ویرجینیا وولف یکی از زنان برجستهی ادبیات در قرن گذشته است. او در سال 1882 در لندن به دنیا آمد. پدرش مردی اشرافزاده و بافرهنگ بود و ویرجینیا گر چه از آموزش رسمی بیبهره بود، ولی كتابخانهی پدر را در اختیار داشت. او از كودكی میخواست نویسنده شود و شبها «در حالی كه بزرگترها مشغول صرف شام بودند، روی كاناپهی سبز رنگ مینشست و مینوشت.» ویرجینیا خوانندهای سیریناپذیر نیز بود. بعدها چند واقعه، ازجمله از دست دادن مادر در سیزده سالگی و مرگ خواهرش كه دو سال بعد روی داد او را از پا در آورد. با این حال رویداد فاجعهآمیز كودكی او تجاوز برادرخواندهاش بود كه هنگام 6 سالگی ویرجینیا تأثیری پایدار بر وضع روانی او نهاد. ویرجینیا پس از مرگ مادر به شدت افسرده شد و در بیست و دو سالگی بار دیگر چنان به افسردگی دچار شد كه اقدام به خودكشی كرد. او در سی سالگی با لئونارد وولف ازدواج كرد و سال بعد بار دیگر دست به خودكشی زد. از آن پس نیز بارها به بستر بیماری افتاد یا روانهی بیمارستان شد. تلاشهایش برای خودكشی سرانجام در بهار 1941، در حالی كه 59 سال داشت و در اوج شهرت بود به نتیجه رسید. ویرجینیا وولف با جیبهای پر از سنگ به روخانهی اوز رفت و خود را غرق كرد.
خواهرزادهاش آنجلیكا گارنت، در مورد ویژگیهای او، تصویری در خور به دست داده كه حاكی از ذهن فعال او در پس جسمی ضعیف و عصبی بود: «هنگام استراحت از نشستن اكراه داشت. او همیشه راه میرفت. با رانهایی بلند و باریك و پوشیده در دامنی بلند شیبها را میپیمود، یا در خیابانهای لندن قدم میزد. او هرگز آرامش نداشت و واقعاً استراحت نمیكرد. او معبدی تاریك بود كه رویش پوستی شفاف كشیده بودند.»
ویرجینیا همراه با دوستاناش كه همگی از مهمترین اندیشمندان و هنرمندان جوان آن زمان بودند، گروه«بلوزبری» را تشكیل داد. پس از ازدواج با لئونارد وولف كه از همفكران او در گروه بلوزبری بود، به اتفاق انتشارات هوگارت پرس را دایر كردند كه بعداً بیشتر كتابهای ویرجینیا را منتشر كرد. او در اكثر رمانهایش با الهام از نظرات مارسل پروست وجیمز جویس قراردادهای كلاسیك رماننویسی را رها كرده و به ساختاری نو دست یافته بود كه به تحولات اجتماعی و فكری آن دوران هماهنگ بود. وولف در اثر مهماش «یادداشتهای یك نویسنده» كه در سال 1953 پس از مرگ او منتشر شد، نوشت: «واقعیت این است كه به وسیلهی نوشتن، در خود انرژی میآفرینم. اگر میتوانستم متن را به درون رگ و پی ببرم و كاملاً در ژرفا و با سهولت كار كنم خوب بود...».
یاداشتهای روزانهی این نویسنده بخشی از تحولات زندگی او را آشكار میسازد كه نشر قطره (با همكاری نشر شهاب ثاقب) چاپ اول آن را در سال 83 و چاپ دوم آن در سال 84 در 295 صفحه و بهاء 2900 تومان و با ترجمهی روان و سادهی خانم خجسته كیهان به بازار نشر عرضه كرده است. دو یادداشت از این كتاب را با هم میخوانیم:
سهشنبه 22 اوت
راه بازگشت به نوشتن این است: اول انجام تمرینهای سبك و نشاطآور، دوم خواندن آثار خوب ادبی. این كه فكر كنیم ادبیات را میتوان از چیزهای خام تولید كرد، اشتباه است. این درست است كه باید از زندگی بیرون آمد، بله ــ به این دلیل بود كه از سرزده آمدن سیدنی اصلاً خوشم نیامد ــ آدم باید بتواند اندیشهها و احساسات خود را به وسیلهی واژهها بیان كند؛ بسیار بسیار متمركز باشد، همه چیز روی نقطه؛ نباید لازم شود كه به بخشهای پراكندهی پرسوناژ تكیه كند، و باید در ذهن زندگی كند. وقتی سیدنی میآید ویرجینیا میشوم، وقتی مینویسم فقط شعور و حساسیتام. گاه از ویرجینیا بودن خوشم میآید، اما فقط وقتهایی كه ذهنم پراكنده است؛ چیزهای مختلف میاندیشم و معاشرتی هستم.حالا دوست دارم تا وقتی در اینجا هستیم فقط شعور و حساسیت باشم. راستی خواندن تكری «Thackeray» خوب است، بسیار زنده است و بینشی شگفتانگیز دارد.
دوشنبه 28 اوت
خیال دارم خواندن نویسندگان یونانی را دوباره آغاز كنم و واقعاً باید برنامهای داشته باشم: امروز بیست و هشتم است خانم دالووی روز سهشنبه 2 سپتامبر تمام میشود، از یكشنبه 3 تا جمعه 8، شروع چاسر. چاسر، یعنی فصل مربوط به او باید تا 22 سپتامبر خاتمه یابد. و بعد؟ آیا باید فصل بعدی خانم دالووی را بنویسم؟ اگر قرار شد فصل دیگری داشته باشد؛ و آیا آن را نخستوزیر مینامم؟ این تا هفتهی پس از بازگشت ما ادامه خواهد داشت، یعنی تا 12 اكتبر. بعد باید برای شروع فصل یونانی آماده باشیم. بنابراین از امروز 28 اوت تا 12 اكتبر كمی بیش از شش هفته فرصت دارم ولی باید امكان وقفه را نیز در نظر بگیرم. حالا چه دارم كه بخوانم؟ مقداری هومر، یك نمایشنامهی یونایی، اندكی افلاطون، زیمرمن و شپارد و زندگی بنتلمن به صورت كتاب درسی. اگر آنها را دقیق بخوانم كافی خواهد بود. اما كدام نمایشنامهی یونانی؟ چقدر از هومر و كدام اثر افلاطون؟ بعد خواندن گزینهها نیز هست. و همه چیز به خاطر نویسندگان دوران الیزابت به ادیسه ختم خواهد شد. و باید كمی ایبسن بخوانم تا او را با پورو پیریس مقایسه كنم ــ راسین را به سوفوكل ــ و شاید مارلو را با آشیلوس. به نظر روشنفكرانه میآید؛ ولی در حقیقت ممكن است برایم مفرح باشد؛ اگر چنین نباشد، نیازی به ادامه دادن نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر