منزوی شاعری همیشه عاشق
اسد نصیری، دبیر زبان و ادبیات فارسی، خدابنده
با ما شبی نبود که در خون سفر نکرد
این خانه بیهراس شبی را سَحَر نکرد
صد در زدیم در طلب شعله،ای دریغ
یک دست یک چراغ، ز یک خانه بر نکرد
با آسمان هر آنچه دَم از العطش زدیم
ابر کرامتش مژهای نیز تَر نکرد
مثل همیشه فاجعه ناگاه در رسید
آوار، هیچوقت کسی را خبر نکرد.
چون موریانه بیشهی ما را زریشه خورد
کاری که کرد تفرقه با ما، تبر نکرد. [۱]
حسین منزوی
شانزدهم اردیبهشت ماه ۸۸، پنجمین سال درگذشت «حسین منزوی» یکی از برجستهترین شاعران تأثیرگذار و مبتکر غزل نوین است. او از جمله شاعرانی است که در دوران حیات و مماتش همواره مورد بیمهری و بیتوجهی قرار گرفته، چنانکه روح حساس و ظریفش این بیمهریها را تحمل نمیتواند و او را وادار به اعتراف میکند: «چه عیبی دارد اعتراف کردن به اینکه شهر من با شاعرش چندان مهربان نبوده است». [۲]
گرچه طبع بلند و سرشت طوفانیاش از سرما و تاریکی به گرما و روشنی گرائیده و به شکر انصاف میدهد که: «مهربانیهای کسان دیگر - گرچه اندک- باعث دوام و ماندگاری وی در دیار مادریاش شده است». [۳] و حتا یکی از مجموعهی شعرهایش را (مجموعهی از خاموشیها و فراموشیها) «به شهر و دیار آباد یا خراب و همشهریها و همدیاران بیمهر یا مهربان پیشکش میکند». [۴]
سفر به خیر گل من! که میروی با باد
ز دیده میروی اما، نمیروی از یاد. [۵]
نگاهی به زندگینامهی منزوی
حسین منزوی اول مهرماه سال ۱۳۲۵ (سال شکست حزب دموکرات و خروج نیروهای فدایی از زنجان) در زنجان و در یک خانوادهی فرهنگی و شاعر چشم به جهان گشود. پس از تحصیلات ابتدایی و اخذ دیپلم ادبی از دبیرستان صدرجهان (منتظری فعلی) جزو اولین پذیرفتهشدگان رشتهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران در سال ۴۵-۴۴ بود. [۶] او به دلایل نامعلومی از ادامهی تحصیل در این رشته منصرف و در سال ۱۳۴۶ وارد دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران شد، ولی بعد از گذشت چندصباحی دانست که این رشته نیز سرشت و سرنوشت توفانیاش را آرام نخواهد کرد؛ بنابراین دانشگاه را نیمهکاره رها و ضمن غوطهور شدن در دنیای شعر و شاعری، مدتی در انتشارات فرانکلین در کنار «مهدی اخوان ثالث» مشغول به کار شد. بعد از آن وارد صداوسیما شد و برنامه «یک شعر و یک شاعر» را به مدت ۶ سال تهیه و اجرا نمود. منزوی بعد از انقلاب به زنجان آمد و تا پایان عمر در آنجا ماند و تنها با انتشار شعرهایش به ادامهی زندگی پرداخت. وی در شانزدهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۳ در سن ۵۸ سالگی بر اثر بیماری قلبی در تهران درگذشت و در زادگاه خود زنجان به خاک سپرده شد.
خاک باران خورده آغشته است با بوی تنت
باد، بوی آشنا میآورد از مدفنت
زندهای در هر گیاه سبز کز خاکت دمد
گرچه میدانم که ذرهذره میپوسد تنت. [۷]
آثار منظوم
آثار منزوی به ترتیب سال انتشار عبارتند از:
۱. حنجره زخمی تغزل: این مجموعه نخستین اثر منزوی است و دفتری از شعرهای آزاد و غزل سالهای (۱۳۴۹- ۱۳۴۵) را در برمیگیرد که در سال ۱۳۵۰ توسط انتشارات آفرینش به چاپ رسیده است.
۲. صفرخان: شعر بلند نیمایی است که شاعر، آن را به روح آزادیخواه «صفر قهرمانیان» (کسی که ۳۰ سال از عمرش را پشت میلههای زندان استبداد گذرانده) و همچنین به برادر جوان خود پیشکش میکند. این اثر در سال ۱۳۵۸ توسط انتشارات چکیده به چاپ رسیده و اکنون نیز توسط مؤسسه فرهنگی هنری یکتا رصد زنجان تجدید چاپ گردیده است.
۳. ترجمهی منظومهی حیدربابا: این اثر ترجمهای است از منظومهی «حیدربابا» ی شهریار از ترکی به فارسی که انتشارات آفرینش در سال ۱۳۶۹ آن را به چاپ رسانده است.
۴. با عشق در حوالی فاجعه: مجموعهی غزلیات سالهای ۱۳۷۱-۱۳۶۷ را شامل میشود و توسط انتشارات پاژنگ در سال ۱۳۷۱ چاپ شده است.
۵. این ترک پارسیگوی: کتابی است که به بررسی اشعار شهریار میپردازد و سال ۱۳۷۲ انتشارت برگ آن را به چاپ رسانده است.
۶. از شوکران و شکر: یکی از بهترین مجموعهی غزلیات عاشقانهی شاعر است که شروع آن از غزل ۳۱ میباشد و در مجموع ۱۴۵ غزل را شامل میشود. علاوه برغزلیات نو و تعابیر تازه، نظریات استادانه و جسورانهی منزوی در مقدمهی کتاب دربارهی غزل، ارزش این مجموعه را دوچندان مینماید (در ادامهی این مطلب به نمونههایی از آن اشاره خواهیم کرد). این کتاب در تابستان سال ۱۳۷۳ توسط انتشارات آفرینش به چاپ رسیده است.
۷. با سیاوش از آتش: مجموعهی غزلهای برگزیده از کتابهای «حنجره زخمی تغزل»، «از شوکران و شکر»، «با عشق در حوالی فاجعه» و «از کهربا و کافور» است که در سال ۱۳۷۴ در انتشارات پاژنگ منتشر شده است.
۸. از کهربا و کافور: مجموعهی غزلیات سالهای ۱۳۷۶-۱۳۷۱ اوست که انتشارات کتاب زمان در سال ۱۳۷۷ آن را منتشر کرده است. شاعر این مجموعه را به «کهربای سیمای پدر و کافور گیسوان مادرش» پیشکش کرده است.
۹. با عشق تاب میآورم: مجموعهی اشعار نیمایی سالهای ۱۳۷۸-۱۳۵۱ است که انتشارات چیچیکا بندرعباس در بهار ۱۳۷۹ آن را منتشر کرده است.
۱۰. به همین سادگی: مجموعهی شعرهای سپید سالهای ۱۳۷۸-۱۳۴۸ است که در بهار ۱۳۷۹ انتشارات چیچیکا بندرعباس آن را منتشر کرده است. در آغاز این دفتر، محمدعلی بهمنی عبارت زیر را عنوان کرده است: «بالندگی غزل امروز، وامدار حسین منزوی است. مجموع شدن شعرهای نیمایی و سپید او نیز، شکل دیگری از توانمندیهایش را در ما ثبت خواهد کرد».
۱۱. از ترمه و تغزل: برگزیدهای است از مجموعهی دفترهای: حنجرهی زخمی تغزل، با عشق تاب میآورم، از شوکران و شکر، با عشق در حوالی فاجعه، همچنان از عشق (مثنوی)، از کهربا و کافور و تیغ و ترمه، که با عنوان «پیشکش دفتر دفترهایم به غزل غزلهایم: دخترم غزل منزوی» در سال ۱۳۷۶ توسط انتشارات روزبهان منتشر شده است.
۱۲. از خاموشیها و فراموشیها: این مجموعه که آخرین اثر منتشر شده در زمان حیات شاعر است، مقدمه و پیشدرآمدی قابل تأمل دارد، منزوی این دفتر را پارههایی از زندگی تلخ و شیرین خود میداند و پای آن را مانند تمام آثار دیگرش امضا میکند و به دفاع از آن میپردازد و میگوید: «اما اگر مصراعی، بیتی، غزلی و خلاصه شعری از این مجموعه توانست دلتان را به مهر و عشق و دوستی بلرزاند، مرا به یاد آورید که عمری به خاطر مهربانی و دوستداری فریاد زدهام و باز اگر پیام عشقی از این دفتر گرفتید، به حرمت عشق که عزیزش بدارید. چرا که عمری برای ستایش عشق گلو پاره کردهام. از روزگار حنجره زخمی تغزل تا روزگار کهربا و کافور». این مجموعه در تابستان ۱۳۸۱ توسط انتشارات مهدیس به چاپ رسیده است.
بنا به یادکرد خود زندهیاد منزوی در مقدمهی همین کتاب و گفتهی دوستان نزدیک او احتمالاً آثار دیگری نیز از این غزلسرای توانمند به شرح زیر در دستور چاپ قرار داشته و دارد:
۱. صفیر سیمرغ: نام مجموعهای از شعرهای ۳۰ شاعر معاصر زنجانی
۲. دومان (مه): نام دفتری از شعرهای ترکی زندهیاد منزوی
۳. ترمه و تیغ: مجموعهی شعرهای سپید شاعر که البته با تغییر نام «به همین سادگی» به چاپ رسیده است.
استعداد عاشق شدن
چنانکه گفته آمد، منزوی در بیست و پنج سالگی (۱۳۵۰) اولین مجموعهی شعر خود را به نام «حنجره زخمی تغزل» منتشر کرد و تعجب اهالی شعر و ادب را برانگیخت و اتفاقاً در همان سال نیز برندهی جایزه ادبی فروغ فرخزاد شد. این مجموعه که مملو از شور و اشتیاق و لبریز از عشق بود، شروع اعجابانگیزی داشت که از اعماق وجود شاعر نشأت میگرفت:
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست
آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست
در من طلوع آبی آن چشم روشن
یادآور صبح خیالانگیز دریاست
گل کرده باغی از ستاره در نگاهت
آنک چراغانی، که در چشم تو برپاست
بیهوده میکوشی که راز عاشقی را
از من بپوشانی که در چشم تو پیداست. [۸]
یک سال بعد (۸ تیرماه ۱۳۵۱) زندهیاد منوچهر آتشی در شمارهی ۶۶ مجلهی تماشا دربارهی منزوی نوشت: «حسین منزوی را من - به تأکید و مکرر- «شاعر»، واژهای که در به کار بردن آن امساک روا میدارم، خواندهام. «همیشه عاشق» نیز لقبی است که اغلب به دنبال «شاعری» او میآورم. این عاشقی، یا استعداد عاشق شدن، مثل چشمهای است که از گوشهای از وجود او میجوشد و به تطهیر و تصفیهی جان و جمال و الحاء «بدی»های حیات او موج میزند. این عاشقی مثل تبی همیشگی نیز هست که او را داغ و ملتهب نگاه میدارد و از همه مهمتر اینکه حواس او را تندی و تیزی میبخشد، شعر به راحتا در او مینشیند و از او برمیخیزد، روحیهی تغزلی، روح او را، زلالی و شفافیتی بخشیده که تصویر همهی چیزهای نرم و درشت در آن شاعرانه انعکاس مییابد. با در نظر گرفتن اینکه منزوی هنوز خیلی جوان است، خیلی فرصت دارد. و این همه «خیلی»ها وقتی با خیلی شور و علاقه و خواست جدی او برای شعر جمع شود، آیندهی درخشان شاعری او را تضمین خواهد کرد و شائبهی اغراقآمیز را نیز از کلام ما خواهد گرفت. اشارات و اظهار نظر او، دربارهی غزل - که بازگوکنندهی سواد شاعرانه اوست- گواه دیگری است بر امید او و ادعای ما». [۹]
