، كار است. روزی خواهید دید كه به شما آواز میدهد: اگر میتوانی از خانه بیرون برو. زیرا او همهی دنیا و همهی كسان آن را برای شما در خانهی شما جمع كرده است. (ص 49)
ما درست به دورهیی رسیدهایم كه شعر مرده است، مسیر نظر تنگ و محدودی كه قدما داشتند به پایان رسیده است. انتهای دیوار است. راه كور شده است... مرده برآمده است. (ص 52)
هر چیز را باید در حد خود بتوانید بشناسید. من به قدری میتوانم خود را فرود بیاورم كه از یك ترانهی روستایی همانقدر كیف ببرم كه یك نفر روستایی با ذوق و احساسات سادهی خود كیف میبرد. از این جاست كه خواهید دید سرچشمههای ذوق بشری چه قدر وسیع و متفاوت است و چه مملو از اسرار خود و چقدر بزرگترها مدیون كوچكترها هستند و این شخصیتهایِ این قدر تعریفی و سربلند با چه شخصیتهای آنقدر گمنام و ناچیز سر و كار دارند. (ص 55)
از همین خلوتِ تن، به خلوتِ دل میتوان رسید. (ص 59)
قضاوت فرد فرد مردم پاكیزه و درست نیست، بلكه قضاوت زمان لازم است... ببینید گوهر واقعی چه زود تشخیص داده میشود در حالی كه سنگهای بیقیمت چه توقعاتی كه نداشتند. (صص 61 و 60)
مردم غرق در خودند. آن چه كردهام روزی به خوبی آشكار خواهد شد كه نه از من، بلكه از شما هم اثری نیست. مردم محتاج به هماند تا چیزی را بفهمند. هر چند ما هم اینطوریم و به طور مجرد به وجود نیامدهایم، اما مثل این است كه كلههای آنها به هم چسبیده است. همین كه چیزی شروع كرد به پیدا شدن، شروع میكند و به تدریج از میان هیچكسها كسی بر میخیزد. (ص 62)
تا چیزی نباشد چیزی بر آن علاوه نمیشود، اما تكنیك میخواهد. (ص 64)
در تمام اشعار قدیمِ ما یك حالت تصنعی است كه به واسطهای انقیاد و پیوستگیِ خود با موسیقی این حالت را یافته است، این است كه هر وقت شعری را از قالببندی نظم خود سوا میكنیم میبینیم تأثیر دیگر دارد. من این كار را كردهام كه شعر فارسی را از این حبس و قید وحشتناك بیرون آوردهام، آن را در مجرای طبیعی خود انداختهام و حالت توصیفی به آن دادهام. از آغاز جوانی كه دست به كار شعر هستم به زودی این را دریافته بودم. نه فقط از حیث فرم، از طرز كار، این گمشده را پیدا كردم و اساساً فهمیدم كه شعر فارسی باید دوباره قالببندی شود. باز تكرار میكنم نه فقط از حیث فرم، از حیث طرز كار... اما همیشه از آغاز جوانی سعی من نزدیك ساختن نظم به نثر بوده است. در آثار من چه شعر را بخوانید و چه یک قطعه نثر را. مرادم شعر آزاد نیست، بلكه هر قسم شعر است. هر كس این بینایی را نداشته باشد، یقین بداند چیزی از من نخواهد فهمید. (صص 63 و 62)
در واقع جز این نیست كه امروز، كار نتیجهی تحقیق است نه نفس كشیدن و بازو تكان دادن و زور زدن. هر چیز با نظم و قاعده پیوستگی دارد. اگر این نباشد كاری كه میكنید و هر قدر انقلاب در آن نشان میدهید تكامل نیست، تنزل است. همین دو اصل مسلم است كه انقلاب و اغتشاش را با هم تفكیك میكند. اولی از كمال پیدا شده است و دومی از تنزل. (ص 64)
تكنیك، كار است نه معرفت. یعنی با كار معلوم میشود نه با فراگرفتن اصول چیزی. هزار دفعه میكنید و نمیشود ولی اصول را میدانید و آنچه را كه نمیدانید من میگویم تكنیك آن است. (ص 67)
به نظر من این جز گمراهی چیز دیگر نیست كه آدم خیال كند تا شخصیت كسی عوض نشده، ذوق و سلیقه و فكر او باید عوض شود. (ص 69)
...كنارهگیری تو را تمجید میكنم. حتا خود مرا هم نبین یا كمتر ببین. از دور به گفتههای من نگاه كن. در این كار اثریست كه حس و ادراك تو را بیمانعتر به كار میاندازد... شاعر باید تنها باشد و خیال او با دیگران. در یك تنهاییِ مدام، در یك تنهاییِ موذی و گیجكننده باید به سر برد. تا این كه طبع او تشنه شده، معاشرت هم بتواند برای او سودمند باشد و فوائد آن را در حین حشر و نشر با مردم بیابد. (صص 73 و 72)
دو قدرت، به طور متناوب اما دائمی، باید كه در شما باشد: خارج شدن از خود و توانستن به خود در آمدن... خارج شدن از خود، دیگران و رنجهاشان و فكرهاشان را به شما میشناساند كه بدون آن شناسایی، شما مبتدی كار خود خواهید بود و اثر شما ساده و خام و بسیار ابتدایی و غیرقابل بقا در محیط كمال واقع خواهد شد. بدون آن، خودپسندیهای شما و جهالت شما میزان قرار خواهد گرفت. به خود در آمدن، مقدمهی یافتن خلوت است كه درونیهای شما با آن وسیله به حد بلوغ میرسند. این مربوط به این نیست كه شما شاعر اجتماعی باشید یا نه. مربوط به هنر شما و تكمیل یافتن شما است. ابتكار و شخصیت شما را این حالت محفوظ میدارد و شما را عادت به كاوش و كار دائم میدهد تا بتوانید به درجهی فنا برسید. یعنی جز مطلوب خود چیزی را نخواهید و برسید به آن چه میخواهید. در واقع آنچه روزی وسیله برای هدف زندگی بوده است، خودش هدف واقع شود. (صص 75 و 74)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر