برشی از کتاب تاریخ‌نامه‌ی طبری

سندی در باب سنت ختنه‌ی دختران و زنان:
قصه‌ی ابراهیم و آمدن اسماعیل علیهماالسّلام
تاریخ طبری، محمدبن جریر طبری، گردانیده: منسوب به بلعمی

پس چون ابراهیم علیه‌السلام بدان دیه شد که نام او قط بود، به زمین فلسطین اندر به بادیه‌ی شام، و آن‌جا بنشست با ساره و هاجر کنیزک، و خواسته‌اش بسیار شد گوسپند و چهارپایان و دهقان، [و] کشت و آب و زمین. پس ابراهیم و ساره را آرزوی پسری آمد و سال بسیار بر این برآمد. و
ابراهیم علیه‌السلام با خدای عزّوجل نذر کرد که اگر مرا پسری باشد، او را خدای را قربان کنم. پس ساره ابراهیم را گفت: از من ترا همی فرزند نیاید، اگر خواهی هاجر را به تو بخشم مگر ترا از او یکی فرزند آید. ابراهیم گفت: خواهم. هاجر را به ابراهیم بخشید، و ابراهیم با هاجر ببود. و هاجر نیکوروی بود و جوان بود. اسماعیل علیه‌السلام از وی بیامد؛ و اسماعیل به تازی است و به عبرانی اشموئیل است.
پس چون یک‌سال برآمد، ساره را از او رشک آمد و نیز صبر نتوانست کردن. سوگند خورد که من یک اندام هاجر ببُرم؛ و همی خواست که دست بُرد یا پای یا گوش یا بینی؛ پس از خدای عزوجل بترسید و اندیشه کرد و گفت: این گناه من کردم که هاجر را بدو بخشیدم. اکنون بزه بوَد که من از وی عضوی ببرم تا او را آرزوی مردان کم‌تر بوَد. پس لختی از فرج‌اش ببُرید تا شهوت از او کم‌تر شد. و هر زنی که از وی نبریده باشند، او را آرزوی جماع بیش‌تر باشد، و آن را که بریده باشند کم‌تر آیدش. و ختنه بر زنان از بهر آن واجب شد تا پاک باشند، تا از جنابت فرج بشویند و طهارت کنند، آن پلیدی آن‌جا نماند و گنده نشود. و دلیل بر این قول پیغمبر است علیه‌السلام، هر چند محمد بن جریر روایت نکرده است.
و این حدیثی است مشهور که به مدینه به وقت پیغمبر نشسته بود بر دَر مسجد، این زن بگذشت و به جای همی شد به ختنه کردن. پیغمبر گفت علیه‌السلام: [متن عربی] گفتا: چون زنی را ختنه کنی ای مادر عطیه از اندام وی بسیار مبر. لختی ببر تا روی وی روشن‌تر شود، و چون کم‌تر بُری چون شوی نزد وی شود دوست‌تر بود، از بهر آن‌که چون بسیار بُری آرزوی جماع نکند.
پس ساره از بهر آن از اندام هاجر لختی ببرید تا او را آرزوی مردان نبود. پس خدای عزوجل هم بر ابراهیم و هم بر ساره و هاجر ختنه کردن واجب کرد و ایشان را بدان مبتلا کرد و ایشان نیز ختنه کردند، و این بر همه‌ی خلق سنت بماند نشان دین حنیفی، دین ابراهیم علیه‌السلام.
پس ساره با هاجر و ابراهیم نتوانست کردن، ابراهیم را گفت: این زن را و این کودک را از پیش من ببر به جایی دیگر که من ایشان را نمی‌توانم دیدن، و اندامی از این زن ببریدم، و خدای عزوجل ما را بدان مبتلا کرد. ترسم که از دست من کاری آید که شایسته‌ی رضای او نبود و از ما بیازارد. [...] و ابراهیم این زن و کودک برگرفت و سر به بیابان اندر نهاد و اندیشه کرد که ایشان را کجا بَرد.

تاریخ‌نامه‌ی طبری به کوشش محمد روشن
جلد اول، تهران: سروش 1376، صص 2و151

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...