منزوی در باب غزل میگوید: «به هرحال، غزل را سزاوار یا نه، شیفتهوار، دوست میدارم و فکر میکنم هنوز هم میشود در این قالب شاعری کرد. حتا معتقدم که در این قالب بهتر میشود به تغزل پرداخت. هستند کسانی که میگویند در غزل هرچه حرف بوده، حافظ و سعدی و... زدهاند و دیگر حرفی نمانده است. من میگویم این طور نیست و خیلی حرفهاست که حافظ و سعدی نگفتهاند؛ چراکه خیلی مسائل وجود دارد که سعدی و حافظ لمس نکردهاند. من میگویم عشق یک مسألهی روزمره نیست. عشق یک همیشه است. ولی اضافه میکنم که عشق من و شما که با مناید با عشق حافظ فرقهای بسیار دارد و عاشق زمانهی ما و معشوق زمانهی ما نیز. ناچار، طعم غزل من و شما با طعم غزل شاعر قرن هفتم و نهم و دوازدهم فرق بسیار خواهد داشت و اگر نداشته باشد، معلوم است که من و شما انسان زمان خود نیستیم». [۱۰]
اشارات و اظهار نظر منزوی دربارهی غزل و لقب «همیشهعاشق» که مرحوم آتشی هم بدان اشاره دارد، بیانگر این واقعیت است که عشق او به شعر و خصوصاً غزل، یک عشق کهنه و ناگسستنی است. غزل تمام امید و زندگی اوست، مونس تنهایی و سجادهی عشق اوست، غزل، خود اوست، جگرگوشهی اوست. چنانکه در مقدمهی کتاب «از ترمه و تغزل» مینویسد: «دخترم غزل، خود شاعر است، حتا اگر شعر ننویسد، اصلاً او خود شعر است و غزل غزلهای من». [۱۱]
در جای دیگر گوید:
قندعسل من! «غزل» من! گل نازم
کوته شدهی رشتهی امید درازم
با شوق تو عالم همه سجادهی عشق است
آه ای دهن کوچک تو، مهر نمازم. [۱۲]
او همچنین دربارهی قالب و شکل ظاهری غزل به طور افراطآمیزی سنتشکنی میکند و میگوید: «غزل امروز نباید مقید به تعداد ابیات باشد. اینکه غزل باید حداقل هفت بیت و حداکثر چهارده بیت باشد، حرف مسخرهای است. حرف من، هر جا که تمام شد، غزل من هم همانجا تمام میشود. چه عیب دارد که غزل سهبیتی و چهاربیتی هم داشته باشیم؟ یا غزل شانزده و هفده بیتی، مثلاً؟» [۱۳]
وجه تمایز شاعر
گذشته از مسائل فنی و پرداختن به نگرشهای دیگر منزوی دربارهی سبکشناسی شعر و... آنچه او را از دیگر معاصرانش متمایز میکند، تبلور عشق در اشعار و به ویژه در غزلیات اوست که البته خود موضوعی فراخ و گسترده است و این مقال گنجایش آن همه را ندارد. فقط گفته میشود که منزوی بیهیچ شک این تحفه را از خواجهی شیراز به ارمغان برده است.
آنجا که فرماید:
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت. [۱۴]
غزلسرای فقید ما نیز عقیده دارد: جوهر اصلی سرشت آدمی گل عشق است؛ عشق پدیدهای است که قبل از به وجود آمدن این عالم و قبل از اینکه حتا طرح و سرشت آدمی بسته شود، وجود داشته و هنگامی که سرشت آدمی را با گل میآمیختند، جوهر اصلی این گل، عشق بود و نیز به همین دلیل بار امانت الهی (عشق) را جز انسان کسی پذیرایش نشده و میافزاید: روشنایی هستی از عشق است و اگر این عشق نبود جهان تیره و تار میگشت و اگر ذرهای از این جوهر (عشق) در دوزخ بود، دوزخ هم چیزی کم از بهشت نداشت. عشق موج بیقراری است که هفت دریا پیش طوفانش شبنمی بیش نیست. عشق چشم جهان است، محور و اساس و نقطهی آغاز و پایان است. و دیگر اینکه داستان حیات آدمی، همه و همه به خاطر اوست.
آری عشق، واژهای که نبض پریشان زندگیاش را آرام میکند و با کمک آن از وادی جادوان و اژدهای دهان میگذرد و حتا از هفتاد خوان هم گذشته و با سماع در تنهاییهای تنگ خدامانندش زمزمه میکند:
چون تو، موجی بیقرارای عشق، در عالم نبود
هفت دریا پیش طوفان تو جز شبنم نبود
از قلمفرسایی تقدیر، بر لوح وجود
نامت آنروزی رقم میخورد، کاین عالم نبود. [۱۵]
یا ستایشگرانه بسراید که:
ای گیسوان رهای تو از آبشاران رهاتر
چشمانت از چشمهساران صاف سحر باصفاتر
من با تو از هیچ، از هیچ طوفان هراسی ندارم
ای ناخدای وجود من،ای از خدایان خداتر
بگذار، راز دلم را بدانی: تو را دوست دارم
ای با من از رازهایم صمیمیتر و بیریاتر
آری تو را دوست دارم وگر این سخن باورت نیست
اینک نگاه ستایشگرم، از زبانم رساتر. [۱۶]
اما منزوی نیز با تمام احساسات عاشقانهاش درمییابد که دیگر دوران شکوه باغ از خاطرهها رفته و امید رهایی نیست:
از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم
آوار پریشانی است، رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامهی حیرانی است خود را به که بسپاریم؟ [۱۷]
و درحالی که میداند این بار نیز مرگ به افسونش ایستاده و منتظر فرمان ایست چشمانش است، همنوا با شهریار شهر سنگستان چنین وداع میکند:
شاعر! تو را زین خیل بیدردان کسی نشناخت
تو مشکلی و هرگزت آسان کسی نشناخت
کنج خرابت را بسی تسخر زدند، اما
گنج تو را،ای خانهی ویران! کسی نشناخت
جسم تو را تشریح کردند از برای هم
اما تو را، ای روح سرگردان! کسی نشناخت
آری! تو را، ای گریهی پوشیده در خنده!
و آرامش آبستن طوفان! کسی نشناخت
زین عشقورزان نسیم و گلشنت، نشگفت
کای گردباد بیسر و سامان، کسی نشناخت
وز دوستداران بزرگ کفر و دینت نیز،
ای خود تو هم یزدان و هم شیطان! کسی نشناخت
گفتند این دون است و آن والا تو را، اما
ای لحظهی دیدار جسم و جان، کسی نشناخت
با حکم مرگت روی سینه، سالهای سال
آنجا، تو را، در گوشهی یمگان کسی نشناخت
فریاد «نای»ات را و بانگ شِکوههایت را
ای طالع و نام تو ناهمخوان! کسی نشناخت
بیشک تو را در روز قتلعام نیشابور
با آن دریده سینهی عرفان، کسی نشناخت
با گوهر شعرت چنان نام تو بُرنده
ذات تو را، ای جوهر بُران! کسی نشناخت
روزی که میخواندی مخور می، محتسب تیز است
لحن نوایت را در آن سامان، کسی نشناخت
وقتی که میکندند از تن پوستت را، نیز
گویا، تو را زان پوستینپوشان، کسی نشناخت
چون میشدی مخنوق از آن مستان، تو را، ای تو
خاتون شعر و بانوی ایمان! کسی نشناخت
آن دم که گفتی: «باز گردای عید از زندان»
خشم و خروشت را، در آن زندان، کسی نشناخت
چون راز دل با غار میگفتی، تو را هم نیز
ای شهریار شهر سنگستان، کسی نشناخت. [۱۸]
پینویسها:
۱. زبان و ادبیات فارسی، تورج عقدایی، ص ۱۰۷
۲. از خاموشیها و فراموشیها، حسین منزوی، ص۱۱
۳. همان، ص ۱۲
۴. همان، ص ۱۴
۵. با سیاوش از آتش، ص ۱۰۹
۶. سیر تحول علوم اجتماعی در تهران، ص ۱۱۸
۷. از شوکران و شکر، ص ۱۱۳
۸. از ترمه و تغزل (مجموعهی حنجرهی زخمی تغزل)، ص ۴۱
۹. از شوکران و شکر (مقدمه)، ص ۱۶
۱۰. از شوکران و شکر، ص ۱۹
۱۱. از ترمه و تغزل، ص ۱۰۶
۱۲. از شوکران و شکر، ص ۱۷۵
۱۳. از شوکران و شکر، ص ۲۱
۱۴. دیوان حافظ (خطیب رهبر)، ص ۲۴
۱۵. از شوکران و شکر، ص ۲۴۹
۱۶. از ترمه و تغزل، ص ۴۲ (چهل و دو)
۱۷. از ترمه و تغزل، ص ۴۶
۱۸. از شوکران و شکر، ص ۲۵۷
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر