غلامحسین ساعدی، گوهرمراد ادبیات ایران، آفرینندهی آثاری مانند: عزاداران بیل، ترس و لرز، واهمههای بینام و نشان، آی با کلاه آی بیکلاه، و چندین بازینامه و داستان دیگر، به سال 1314 در تبریز متولد شد.
طب خواند و در کنار آن به داستاننویسی پرداخت. بسیاری از آثارش دستمایهی کار فیلمسازان مطرحی چون داریوش مهرجویی (گاو، دایرهی مینا) و ناصر تقوایی (آرامش در حضور دیگران) شد. بازینامههایش با بازی بازیگران مطرحی چون عزتاله انتظامی، پرویز فنیزاده، علی نصیریان، و جمشید مشایخی، به روی صحنه رفت. سال 53 تا 54 را به جرم فعالیت سیاسی در زندان به سر برد. او یکی از مردمیترین چهرههای ادبیات معاصر ایران بود. سالها در مطباش بیماران را رایگان معالجه میکرد، هرچند که خود هرگز وضعیت مالی مناسبی نداشت. خرداد سال 57 از ایران رفت و با
سقوط رژیم شاهنشاهی به وطن بازگشت. در سال ۶۱ بار دیگر مجبور به جلای وطن شد. در پاریس ساکن شد و درمانده، تن به مرگی خودخواسته زد. آنچنان که شاملوی بزرگ بعدها دربارهاش سرود: «شاهد مرگ خویش بود/ پیش از آنکه مرگ از جاماش گلوییتر کند».
سرانجام در دوم آذر سال 64 به علت خونریزی داخلی در بیمارستان سنتآنتوان پاریس درگذشت. در همان سال روزینامهیی در خبر درگذشت آبروی بازینامهنویسی این سرزمین، به تمسخر نوشت: «نویسندهی ایرانی در الکل غرق شد».
ساعدی که اکنون کتابهایش برای دبیرستانیها و دانشگاهیان تدریس میشود، در کنار بزرگ سنگسارشدهی دیگر (صادق هدایت) در گورستان پرلاشز پاریس آرمیده است.
طاهره طاهره عزیزم! کتابیست دربرگیرندهی نامههای ساعدی به معشوقاش طاهره کوزهگرانی که اخیراً توسط نشر مشکی به بازار نشر راه یافته است.
کتاب ِ «طاهره، طاهرهی عزیزم» یکی از تازهترین کتابهای منتشرشدهی نشر مشکیست. اثری جذاب حاوی 41 نامهی عاشقانهی غلامحسین ساعدی به معشوقاش طاهره کوزهگرانی.
نشر مشکی این نامهها را بعد از درگذشت طاهره کوزهگرانی در کتاب طاهره، طاهرهی عزیرم منتشر کرده، نامههایی که مرحوم ساعدی در فاصلهی زمانیِ 13 ساله از سال 1332 تا تیرماه 1345 نوشته است. نامههایی یکطرفه از سوی یکی از بزرگترین نمایشنامهنویسان معاصر که هرگز جوابی نداشتند.
مطالعهی نامههای زیبای این کتاب علاوه بر آنکه ما را با بخشی از زندگی یکی از بزرگترین نویسندگان این سرزمین آشنا میکند، لذت مطالعهی نوشتههای جذاب و عاشقانهی مردی را فراهم میسازد که هیچگاه به وصال معشوق نرسید و حالا مخاطب میتواند سطرهای عاشقانهای را در این کتاب مطالعه کند که سالها در پستوی خانهی طاهره کوزهگرانی مانده و بهقول نویسنده حتماً طاهره گاهی به آنها سرمیزده و نامهها را مرور میکرده است.
در پیشگفتار ناشر آمده است: انتشار نامهها و نوشتههایی از این گونه، آن هم در سرزمین ما، همیشه همراه با دودلی بودهاند. هیچیک از ما تمایلی به انتشار نامههای عاشقانهمان نداریم. شاید بسیاری از ما تمایلی به انتشار نامههای خانوادگیمان هم نداشته باشیم. همهی ما نوشتههایی، در جایی دور از دسترس دیگران داریم، که نمیخواهیم کسی آنها را ببیند.
نامههای این کتاب بخشی از زندگی یکی از بزرگترین نویسندگان این سرزمین و در نتیجه بخشی از تاریخ ادبیات معاصر ماست. از سوی دیگر این نامهها بخش بسیار خصوصی زندگی یک انسان به نام غلامحسین ساعدی است. و ناشر در تردید میان این دو نکته.
طاهره و غلامحسین هرگز به هم نرسیدهاند و این عشق بیوصل پایان یافته است. غم فراق و اندوه عشق تا زمانی که در جهان خاکی بودهاند همراهشان بوده است. شاید این کتاب بهانه و دلیلی شود تا آن دو در جهانی دیگر و یا زندگیای دیگر به هم برسند.، شاید مرهمی باشد بر اندوه عشق غلامحسین و راز پنهان طاهره، شاید...
اما آخرین نامهیی که گوهرمراد از غربت به همسرش نوشته را با هم میخوانیم:
حال من اصلاً خوب نیست، دیگر یک ذره حوصله برایم باقی نمانده، وضع مالی خراب، از یک طرف، بیخانمانی، از یک طرف، و اینکه دیگر نمیتوانم خودم را جمعوجور کنم. ناامیدِ ناامید شدهام. اگر خودکشی نمیکنم فقط به خاطرِ تو است، والا یکباره دست میکشیدم از این زندگی و خودم را راحت میکردم. از همه چیز خستهام، بزرگترین عشقِ من که نوشتن است برایم مضحک شده، نمیفهمم چه خاکی به سرم بکنم. تصمیم دارم به هرصورتی شده، فکری به حال خودم بکنم. خیلی خیلی سیاه شدهام. تیره و بدبخت و تیرهبخت شدهام. تمام هموطنان در اینجا کثافت کاملاند. کثافت محضاند. منِ بیچاره چه گناهی کرده بودم که باید به این روز بیفتم. من از همه چیز خستهام. سه روز پیش به نیت خودکشی رفتم بیرون و خواستم کاری بکنم که راحت شوم و تنها و تنها فکر غصههای تو بود که مرا به خانه برگرداند. هیچکس حوصلهی مرا ندارد، هیچکس مرا دوست ندارد، چون حقایق را میگویم. دیگر چند ماه است که از کسی دیناری قرض نگرفتهام. شلوارم پارهپاره است. دگمههایم ریخته. لب به غذا نمیزنم. میخواهم پای دیواری بمیرم. به من خیلی ظلم شده. به تمام اعتقاداتم قسم، اگر تو نبودی، الان هفت کفن پوسانده بودم. من خستهام، بیخانمانم، دربهدرم. تمام مدت جگرم آتش میگیرد. من حاضر نشدهام حتی یک کلمه فرانسه یاد بگیرم. من وطنم را میخواهم. من زنم را میخواهم. بدون زنم مطمئن باش تا چند ماه دیگر خواهم مرد. من اگر تو نباشی خواهم مرد، و شاید پیش از این که مرگ مرا انتخاب کند، من او را انتخاب کنم.
به دادم برس! شوهر
(منبع ِ نامه: دیباچه)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر