متن کامل سخنرانی در سومین سالگرد حسین منزوی در زنجان

عشق، یک همیشه است

برای جان بیدار نسلم:
مهدی جلیل‌خانی
او که مرا واداشت تا در مورد حسین منزوی سخن بگویم.

پیش‌درآمد:
تو را به کینه چه دینی است، کاش می‌آمد
کسی که دین ِ جهان را به عشق ادا می‌کرد.
حسین منزوی

سال‌هاست که می‌خواهم از منزوی بنویسم، خاصه که در این ایام، کتاب‌هایش به کوشش من چاپ می‌شود: «هم چنان از عشق»، «تیغ زنگ‌زده»، «دیدار در متن یک شعر»، «تیغ و ترمه و تغزل» و... .
سال 1382 بود، دوست ناشرم آقای فتحی از من خواست که به عنوان مشاور و ویراستار انتشارات آفرینش با او همکاری کنم. وقتی آغاز کردم، دیدم، چقدر کار چاپ نشده از منزوی نزد اوست. می‌دانید، شاعر عزیز ما شنیدنی بود نه دیدنی.
به هر طریقی بود ناشر را مجاب کردم که می‌بایست کتاب‌ها چاپ شود. او هم با این قول پذیرفت که تمام عواقب برخورد شاعر عزیزمان را بپذیرم. (خاصه عواقب مالی را اگر چه پیشترها تمام آن را ستانده بود) پذیرفتم. اولین کار برگزیده‌ای از افسانه‌های آذربایجان بود که نام یکی از افسانه‌ها را بر پیشانی کتاب نشانده بود: «تیغ زنگ زده». کتاب یک ماه پس از مرگ او چاپ و منتشر شد. پس از آن هم کتاب‌های دیگر... .
ابتدا سکوت، و سپس به قول آزرم «کبوترکانِ خویشتن عقاب‌انگار» به هیاهو پرداختند. «جان هیث استابز» (johon heath stubbs) شاعر معاصر انگلیسی، زیبا می‌گوید:

خورشید در کسوف است؛ و  پرندگان
یک‌یک از خواندن باز می‌مانند
و بال‌ها را فرو می‌بندند
اما من هرگز نشنیده‌ام
که غورباغه‌ها از قور قور باز مانده باشند.

تمام حرف و سخن‌شان این بود که چرا در پانوشت شعرها به نکته یا احیاناً ایرادی اشاره کرده‌ام. آنان غافل از این نکته بودند که من به عنوان یک مصحح با متن روبه‌رو بودم نه شاعر. دست‌نوشته‌ی شاعر پیش رویم بود نه او، بنابراین اگر اشکالی در متن وجود داشت، می‌بایست یادآور می‌شدم وگرنه به عنوان مثال می‌دانستم/ و می‌دانم که منزوی وزن را بهتر از من و امثال من می‌دانست.
این «کبوترکانِ خویشتن عقاب‌انگار» مانند بسیاری به دنبال ساختن بُت بودند تا در زیر سایه‌اش حقارت و بی‌سوادی خود را پنهان کنند. من هم البته پاسخی به آن‌ها ندادم زیرا می‌دانستم در تسلسل پاسخ‌هایی گرفتار می‌شوم که سرانجامش جز بازماندن از تحقیق و کارهای پژوهشی‌ام نیست. بگذریم به قول شاعر:

شخصی بدِ ما به خلق می‌گفت
ما چهره ز غم نمی‌خراشیم
ما خوبی او به خلق گفتیم
تا هر دو دروغ گفته باشیم.

باری...دوست خوبم جلیل‌خانی از من دعوت کرد تا در سومین سال رفتن منزوی به زنجان بروم و در مورد او سخن بگویم. متن زیر، سخنرانی من در زنجان است. از دوستان مهمان‌نواز زنجانی و هم چنین دوستان با صفای انجمن اشراق سپاسگزارم.

مهربان بمانید
مهدی خطیبی
2 / تیر / 1386

و تاریخ به راه راست رود که روا نیست در تاریخ تخسیر و تحریف و تقتیر و تبذیر كردن.

دوستان و همدلان گرامی!
بسیار خوشحالم كه در جمع مردم خوب زنجان هستم. صحبتم را با چند جمله از ابوالفضل بیهقی آغاز كردم. به عقیده‌ی من تاریخ كه در زمان نمود می‌یابد بهترین داور است. گیلبرت رایل می‌گوید: « تاریخ هنگامی آغاز می‌شود كه غبار یادها فرو نشسته باشد.» اما متأسفانه در ایران ما آن‌چنان كه باید و شاید در داوری‌ها، خاصه داوری‌های ادبی، راه انصاف و راستی را پیش نگرفته‌اند. یا قلم را در مدح یك نفر می‌گریانند و یا آن كه در ذم دیگری دشنه‌ای می‌كنند. چرا، برای آن كه پیرو شعار «با ما» یا «بی‌ما» هستند.
دریغ و درد از كودكی آموخته‌ایم سخنی را كه در مخالفت با ما باشد با رگباری از دشنام پاسخ گوییم و كلام مهرورزانه‌ی غیرواقع و تعارفات اغراق‌آمیز روزمره را با شعف بسیار پذیرا شویم. دیگر برای ما عادت شده است كه اگر منطقی را تاب نیاوردیم گوینده‌اش را با صفت‌هایی چون بی‌سواد، احمق، دیوانه و حتا کافر، دگراندیش، از میدان به در كنیم. دیری است كه سفره‌ی افترا و دشنام گسترده شده است. تا به حق یا ناحق حرف تلخی نسبت به خود می‌شنویم «رگ‌های گردن به حجت قوی» كه جای خود دارد شمشیر آخته‌مان به حذف دیگری آماده است. و چرا این‌گونه است؟ زیرا تفكر انتقادی ما خلاصه می‌شود در مدح یا ذم. آن كسی كه در گروه ماست همیشه بهترین و برترین است و آن كس كه در گروه ما نیست، پست و بدترین است و بدا به حال آن كس كه روزی به آن كه در جبهه‌ی خوب‌هاست بگوید بالای چشمت ابروست. آن وقت هر صفت ناپسندی كه می‌یابید، سزاوار اوست.
باری... بگذریم. امروز این جا دعوت شده‌ام تا در مورد شاعری سخن بگویم كه سه سال است در میان ما نیست. برخلاف هنجار پذیرفته شده‌ی ایرانی نمی‌خواهم و نمی‌كوشم كه لختی قلم را بگریانم. بلكه می‌خواهم از شاعری سخن بگویم كه در سال 1350 با كتاب «حنجره‌ی زخمی تغزل» متولد شد. بنابراین كاری به این كه در اجتماع كه بود و چه كرد ندارم. و دیگر آن كه امروز و این جا تمام سخنم را متمركز  بر یك جنبه از تلاش هنری او می‌كنم كه به آن معروف و مشهور است و آن غزل اوست.
منزوی برای نسل من از نظرگاه یک مخاطب، عزیز و دوست‌داشتنی بود و هست و خواهد بود. چرا؟ برای این كه او در زمانه‌ای از «مگوهایی» سخن گفت كه برای نسل من حتا فكر كردن به آن گناهی غیرقابل بخشش بود او از عشق سخن گفت، نه از عشق عارفانه یا عشق به وطن یا عشق به آزادی و... بلكه از عشقی كه جریان داشت، بوده و هست. از ایثار دو تن و مهربانی‌شان سخن گفت و این برای نسل من دوست‌داشتنی بود. او از مرزهای تن گفت در ستایش تن و صادقانه از لحظه‌هایی سرود كه بسیاری حتا جرأت فكر كردن به آن را ندارند. ما صداقت عریان او را دوست داشتیم و داریم. منزوی از عاشقانه‌هایی سخن گفت كه برای نسل من مثل یك آتش زیر خاكستر بود. به قول حافظ:

تلقین درس اهل نظر یك اشارت است
كردم اشارتی (یا كنایتی) و مكرر نمی‌كنم.

نسل قبل از ما شیفتگی شور انگیزی به عمل قهرمانانه داشت زیرا در عصری می‌زیستند كه در جهان معروف به عصر آرمان‌گرایی بود. اما ما كه خسته از فریاد و هیاهو و آتش و خانه به دوشی و مرگ عزیزان به سخنی می‌اندیشیدیم كه از لحظه‌های ناب انسانی بگوید، ناگهان غزلسرایی به نام منزوی در زمانی كه بكن نكن و حرف مزن این سخن عنوان مكن، چون دستوری در ذهن‌مان حك شده بود، از لحظه‌های حقیقی‌ای گفت كه در خیال‌مان با آن معاشقه می‌كردیم. از تن گفت و در ستایش آن لحظه‌هایی را تصویر كرد. این‌ها را گفتم تا روشن شود چرا نسل من این قدر منزوی را دوست می‌دارد. اما این از دیدگاه مخاطب شعر بود مخاطبی كه دوست دارد در جاری شعر رها شود و نمی‌اندیشد كه آن‌جا چه بود و این‌جا چه بود زیرا به قول الیوت شعر اصیل پیش از آن كه فهمیده شود، ارتباط برقرار می‌كند.
باری اجازه بدهید پیش از پرداختن به غزل منزوی از دوره‌ای سخن بگویم كه من به عنوان یك منتقد و پژوهشگر بر آن متمركز شده و از آن سخن گفته‌ام.
شعر سال‌های 1347تا 1357 در نگاه بسیاری از منتقدان، دوره‌ای است كه اهمیت چندانی ندارد اما برای من كه جست و جو كرده‌ام، سال‌های جالب توجهی است زیرا سه جریان شعری در آن یافته‌ام كه در یكی از آن‌ها منزوی نقش تعیین‌كننده‌ای داشته است.
شیفتگی شور انگیز به عمل قهرمانانه و شرایط اجتماعی، سیاسی و قیام‌های سایر ملت‌ها، موجب به وجود آمدن نگره‌ای شد كه بر شعر معاصر نیز تأثیر بسیار گذاشت. آن را «شعر سلاح» نامیده‌ام. شاعران آن بر این باور بودند كه «اینك نیاز شعر شمشیر بودن است.»
شعر پس از كودتای 1332 در طیف وسیع، خلاصه می‌شد به رمانتیسم سیاهی كه در دود و سیاهی می‌گذشت و شعر رمزگرایانه‌ی اجتماعی كه می‌كوشید با اشارات و كنایاتی حضور اعتراض‌آمیز خود را نمایان كند. اما از سال 1340 با برآمدن دو جریان كه اولی به همه‌ی سنت‌ها و باورها پشت پا می‌زد و دومی كه می‌خواست شعر را فقط به عنوان یك سلاح مبارزه استفاده كند، با آن دو جریان ثابت برخورد شد. دو صدا این گونه بود:

من/ پرنده‌ی فلزی/ شكوفه‌ی كاغذی/ تصویر قفس/ ذغال نوزاد/ ناگهان به خواستن پیوستیم/ و خواستیم/ و خواستیم/ كه/ میوه‌ای كنجكاو بر دست‌های سوخته‌ی شاخه باشیم.
(برشی از شعر احمدرضا احمدی در مجموعه‌ی طرح)

و دومی:

خشن/ خشن و ناهموار/ گسست یك ستاره/ پر از كوه و درخت/ و انفجار در مسیر سرعت/ و جاده‌ای پر از گدازه‌های شعله‌ور/ و سنگ‌ها/ و تنه‌های سوخته/ و دود/ دود كه در باد كشیده می‌شود/ و من/ كه شعرم/ جز این تصویر نیست.
(برشی از شعر سعید سلطان‌پور)

اولی در همان سال‌ها خاموش شد و دومی تا سال 1357 هیاهو كرد و دشنام داد و به یك‌باره پس از فروكش كردن هیجان‌ها خاموش شد.
جریان دیگر شعر نیمایی - مذهبی است. كه در همین سال‌ها جلوه كرد. پس از كودتای 28 مرداد و حتا پیشتر كه اندیشه‌های ماركسیستی رشد كرده بود، بسیاری از شاعران به عناد آشكار با مذهب پرداختند اما پس از نفوذ اندیشه‌های آل‌احمد و شریعتی و تئوری‌هایی چون "بازگشت به خویشتن" و تشكیل كانون‌های مذهبی- فرهنگی چون حسینیه‌ی ارشاد در تهران و كانون نشر حقایق اسلامی در مشهد، شاعرانی گرایش به شعر مذهبی پیدا كردند، یا بهتر بگویم نشانه‌های بسیاری در شعرشان دیده می‌شد. "سحوری" نعمت آزرم با اشاراتی مذهبی - انقلابی آغازگر و سپس در كتاب "عبور" علی موسوی گرمارودی و پس از آن "سفر پنجم" صفارزاده ادامه یافت و البته پس از بهمن 1357 جریان حاكم ادبی در طیف شاعران جوان انقلابی، و بعدها شعر حكومتی، شد.
 و اما سومین جریان، ظهور غزلی دیگرگونه بود. غزلی كه شاعران آن می‌كوشیدند با رهنمودهای نیما، زبان و بیان و نگاه و حتا شكل غزل را دگرگون كنند. منزوی در سال 1351 در مجله‌ی تماشا نوشت:

«پذیرفتن نیما به این معنی نیست كه شاعر، خود را مقید كند فقط در قالب نیمایی شعر بنویسد، چه این خود قید دیگری است و نیما هرگز چنین نمی‌خواست. اوج كار نیما در این است كه ارزش‌های نیكوی گذشته، در شعرش نفی نشد. نیما دریچه‌ای دیگر به روی شعر فارسی گشود و گرچه، این دریچه در لحظه‌ای گشوده شد كه شعر فارسی، به راستی خناق گرفته بود، اما این هرگز به آن معنی نبود كه باید همه‌ی دریچه‌های دیگر بسته شود. مگر نه این كه شعر، آزادی است و مگر نه این كه مقید كردن شعر در یك قالب- گیرم، قالب آزادی خود به نوعی دیگر، سلب آزادی از شعر است؟»

سال 1350 سالی است كه این جریان شعری با دو كتاب "دیروز خط فاصله" منوچهر نیستانی و "حنجره‌ی زخمی تغزل" منزوی آغاز می‌شود. البته تلاش‌های گاه و بی‌گاه برخی شاعران دیگر نیز بوده است، اما مگر با یك غزل می‌توان شاعری را به عنوان آغازگر شیوه‌ای نامید و مگر نه آن كه هر شیوه‌ای با توجه به زمینه‌های اجتماعی، مرحله به مرحله رشد می‌كند؟ در غزلِ نیستانی به ساختمان غزل توجه بسیار شده است و در غزل منزوی به زبان و شیوه‌های بیانی و رویكرد دوباره به اصل غزل كه همانا تغزل است.
نیستانی با هنجارگریزیِ نوشتاری و هم‌چنین شكستن ساختمانِ غزل، جزء مبتكرترین غزل‌پردازان است. برای همین است كه در غزلی ناگاه دو بیت با وحدت طولی مصرع‌ها دیده می‌شود و بیت سوم سه مصرع می‌شود و یا در قالب جملات معترضه‌ی غالباً بی‌فعل، هنجار نوشتاری غزل شكسته می‌شود. نظام سجاوندی در غزل نیستانی نقش ویژه‌ای دارد و در خدمت غزل است.
اما چرا نیستانی آن‌چنان كه باید و شاید شناخته نیست. دو علت اصلی دارد: یكی به خاطر عقل نقال ماست كه بیشتر به دنبال نقل دیگران هستیم تا جست و جو كه آغاز نقد است و دیگر به خاطر زبان ناصر خسرووار او كه زمختی خاصی دارد و وسواس در پرداختن به ساختمان غزل كه او را از پرداختن به زبان و بیان، دور نگاه داشته است. اما منزوی دقت ویژه‌ای بر زبان و بیان كرده است و دیگر آن‌كه غزل را به طبیعت واقعی‌اش كه همان تغزل است، سوق داده است. او در مصاحبه‌ای می‌گوید:

«من می‌گویم عشق یك مسأله‌ی روزمره نیست، عشق یك همیشه است. اما اضافه می‌كنم كه عشق من و شما كه با من‌اید با عشق حافظ فرق‌های بسیاری دارد. مگر نه این كه زمانه‌ی ما با زمانه‌ی حافظ فرق‌های بسیاری دارد؟ عاشق زمانه‌ی ما و معشوق زمانه‌ی ما نیز. ناچار طعم غزل من و شما با طعم غزل شاعر قرن هفتم و نهم و دوازدهم فرق بسیار خواهد داشت و اگر نداشته باشد، معلوم است كه من و شما انسان زمان خود نیستیم. به اعتبار این كه عشق، همان "قصه‌ی واحدی است كه از هر زبان می‌شنوی، نامكرر است". غزل زمانه‌ی ما نیز، عشق زمانه‌ی ما را با مخاطبش در میان می‌گذارد كه در دو سویش عاشق و معشوقی ایستاده‌اند كه می‌دانند كجا و در چه نقطه‌ای از جغرافیا و در چه لحظه‌ای از تاریخ ایستاده‌اند.»

منزوی غزل را پس از سال‌ها به تصاویر تغزلی كه دارای یك متن زبانی جاندار است تبدیل كرد. تصاویر تغزلی كه امروزی و عریان و صمیمی است و نشان از صداقت شاعر دارد. عریانی را بشنوید:

زنی كه آمدنش مثل "آ"ی آمدنش
رهایی نفس از حبس‌های ممتد بود.

 در شعر تغزلی گذشته‌مان، وجود آدمی تجزبه می‌شود. بنابراین وحدت هستی او مورد توجه نیست. برای همین است كه عشق به حقیقی و مجازی تفكیك می‌شود و نفی عشق مجازی وجه غالب گرایش می‌شود. پس از ظهور نیما برخی به تظاهر عشق پرداختند و در رؤیاهای شب‌های بلوغ فرو رفتند، و برخی نیز یكسره به نفی عشق پرداختند مثل حبیب ساحر:

ای خود پرست تا به كی این سوز و اشتیاق
 تا كی فسانه گفتن در هجر و در فراق
در باغ ما از گل شادی نشانه نیست
 گفتن ز عشقِ بلبل و گل از برای چیست؟

برخی تن را رها كردند و به جان زیبا پرداختند، اما منزوی با صمیمیت تمام، تصویری از معشوق امروزی كشید و به ستایش تن پرداخت. من این صمیمیت و شجاعت را در غزل معاصر كم دیده‌ام و در شعر معاصر نیز جز یك - دو تن چون نصرت و خویی ندیده‌ام. بشنوید:

چرا صبح مرا زندانی پیراهنت داری
تو که خورشید را چون خون جاری در تنت داری
دو سار از چشم‌های تو به یکدیگر نشان دادند
دو مرغ سینه سرخی را که در پیراهنت داری.

البته منزوی در مقابل نیستانی، محافظه‌کار است؛ یعنی، دل آن را نداشت که در ساختمان غزل، هنجار پذیرفته را بشکند.
 من منزوی را با نزار قبانی قیاس می‌كنم. عرب‌ها به او شاعر زن می‌گویند. تنها تفاوت قبانی با منزوی این است كه او پس از ستایش تن به سوی مدیحه – عاشقانه‌ها می‌رود یعنی از عاشق - معشوق به شاعر- جهان می‌رسد و عرصه‌ی فردی را به عشق فراگیر انسانی تبدیل می کند، و این‌ها همه در بستری تغزلی صورت می‌گیرد. بنابراین گهگاه می‌بینیم که ستایش معشوق در همراهی به سوی عظمت انسانی است. از این رو قبانی از «زن سبزه به من گفت» آغاز می‌کند و به «عشق و نفت» می‌رسد.
منزوی در کتاب حنجره‌ی زخمی تغزل غزل‌هایی را ارائه داد که گذشته از تغزلی ناب، زبان و بیان امروزی دارد. او در مورد نسل خود معتقد است، نسلی است که دوباره زبانش را به طرف نوعی لیبرالیسم با نوعی زبان غنایی می‌چرخاند.
زبان منزوی فخامت ویژه‌ای دارد. گرایش منزوی به شعر گذشته، بالاخص حافظ از یک سو به زبانش فخامت ویژه‌ای داده است، از دیگر سو گاه موجب شده که دوگانگی خاصی نمود یابد. نمونه‌ای ارائه می‌دهم تا به این ویژگی زبانی غزل‌های منزوی توجه کنید:

زن جوان غزلی با ردیف آمد بود
که بر صحیفه‌ی تقدیر من مُسَوَد بود.

دایره‌ی واژگانی دو مصرع را خوب بکاوید. و دیگر آن که مصرع دوم را با این بیت قیاس کنید:

دو چشم داشت دو سبز آبی بلاتکلیف
که بر دو راهی دریا- چمن مردد بود.

و در این میان صورت‌های کهنه‌ی برخی واژگان نیز در این موضوع بی‌تأثیر نیست: مثل گهی به جای گاهی، کنون به جای اکنون، استاده‌ای به جای ایستاده‌ای و از این دست.
شکل بیانی غزل منزوی در بیشتر بیت‌ها نیز قدرتمند است. منزوی گذشته از تبحر ویژه بر موسیقی بیرونی و کناری، بر موسیقی کلمات نیز تسلّط کامل دارد. او کلمه را از لحاظ موسیقیایی می‌شناخت. بنابراین می‌بینیم در بیشتر غزل‌های او، گذشته از تری و ترانه‌گی که به واسطه‌ی موسیقی بیرونی و کناری به وجود آمده است، از طریق هم‌حروفی و هم‌آغازیِ نوعی موسیقی درونی و از طریق دقت در موسیقی کلمات، نوعی موسیقی معنوی درخشان در غزلش وجود دارد. البته نباید از نظر دور داشت که منزوی گاه از تمام ظرفیت‌های موسیقی کناری غزل استفاده می‌کند؛ چیزی که خود در مجله‌ی تماشا در سال 1351 آن را تقبیح می‌کند.
منزوی در کتاب «حنجره‌ی زخمی تغزل» نوعی تغزل ناب و دست‌یافتنی را همراه با رویکردی نو به زبان و شکل بیانی تازه عرضه کرد. در کتاب از «شوکران و شکر» نشانه‌های تدقیق و غور را در غزل‌های سعدی وحافظ و حتا مولانا- دیوان شمس- دیده می‌شود. و در این میان می‌کوشد با تلفیق زبان کهن‌شیوه و امروزین، تلاشی در بارور شدن غزلش کند. این کار در کتاب با «عشق در حوالی فاجعه» شکل می‌گیرد؛ مجموعه‌ای که هنوز هم نسل من با آن خاطره‌های بسیاری دارد. البته در همین کتاب است که گذشته از تغزلی ناب به پرسش‌های خیام‌گونه نیز می‌رسد.
اوج هنرنمایی منزوی در کتاب «از کهربا و کافور» است. او گذشته از استحکام زبانی و استفاده از تمام دقایق موسیقی شعر از لحاظ بیانی، می‌کوشد با شکستن اسطوره‌ها، جلوه‌ای دیگر را در برابر خواننده نمایان کند.

شاید حسد به خاطر حوا دلیل بود
ابلیس اگر که سجده به آدم روا نداشت.

این بار رفت رستم و اسفندیار ماند
سیمرغ نیز مکر و فسونش اثر نکرد
وان تیر گز به ترکش‌مان آخرین امید
آخر اثر به دیده‌ی آن خیره‌سر نکرد.

باری این نگاه اجمالی به غزل منزوی بود. متأسفانه پس از سه سال که از رفتن او می‌گذرد، نگاهی نقادانه به آثار او نشده است. گو این که به وجوه دیگر آثارش چون شعر نیمایی و شاملویی و ترجمه و نثر او نیز توجهی نشده است. امید است در آینده شاهد دقت و بررسی در آثار گوناگون او به دور از نفی یا مداحی‌های بی‌مورد باشیم. اجازه دهید صحبتم را با با یک رباعی از او به پایان برم:

افسانه‌ی جویبار کوچک زیباست
یا قصه‌ی رودی که سراپا غوغاست
رفتن زیباست - نفس رفتن- اما
ناز نفسی که آرزویش دریاست.

16/ اردیبهشت/ 1386
زنجان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...