بُرشی از کتاب بحران رهبری نقد ادبی

فردوسی فلسفه‌ی حاکم بر عصر خود را درونی کرده بود. این فلسفه تنها فلسفه‌ی عام حاکم بر عصر فردوسی نبود. از اوستا تا قرآن، تا داستان‌های تورانی و چینی و تا قصه‌های بومی و محلی خراسان و اقوام و ملل مختلف اطراف آن را خوب می‌دانست. او تنها جمع‌آوری کننده‌ی این داستان‌ها نبود، بلکه ساخت عمقی داستان‌های او، ساخت عمقی تاریخ و روح ایرانی و ملل مجاور او بود. اگر محمود عصر فردوسی کار‌های افسانه‌ای نمی‌کرد، بدون شک آفریدن مردی افسانه‌ای چون رستم عملی نمی‌شد. فردوسی سفر‌های ماجرایی سلطان محمود را درونی کرد و سفر‌های قهرمان‌های اصلی خود را با آن روحیه‌ی ماجرا به رشته‌ی تحریر کشید. او مجهز به پرسپکتیو عصر خود بود. مولوی نیز به زبان‌های عصر خود واقف بود. در این تردیدی نیست که هر چه پیش از او در عالم دین و فلسفه و عرفان به زبان‌های عربی و فارسی نوشته شده بود، خوانده بود.
غنای عظیم اشارات او به تاریخ ، فلسفه، هنر، دین، سیاست و اجتماعیات گواه ما بر این مدعاست. این مسأله به ویژه در مثنوی او به چشم می‌خورد. اکثریت غریب به اتفاق داستان‌های مثنوی ریشه در سنن گذشته دارد. مثنوی محل تقاطع درخشان فرهنگ‌های سامی، ایرانی، ترکی و یونانی است. در مورد حافظ این موضوع بارها به وسیله‌ی محققان دیگر نوشته شده است. قرآن، حدیث، افسانه‌های سامی، افسانه‌های ایرانی، تاریخ گذشته و آن زمان خاورمیانه، فلسفه‌ی هند، ایران کهن و یونان، زبان‌های مختلف شاعران معاصر و سلف او، از منوچهری تا خواجو، بخشی از آموخته‌های عظیم او بودند. ولی آن‌چه در او و پیش از او در مولوی، به چشم می‌خورد، این است که این دو شاعر بزرگ، عصاره‌ی همه‌ی فرهنگ‌های معاصر خود و گذشته را گرفته، آن‌ها را درقالب زبان و بیان خود، به مقتضای حال و هوای خود درونی کرده‌اند. چنین غنایی، با چنین تکنیک و صناعت هنری‌ای، بر هیچ هنرمند و نویسنده و شاعری در جهان مسلّم نشده است. با در نظر گرفتن این توسع عظیم است که انسان موقع خواندن آثار معاصر متأسف می شود. این کمبود، به ویژه در یک زمینه، که زمینه‌ای جدید است، شدیداً به چشم می‌خورد و آن زمینه، زمینه‌ی نقد و انتقاد ادبی است.

بحران رهبری نقد ادبی، رضا براهنی، چاپ دوم 1380، نشر دریچه، صص 8و197

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...