اشاره: غلامرضا طریقی شاعر نام آشنای زنجانی متولد 1356 زنجان است. او اکنون چند صباحیست که در بندرعباس زندگی میکند، و این روزها انتشار دومین مجموعهی شعر خویش را تجربه میکند. گفتنیست اولین مجموعهی شعر او با نام «آنقدر پُرم از تو که کم مانده ببارم» در سال 1378 منتشر شده بود.
طریقی متن زیر را در اعتراض به ناشر و ویراستار آثار منزوی، برای نشر در وبگاهِ شخصی "بوی کاغذ" برایم ایمیل کرد. با تشکر و سپاس از او، بدون هیچ داوری و تکملهای بر این یادداشت، آن را منتشر میکنم:
همچنان از ظلم
غلامرضا طریقی
توضیح: در ماههای گذشته نوشتهای با عنوان، «نگاهی به غزل حسین منزوی: عشق، یک همیشه است» به قلم مهدی خطیبی در برخی سایتها منتشر شد.
این نویسندهی محترم خود را ویراستار معرفی کرده بود اما همین نوشتهاش پر بود از غلطهای دستوری. بگذریم.
در اولین روزهای انتشار چند کتاب از حسین منزوی توسط انتشارات آفرینش مطلبی با عنوان «همچنان از ظلم» نوشته بودم که از دل و روح به درد آمدهام برخاسته بود، اما به دلایلی آن را منتشر نکردم و یکی از آنها این بود که جناب مصحح و ویراستار دنبال شهرت است و این کار باعث میشود او به خواستهاش برسد.
اما نوشتهی او و متن به اصطلاح سخنرانیاش چنان آزردهام کرد که دیگر تاب گستاخیاش را نیاوردم و تصمیم گرفتم این متن را منتشر کنم. تا کسانی که اهل شعر هستند خود قضاوت کنند که ایشان بیسواد مطلقند، یا آنان که به حمایت از منزوی برخاستهاند؟
از خون دل نوشتم...
گویا قرار نیست پس از مرگ نیز از میزان (نامیزان بهتر نیست؟!) ستمهایی که بر «حسین منزوی» و شعرش رفته است کاسته شود. شاعری که - حتی برای یک روز - در زمان حیات جسمانیاش چنان که شایستهاش بود قدر او را ندانستیم (و ندانستید) و امروز هم که سه سال و اندی از در گذشتش میگذرد برایش هیچ کاری نکردهایم که در خور نام بزرگ او باشد چرا؟... (این سخن بگذار تا وقت دگر)!
چندی پیش -دقیقاً همزمان با برگزاری نمایشگاه بینالمللی کتاب که به تقریب یکسال پس از درگذشت «حسین منزوی» برگزار میشد «انتشارات آفرینش» طی یک عملیات خارقالعاده چند جلد کتاب در رنگها، شکلها و حجمهای مختلف از منزوی منتشر کرد. و این کار از ناشری که تقریباً در مقدمهی همه آن کتابها از در اختیار داشتن حق چندین سالهی نشر همهی آثار منزوی دم زده است، کمی غریب مینمود! که اگر اینگونه بود چرا پیش از این - و در زمان حیات منزوی - دست به اینکار نزده است؟! من باید چه برداشتی کنم از این عملیات ژانگولری؟ اگر این کتابها به گفتهی خود ناشر سالها در دست وی بوده است و او نیز مجوز انتشار همهی آنها را از طرف مؤلف داشته چرا تا امروز هیچ کدام از آنها را منتشر نکرده است! و درست پس از مرگ وی دست به این کار میزند؟ این اتفاق تنها میتواند در ذهن من مخاطب دو فرضیه را جان ببخشد: نخست اینکه یا مجوز مذکور قلابی است یا کتابهایی که به نام منزوی تراشیده میشود متعلق به او نیستند (حداقل به این شکل) .
و دوم اینکه با فرض واقعی بودن مجوز و کتابها باید ناشر را متهم به این گناه زشتتر از گناه قبلی کرد که سالها از بیم پرداخت حقالتألیف یا به هزار و یک دلیل دیگر این آثار را نگه داشته و منزوی را سر دوانده است تا امروز از جوی که پس از مرگ او حاکم شده و تعداد بیشتری او را حداقل به نام شناختهاند سوء استفاده کرده و به قول منزوی به رسالت تاجر ناشریاش عمل کند!
شاید این سؤال برای شما و جناب [محمد] فتحی [مدیر نشر آفرینش] پیش آمده باشد که صاحب این خودکار (!) کیست؟
صاحب این خودکار بیک یکی از کسانی است که به دلیل داشتن افتخار همشهری بودن با منزوی، از اولین روزهای آغاز کار شاعریاش با حسین منزوی برخوردی نزدیک داشته و در برههای با او زیسته است، و سیزده سالی است که روز و شباش را با مرور غزلهای شگفتانگیز منزوی سپری میکند! دو ماه پیش از انتشار «از شوکران و شکر» که از قضا توسط همین ناشر مکرم منتشر شده است اولین بار او را دیده و تا روزهای «از خاموشی تا فراموشی» با او –حداقل- دیدار داشته است!
اینها را برای این نمینویسم که مثل دوستان (!) پس از مرگ هنرمند خود را به او بچسبانم بلکه میخواهم پیشاپیش مانع از این شوم که جناب فتحی با چماق آشنایی با منزوی به استقبالم بیاید و گمان کند که فقط او در عالم امکان منزوی را میشناخته . من به اندازهی کافی از زیر و بم زندگی منزوی آگاهم پس لطفاً به فکر سوء استفاده از حواشی زندگی او برای پاسخ دادن به این نکات نیفتید . فقط کافی است کمی منصفانه این نوشته را بخوانید و بیندیشید. تا پی ببرید که حق با شاعر در گذشته است یا تاجر، -ببخشید اشتباه لپی بود- ناشر عزیز!
محمدخان فتحی در بخشی از مقدمهی کتاب «همچنان از عشق» -که یکی از این سری کتابها است آورده است:
«در حال حاضر من ماندهام تا وظایف و تعهدات و دین خود را نسبت به آن بزرگمرد ادب ایران ادا کنم. البته به نظر بنده وظیفهی تمام کسانی است که منزوی را میشناسند و ادبیات و شعر را نیز ... »
پس نخواهد رنجید از اینکه یکی از شاگردان منزوی امروز در راستای همین انجام وظیفه و ادای دین شمشیرش را به سوی او بگیرد و از وی بخواهد دربارهی کار ناروایی که کرده است توضیح بدهد! کاری چنان ناروا که دل نزدیکترین دوستان و همنسلان او را نیز به درد آورده و حمایت همین دوستان مرا واداشته است که اینگونه با جسارت با وی سخن بگویم. امیدوارم جناب ایشان برای توجیه کارش سخن از قانون نگوید که در آن صورت خواهم گفت وی -مثلاً- حق تجدید چاپ مجموعهی «حنجره زخمی تغزل» را -حتی با دستنوشتهی منزوی نداشته زیرا این مجموعه بیست و چهار سال پیش توسط ناشر دیگری منتشر شده است و حتی خود منزوی نیز میدانسته حق چنین کاری را ندارد البته گویا او این کار را با یک نقل قول از منزوی توجیه کرده است اما خودش میداند که چنین نقلقولهایی هیچ اعتباری ندارند و وی بسیار خوش شانس بوده که ناشر مذکور به حرمت منزوی او را به دادگاه نکشانده است!
برای پیشگیری از اطناب سخن دست روی زخمهای دیگر نمیگذارم و میگویم: «این سخن بگذار تا وقت دگر»! تا هم ناشر محترم و هم دیگر مخاطبان بدانند که من، مثل دیگر دوستداران منزوی همهی توانم را صرف فریاد زدن برای دفاع از او خواهم کرد -این اولین آنهاست اما آخرینش نیست! برای روشنتر شدن میزان اسفناکی کار نشر آفرینش و برای نمونه نظری خواهم کرد به مجموعهی «همچنان از عشق» که همراه با چند مجموعه دیگر و با طرح جلدی که یاد آور کتابهای عاشقانهی بازاریست منتشر شده .
نگاهی به «همچنان از عشق»
در صفحهی سوم این کتاب و در زیر نام حسین منزوی نوشته شده است: «نمونهخوان، مصحح و شارح مهدی خطیبی» من هم مثل مهدیخان خطیبی میدانم آوردن نام در کتابی که متعلق به منزوی است باعث مباهات است اما به چه قیمتی؟ این دوست نورسیده که نگارنده مثل دیگر دوستان شاعر و بزرگانی که از آنها دربارهی سابقهی وی سؤال کردهام نمیدانم از کجا آفتابی شده است! علاوه بر این کتاب در کتابهای دیگر نیز عناوین مختلف از ویراستار گرفته تا... نام خود را با ده من سریش به کتابهای منزوی چسبانده است!
در کدام روستای این مملکت نام نمونهخوان در صفحه عنوان کتاب نوشته شده است که این دومین بار آن باشد؟ اصلاً کار نمونهخوانی چه خدمت مهمی به کتاب است که باعث ذکر نام فاعلش بشود؟ «مصحح» یعنی چه؟ کتابی که یک نسخه بیشتر ندارد و نهایتاً ده سال پیش به دست خود شاعر نوشته شده است چه نیازی به مصحح دارد؟ این دوست فاضل کدام مورد را در کل این کتاب تصحیح کرده است که چشم بنده از دیدن آن عاجز است، «شارح» دیگر چه صیغهایست؟ مگر «گلشنراز» چاپ میکنید که اساتید نورانی (!) را جمع کنید تا اصطلاحات عرفانی آن را برای عوامالناس معنی کنند؟
دوست عزیز کسب شهرت خوب است اما نه به شیوهی اخوی حاتم طائی! در صفحات نه و ده کتاب شبهِ مقدمهای با عنوان «سخن ناشر» به چشم میخورد که توسط محمد فتحی -مسئول انتشارات آفرینش- نوشته شده است؛ نوشتهای که پر از غلطهای انشایی است و دست ناشر را در درجهی اول و مصحح و ویراستار محترم را در درجهی دوم رو میکند و ما را متوجه این نکته میکند که این دوست گرانقدر! به اشتباه در میان ناشران آثار ادبی بُر خورده است.
برای اینکه محکوم به کلیگویی نشوم یکی دو مثال میآورم و میگذرم و اعلام میکنم که در صورت نیاز مطلبی ده برابر حجم خود نوشته دربارهی غلطهای انشایی آن خواهم نوشت: «... که حاصلش را به خواست خداوند دیده و خوانده، و یا خواهید خواند» پیدا کنید قرینهی لفظی و معنوی و نامعنوی را! «که این نه فقط نظر من است که عاشق او بوده و هستم و در مدت حیات زمینیاش با او زندگی ادبی داشتم بلکه بسیاری است»!! باز هم پیدا کنید پرتقالفروش را! بگذریم که گذشتن اولی! ناشر محترم مثل همیشه در این شبه مقدمه نوشته است که «کار چاپ و انتشار آثار او کاملاً در اختیار اینجانب است...» حالا این اختیار در چه شرایطی گرفته شده است بماند اما یادآوری مداوم این نکته دلیل دیگری است برای پی بردن به ابنالوقت بودن نویسندهاش که خوب میداند چگونه از آب گلآلوده ماهی بگیرد!
صفحات یازده و دوازده نیز اختصاص پیدا کرده است به یادداشت مصحح (!) که شرحش رفت به دلیل اینکه میخواهم تکتک شرحهای نوشته شده توسط این ادیب فاضل را در ادامه مرور کنم از یادداشت او نیز به ذکر چند نکته بسنده کرده و میگذرم با این امید که خداوند از وی نگذرد.
او در قسمتی از یادداشت خود نوشته است که «... حنجرهی زخمی تغزل در ادامهی از شوکران و شکر...»! وا اسفا بر ادیب مقدمهنویسی که ترتیب کتابهای منزوی را نمیداند یا آنقدر با آنها نا آشناست که نامشان را اشتباه نوشته و یا منظور دیگری از نوشتن این جمله داشته که از فشار سوادِ زیادی آن را جور دیگری نوشته است(!) دربارهی غلطهای انشایی این مقدمه نیز ادعایی را که دربارهی نوشته ناشر کردم تکرار میکنم تا مثلاً از این دوست ویراستار و شارح و مصحح و نمونهخوان و مخلفات بپرسم که «یک علاقه و احساسی» یعنی چه؟ کدام محصل ابتدایی نمیداند که «علاقه و احساسی» یعنی «یک علاقه و احساس»؟! البته این دوست عزیز گویا به قول خودش در لحظاتی که از جوشش سواد از خود بیخود میشده از این مشکلات و چیزی قریب به بیست مشکل مشابه (!) غافل شده است یا مثلاً مصحح محترم که بهتر بود برای تصحیح متناش(!) مصحح استخدام میکرد متوجه نشده است که در سطرهای پایانی نوشتهاش «یادآوری کردهام» کاملاً اضافه است!! او در قسمتی از نوشته اش آورده است که « ....... آن وقت وظیفه و تعهد انسانی گریبانت را می گیرد که چرا آنجا دقت «نکردی و اینجا سرسری گذشتی» و من حالا به جای تعهد نداشتهی وی برای چند لحظه گریبانش را خواهم گرفت و بخشی از کارش در این مجموعه را روی داریه خواهم ریخت تا مشت محکمی باشد بر دهان استکبار داخلی!
دربارهی مقدمهی شاعر نیز اگر محکوم به بدبینیام نکنید خواهم گفت که بعضی بخشهای این مقدمه به قلم حسین منزوی نمیخورد و مجعول به نظر میرسد. البته جناب فتحی به راحتی میتوانند با در اختیار مطبوعات گذاشتن تصویر دستنوشتهی منزوی -در صورت وجود- خیال همه را راحت کنند.
و اما کل زحماتی که «مهدی خطیبی» برای این مجموعه کشیده است تا بتواند این همه عنوان ریز و درشت را یدک بکشد و به خود حق نوشتن مقدمه نیز بدهد:
کار او نوشتن سی یادداشت در پاورقی شعرهای مختلف است که عبارتند از:
چهار مورد توضیح واضحات درباره زین (از + این)، وین (و + این)، نز( نه + از)، کت (که + ات) که اصلاً وجودشان بیمعنی است زیرا اولاً برای مخاطب شعر به دلیل مرور چند صد ساله این گونه شکستگیها همهی اینها مبرهناند و ثانیاً اگر قرار بود چنین کاری صورت بگیرد باید مثلاً برای دیوان حافظ دو جلد ضمیمه به منظور توضیح اینگونه واژهها نوشته میشد. اما این کار برای پر کردن و بیشتر به نظر رساندن کار مصحح بد نیست!
سیزده مورد معنی کردن کلمات استفاده شده در شعرها که عبارتند از «داو»، « بسمل»، «تُتُق»، «برخی»، «که»، «صیرفی»، «مشاطه»، «پروین»، «خوشیدن»، «نیوشیدن»، «توتیا»، «معبر» و «رمه» که در میان آنها توضیح اغلب کلمات به دلیل کثیرالاستفاده بودن در شعر کهن و معاصر به جز «تتق» اضافه به نظر میرسد چه کسی هست که دوستدار شعر و به ویژه غزل باشد و معنی واژههایی مثل: «بسمل»، «مشاطه»، «پروین»، «توتیا»، «معبر» و «رمه» را نداند که اگر اینگونه بود مخاطب مذکور چیزی از شعر حافظ و سعدی نفهمیده است زیرا در شعر این دو بزرگوار مثل شعرهای دیگر گذشتگان این واژهها، جزو پیش پا افتادهترین کلمات به حساب میآیند!
چند مورد یادآوری تلمیحات یا توضیح برخی ترکیبات و کلمات مثل اشاره به «شب پا» (البته با این توضیح عجیب که خود منزوی درجایی به آن اشاره کرده است)، «ضربالمثل هندی باران مگو بباران»، «چار و پنج»، «چشم بوسیدن» و معنی کردن جملههای ترکی که البته آوردن آنها به نالازمی اشارات قبلی نیست!
چند مورد توضیح مثل: «تلمیح در شعر منزوی» با این توضیح اعجابآور که نویسنده مذکور با وجود اشاره در صفحهی پنجاه و نه در صفحهی هفتاد و پنج دوباره در این باره قلم زده و جالبتر اینکه در ابتدای جملهاش آورده است که «گویا...» مصحح محترم اگر یکبار نوشتههایش را میخواندند لازم نبود اینگونه با تردید و با کلمهی «گویا» نوشتهاش را آغاز کند! و یا«اشاره به ابیات مولانا» و نقل برخی توضیحات خود منزوی از مجموعههای دیگر مثل «عاشق جنون و...» و سخن گفتن دربارهی اختیارات شاعری در حوزهی وزن در صفحهی صد و پنجاه و چهار که به نظر نگارنده تنها یادداشت مفید وی است و درست به همان اندازه نوشتن دربارهی تأثیرپذیری منزوی از حمیدی شیرازی خندهدار به نظر میرسد.
و اما خندهدارترین بخشهای داستان تصحیح و نمونهخوانی و شرح:
در صفحه سی درباره اشکال قافیه سخن گفته شده است، در حالی که «آورد» اغلب در محاوره «آوُرد» تلفظ میشود و حتی اگر اعتنایی به این نکته نکنیم باز میتوانیم به راحتی هزاران مصداق برای این اشکال (!) در دیوان بزرگترین شاعران تاریخ ادبیات این سرزمین پیدا کنیم!
- بیسوادی مفرط این نویسنده در بند 3 توضیحات وی در صفحهی چهل و نه فاجعهای به بار میآورد که حاصلش علاوه بر جریحهدار کردن دل دوستداران شعر منزوی و عجیب بودن نا آگاهی منزوی (!) نسبت به وزن باز شدن مشت ذهن و دل بیسواد و شعرنشناس نویسندهی آن است! این فاضل با آبُ ! و تاب در توضیح بیت:
در کدامین چمنی میچمی ای طرفه غزال!
نـی که جز غزلـم لایـق چوپانی توسـت؟!
آورده است:
«این مصرع اختلال وزنی دارد... شاعر میبایست پس از کلمه «جز» یک هجای بلند (مثل این) قرار میداد. گمان میبرم پریشانیهای منزوی مجال بازنگری را به او نداد»!
ادیب بیمایهی ما به دلیل عاجز بودن از درست خواندن بیت آن را غلط دانسته است و هر کس بتواند این بیت را درست بخواند خواهد فهمید این غلط مربوط به خود مصحح است زیرا اگر این حضرت ابتدای مصراع دوم را «نی ما که» نمیخواند و میفهمید که منظور منزوی «نی که» به معنی «نی چه کسی» بوده است اینگونه باد باسوادنمایی به غبغب نمیانداخت و با رونویسی کردن بحرهای مختلف سعی برای خودنمایی نمیکرد. جالب اینکه این مثلاً دوست در توضیح شمارهی یک همان صفحه و در توضیح یکی از بیتهای بالاتر «که» را «چه کسی» معنی کرده است!
اگر شما جای من بودید چه میگفتید به این حضرت که اینگونه از روی بیمایگی به ستیز با آبروی شعر منزوی بر میخیزد! مجسم کنید که حتی اگر صد نوجوان و جوان تازه کار با خواندن و قبول کردن این توضیح به اشتباه منزوی صحه بگذارند وی چقدر به منزوی خیانت کرده است. او در پایان جملهاش گستاخانه «پریشانیهای» منزوی را عامل این اتفاق معرفی کرده است تا سرپوشی بر بیسوادی خود بگذارد!
خطیبی، در صفحات 99،75،49 و در یکی دو جای دیگر به پریشانی و شوریدگی منزوی اشاره کرده است که در همهی موارد -احتمالاً به جز یک مورد که آن هم دلیلی بر پریشانی و شوریدگی نیست راه را اشتباه رفته! من هم میدانم که منزوی آشفتگیهایی در زندگی شخصیاش داشت اما این همه تکرار چه معنی دارد؟ اصلاً چرا باید در پاورقی شعر منزوی دربارهی زندگی شخصی او سخن بگوئیم؟ علیالخصوص وقتی که دلایل این تذکر نیز کجفهمی ماست نه سهلانگاری او!
این دوستِ احتمالاً جوان در صفحهی نود و نه بار دیگر با کجفهمی منزوی را زیر سوال برده است. بد نیست این بیت و قسمتی از یادداشت او دربارهی آن را نیز با هم بخوانیم تا به همهی ما ثابت شود که قصد او تنها کسب شهرت به شیوهی برادر حاتم طائی بوده است، آگاهانه یا نا آگاهانهاش را نمیدانم!
به نـدای تباهـی و مرگ و ویـرانی
کسی نمیشنود بانگی از منادیها!
در پاورقی دربارهی این بیت آمده است:
«مصرع بالا اختلال وزنی دارد... مصرع میبایست اینگونه میشد مثلاً: "و با ندای تباهی و مرگ و ویرانی"...»
وی سپس با اشاره به تسلط منزوی و توجیه کار خود برای این اختلالات دلیل میتراشد:
«آدمی در زمان "فر بیخویشی" شعر گاهی عنان اختیار را از دست میدهد... اما متأسفانه منزوی مجال بازنگری را نداشت و این پیوند میخورد با شوریدگیها و پریشانیهایش هم در زندگی اجتماعی و هم هنریاش».
باز هم اگر این دوست خیلی عزیز کمی سواد و دقت داشت به راحتی متوجه میشد که این بیت بدینگونه هیچ معنایی ندارد و حتی اگر قبول کنیم منزوی از پرش وزنی غافل شده باشد نباید گمان کنیم که او حتی از معنا نیز غافل بوده است! وی اگر کمی دقت میکرد باز لازم نبود اینقدر برای این بیت نسخه بپیچد و حتی مثالی برای تصحیح آن بیاورد او اگر خود این توان را نداشت میتوانست با مشورت با یکی از شعرشناسان متوجه بشود که این بیت بدون کلمهی «جز» که باید پس از کلمهی «به» قرار بگیرد، هیچ معنایی ندارد! من دستنوشتهی این شعر را که روزی به یادگار از منزوی گرفتهام دارم که «به جز» نوشته شده است. حال گیرم هنگام پاکنویس کردن شعر، منزوی کلمهای را جا انداخته باشد، ـاتفاقی که اغلب میافتد- وظیفهی مصحح در قبال این چیست؟ به نظر این دوست پرسواد این بیت بدون کلمهی «جز» چه معنی دارد؟ او اگر خود، توان تشخیص این را نداشته چرا از کسی که سواد این کار را داشته مشورت نگرفته است تا مجبور نشود ناآگاهی خود را با سخن راندن از «بیخویشی شاعر» لاپوشانی کند و دوباره گستاخانه همه چیز را به حساب پریشانی و شوریدگی منزوی بگذارد؟!
همین اتفاق در صفحهی صد و سه افتاده است. خطیبی در توضیح بیت:
خوشا طریق عاشقی، خوشا و خوشتر آن که دل
به جـز طریـق عشـق به هیـچ سـو قـدم نـزد
آورده است:
«مصرع بالا نیز اختلال وزن دارد... » و نسخه پیچیده است که «مثلاً مصرع این گونه باید میشد: "به جز طریق عشق هم به هیچ سو قدم نزد"».
و جای شکرش باقی است که این بار درباره پریشانی منزوی داد سخن نداده است! باز هم حتی اگر اشتباهی صورت گرفته باشد مربوط به پاکنویس است و باز هم اگر مصحح کمی دقت میکرد و به مصرع بالا نظر میانداخت میدید که در مصرع بالا آنچه «طریق» است «عاشقی» است گیرم سهواً در مصرع پایین «عشق» ذکر شده باشد! این دوست فوقالعاده مکرم احتمالاً به خود اجازه نمیدهد که منزوی را به تکرار دو «طریق» برای دو چیز متفاوت محکوم کند. این مشکل پاکنویس به راحتی و با کمی هوش (!) حل میشد! (تنها چیزی که ظاهراً علاوه بر آشنایی نداشتن با شعر میتواند عامل انتصاب یک نفر به عنوان ویراستار باشد) اما مثل دفعهی قبل مصرع پیشنهادی مصحح بسیار مضحک است آنقدر که به ما ثابت کند سازندهاش حتی برای یک بار در عمرش مزهی شعر گفتن را نچشیده است!
و اما آخرین صفحه
در آخرین صفحه کتاب، شبه غزلی از فردی به نام «حمید ادبی» آمده است با این یادداشت که:
«مرثیهئی برای دوستم حسین منزوی شاعر غزلسرایی که در غربت به تنهایی زیست».
این شبه غزل علاوه بر نمایان کردن اندازههای سرایندهاش نشاندهندهی سواد ناشر در شناخت شعر نیز هست و ثابت میکند ناشر علیرغم ادعاهایش مبنی بر زیستن با شعر هیچ تفاوتی بین غزل باشکوه منزوی و این خزعبلات قائل نیست! که اگر اینگونه بود اجازهی چاپ این شعر را در این کتاب نمیداد مگر اینکه این کار برای نان قرض دادن یا رعایت مناسبات صورت گرفته باشد. ای کاش مصحح محترم محترم نیز به جای دنبال غلط گشتن در شعرهای منزوی غلطهای فراوان وزن و قافیهی این نوشتهی خندهدار را میگرفت. چاپ این نوشته یعنی بیاعتنایی به رسالت غزل منزوی و به قول معروف لرزاندن استخوانهای او در گور! خواندن یکبارهی آن را برای پی بردن به اینکه حتی یک مصراع آن معنی ندارد، به همهی شما توصیه میکنم و تنها به چند مورد از غلطهای فاحشاش اشاره میکنم. این شاعر توانا (!) در همان مصراع اول وزن را باخته است زیرا اصلاً "دالِ" «برفتند» در وزن شعر خوانده نمیشود!
مصرع اول بیت سوم از نظر وزنی اضافهی وزنی دارد و مصراع آخر احتمالاً دارای غلط تایپی است! و اما بشنوید از قافیهها: قافیهها عبارتند از:
«غمگسارانم، هزارانم، یارانم، روزگارانم، دیارانم» که تکرار در تکرار شدهاند دو قافیهی شاهکار که عبارتند از: «سوزانم، ایرانم» حال چگونه چنین آدم بیسوادی دوست حسین منزوی بوده است که یک مصراع از نوشتهاش معنی ندارد فقط خدا میداند و جناب فتحی!
این تفاوت وقتی تلخ تر به نظر میرسد که بدانیم دهها و شاید صدها شعر زیبا در سوگ منزوی سروده شده است که از جمله زیباترین آنها میتوان به غزلهای «محمدعلی بهمنی» و «مفتون امینی» اشاره کرد.
با وجود رعایت، نوشته طولانی شد. اگر چه هنوز حرفها تمام نشدهاند ناچارم سخن را به پایان ببرم و ادامهی سخن را به مجالی دیگر و بهتر وابگذارم و دوباره یادآوری کنم که خواب این دوستان را تا عمر دارم خواهم آشفت. «که اگر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم» آن هم فقط و فقط به منظور ادای دین به منزوی بزرگ که نسل غزلسرایان امروز -حداقل- مدیون اوست. همینجا لازم میدانم ضمن به حرکت خواندن دوستداران شعر منزوی و یاری خواستن از آنان، به جناب فتحی دوباره بگویم که: لطفاً ده دقیقه به واژههای «ناشر، رسالت و انسانیت» بیندیشید!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر