کتابرانه؛ ایده‌ای متفاوت برای ترویج کتاب

خوشحال کردن مردم کسب و کار ماست!
هدف ما کتابخوان کردن است نه کتابفروشی 

کار عادی با روش غیرعادی
سروناز و مهدی، خودشان هم شبیه کتاب هستند. مهدی از آن کتاب‌های چرمی بزرگ چند جلدی است که هرچه بخوانی، هنوز هم ادامه دارد. سروناز هم یک کتاب خوب و آرامش‌بخش است. از همان‌ها که شعر دارند و نوشته‌های کوتاه ادبی و خواندنی. سروناز برای حرف‌های مهدی، تیتر می‌زند؛ کوتاه و مختصر، جالب و خواندنی. سروناز خودشان را این‌طور معرفی می‌کند: «ما آدم‌های متفاوتی هستیم که کارهای عادی را به روشی غیرعادی انجام می‌دهیم.» سروناز و مهدی کارشان را از کتاب خواندن در مهدکودک‌ها آغاز کرده‌اند. بعد‌ها هم سروناز که فوق‌لیسانس ادبیات انگلیسی داشت، به آموزش زبان انگلیسی در موسسهٔ عصای سفید مشغول شد. تجربه‌ای تازه و بسیار دشوار. خودش در ‌این‌باره می‌گوید: «روزهای اول حالم خیلی دگرگون می‌شد. از دیدنِ این همه ندیدن، ناراحت می‌شدم. روش تازه‌ای پیدا کرده بودم. صدایم را ضبط می‌کردم که در کلاس پخش می‌شد. برای بچه‌ها شازده کوچولو می‌خواندم و برایشان کتاب‌ها را تحلیل می‌کردم. این کار نگاه تازه‌ای به بچه‌ها می‌داد. شاگرد سی و چند ساله‌ای داشتم که چشم‌هایش را به خاطر حادثه‌ای در کارخانه از دست داده‌بود. او مدتی بعد از این کلاس‌ها دوباره به‌‌ همان کارخانه برگشت و زندگی‌اش را از سر گرفت.»
بعد‌ها، در زمستان ۱۳۸۹ این زوج جوان کتابرانه را راه‌انداختند. کتابرانه یک پراید است. ماشین شخصی آن‌ها که داخلش را قفسه‌بندی کرده‌اند و روی هم رفته حدود ۲۰ جلد کتاب از تازه‌های نشر و خواندنی‌تر‌ها را داخلش چیده‌اند. وقتی وارد خودرو می‌شوید، آهنگ ملایمی به گوشتان می‌خورد که نامش، کنار سایبان‌های ماشین، بر روی تابلوهای LED نوشته می‌شود. شناختن کتابرانه از خیابان چندان کار راحتی نیست. خودروی آن‌ها یک پراید سفید معمولی است با لوگوی سبز و سیاه کتابرانه روی درهای جلوی ماشین. لوگو از شعر «شل سیلور استاین» الهام گرفته شده است. 

کتابرانه از کجا آمد؟
مهدی تا پیش از این سال‌ها در فروشگاه‌های شهر کتاب و چند مرکز انتشاراتی دیگر کار کرده و سروناز در دانشگاه زبان انگلیسی تدریس می‌کند. مهدی دربارهٔ کتابرانه می‌گوید: «مرضیه برومند سریالی ساخته است به نام کتابفروشی هدهد. داستان پسری است که در مینی‌بوسش کتابفروشی راه انداخته است. خیلی‌ها فکر می‌کردند ایدهٔ‌ کتابرانه از آن سریال آمده ولی ما هیچ‌وقت نتوانستیم کتابفروشی هدهد را ببینیم. مهم‌تر از همه این‌که ما کتابفروشی نیستیم. ما در شهر می‌گردیم. مسافران عادی را سوار می‌کنیم و دربارهٔ کتاب با آن‌ها گپ می‌زنیم با این امید که بتوانیم آن‌ها را به کتاب خواندن علاقه‌مند کنیم. شغل ما کتابفروشی نیست. علاقه‌مند کردن مردم به کتاب است. در این میان، کتابی هم می‌فروشیم و زندگیمان را می‌گذرانیم. به همین سادگی. هدف اصلی ما پول نیست.» سروناز برای این حرف مهدی تیتر زد: «بیزنس ما خوشحال کردن مردم است.» بعد دنبالهٔ حرفش را گرفت که: «راستش ما از روز اول خودمان هم نمی‌دانستیم می‌خواهیم چه‌کار بکنیم ولی مطمئن بودیم که می‌خواهیم مردم شهرمان را خوشحال کنیم. مدت‌ها فکر کردیم تا به این نتیجه رسیدیم که کتابرانه را ایجاد کنیم، یک عنصر آرامش‌بخش در میان شهر شلوغ تهران که مردم گاهی به آن نیاز دارند.» بعد برای حرف خودش تیتر می‌زند: «کتابرانه اتفاق خوب شهر تهران است.»

مسافری که مدیونش هستیم
روزهای اول کارشان سخت بود و مسیرشان نزدیک خانه‌. اولین مسافر هم برای مهدی، که نقش راننده را داشت، شوک‌آور بود. او در این باره می‌گوید: «اولین مسافر را هیچ‌وقت یادم نمی‌رود. سوار ماشین شد. اطراف را نگاه کرد. شوکه شده بود. من هم جا خورده بودم. هیچ‌چیزی نگفتیم. در مقصد پیاده‌اش کردم بدون اینکه حرف خاصی بزنم. دست و پایم را گم کرده ‌بودم. برگشتم خانه و به سروناز گفتم، من نمی‌توانم! دلداری داد. این‌بار دوتایی سوار ماشین شدیم و مسافر زدیم ولی باز‌‌ همان اتفاق افتاد. هر دویمان نمی‌دانستیم چه باید بگوییم. ما دنیایمان با دیگران فرق می‌کرد. نمی‌خواستیم کتاب بفروشیم. می‌خواستیم مردم را کتابخوان کنیم.»
یکی از‌‌ همان روزهای اول کار، بانویی سوار ماشین می‌شود که مهدی می‌گوید، ادامهٔ کارش را مدیون اوست. آن زمان مهدی کارش کمی روی غلتک افتاده بود ولی هنوز مطمئن نبود که بتواند کتابرانه را براند. خودش می‌گوید: «اولین مسافری که خیلی به او مدیونم، یک خانم جوان بود که شاید بیست سال هم نداشت. وقتی داخل شد، از ذوق فریاد کشید و یک کتاب هم از من خرید. بعد گفت، خواهش می‌کنم هر اتفاقی که برایتان افتاد این کار را کنار نگذارید. من آیندهٔ خوبی برای کار شما می‌بینم. خواهش می‌کنم این اتفاق خوب را از شهرمان نگیرید.» بعد‌ها هم مسافران دیگری می‌آیند، کسانی که کتاب می‌خرند، کرایهٔ مسیر برایشان رایگان است ولی خیلی‌ها هم خودشان پول می‌دهند تا از این‌کار حمایت شود. زوج جوان هردویشان تأکید دارند، حمایت‌ها بیشتر فکری و معنوی است تا مادی.

آدم‌های پولدار بی‌غم
هرکدام از ما ایده‌های عجیب در زندگیمان زیاد دیده‌ایم که معمولاً هم ایرانی نیستند. واکنش خیلی از ما دربارهٔ چنین افرادی یکسان است. بعد از چند بار داد و فریاد و اظهار تعجب، لابد با خودمان می‌خندیم و می‌گوییم: «همین است دیگر. این آدم‌ها یک عالمه پول و امکانات دارند و نمی‌دانند چطور تنوع در زندگیشان ایجاد کنند، این است که از سر بیکاری، می‌روند سراغ کارهای عجیب و غریب.» این نگاه را با مهدی و سروناز در میان می‌گذارم و می‌پرسم: «آدم‌های پولداری هستید؟» سروناز هرانر به زحمت جلوی خنده‌اش را می‌گیرد و می‌گوید: «ما اصلاً پولدار نیستیم. از وضع ماشینمان معلوم است دیگر. وضع مالی خانواده‌مان خوب است ولی از آن‌ها کمکی نگرفته‌ایم تا روی پای خودمان بایستیم. من در دانشگاه درس می‌دهم و شاگرد خصوصی هم دارم. به هرحال از گرسنگی نمی‌میریم ولی زندگی چندان مرفهی نداریم که از سر بی‌دردی، به فکر تنوع افتاده باشیم.» بعد دلیل کار عجیبشان را این‌طور توضیح می‌دهد: «از یک جایی به بعد، آدم شروع می‌کند به شناختن خودش و دنبال روشی می‌گردد تا تعادلش برقرار شود. از جایی به بعد، می‌فهمی که باید برای برقرار شدن تعادلت، بهایی را پرداخت کنی. باید بدانی خودت و کارت متفاوت است و این‌ها قیمتی دارند. راستش می‌توانستیم شغل‌های زیادی داشته باشیم که از غم نان هم ما را آسوده کند ولی [در آن صورت] باید عشقی که ما را به تعادل می‌رساند، کنار می‌گذاشتیم. فقط این راه. بدانید که راه خیلی سختی را انتخاب کرده بودیم.» مهدی دنبالهٔ حرف همسرش را می‌گیرد که: «خیلی‌ها می‌گویند هنرمند بدبخت است و کتابفروش پول ندارد. ما می‌خواستیم به مردم ثابت کنیم که هرکس دنبال کار فرهنگی برود، بدبخت نمی‌شود و امیدواریم به جایی برسیم که هرکسی، آرزویش کار کردن در کتابفروشی باشد.»
باز برمی‌گردم به روز اول کارشان، به‌‌ همان روزی که ایدهٔ کتابرانه شکل گرفت. می‌پرسم: «در کشوری که بنا به بعضی آمار‌ها سرانهٔ کتاب خواندن مردم کشورش فقط ۲ تا ۷ دقیقه است، چطور به فکر راه‌اندازی چنین پروژه‌ای افتادید؟» که سروناز هرانر گفت: «ما به صورت عملی تجربه کردیم که این آمار درست نیست. چند بار سری به بازار آهن و یافت‌آباد می‌زدیم. مغازه‌دارهایی را می‌دیدیم که نشسته و کتاب می‌خوانند. یک بار در جاده لواسان مرد هندوانه‌فروشی را دیدیم که آمد از ما کتاب بخرد. چه کسی این‌ها را در آمارش آورده است؟» مهدی دراین‌باره با اطمینان بیشتری حرف می‌زند. او می‌گوید: «من مطمئن هستم که ۴۰ درصد از مردم ایران با چنگ و دندان هم که شده ارتباطشان با کتاب را حفظ کرده‌اند. ما این را در عمل می‌دیدیم. مردم ما تفاوت‌ها را خوب می‌فهمند. آنقدر‌ها وضع ما خراب نیست.»

نمایشگاه ثابت کتابرانه
سروناز و مهدی دنبال ساده بودن هستند، دنبال قضاوت نکردن آدم‌ها و سوختن و ساختن با حداقل داشته‌های زندگی. همین سادگی را اگر در کنار کار سخت و انگیزهٔ زیاد بگذاری، نتیجه‌اش می‌شود موفقیت‌های اخیرشان، از دیدار با وزیر ارشاد بگیر تا برگزاری روز جهانی صلح به نمایندگی از سازمان ملل متحد در ایران، راه‌اندازی انتشارات کتابرانه و گشایش اولین نمایشگاه ثابت کتابرانه در کشور. مهدی دربارهٔ این نمایشگاه جدید می‌گوید: «در نمایشگاه‌مان هم درست مثل کتابرانه چند کتاب برگزیده در ویترین خواهیم چید و چند جملهٔ مهم از هر کتاب را زیرش می‌گذاریم. ما دنبال این هستیم که مردم به اینجا بیایند، کتاب را آگاهانه انتخاب کنند و آن را بخوانند. در فروشگاه‌های بزرگ همیشه آدم‌هایی هستند که جنسی را به شما معرفی کنند و برایتان یک ساعت حرف می‌زنند. حق هم دارند چون پورسانت خوبی گیرشان می‌آید ولی کسی نیست که برای فروختن یک جلد کتاب چند هزار تومانی برای تو یک ساعت حرف بزند. چون صرفهٔ اقتصادی ندارد. ما قرار است‌‌ همان آدم‌هایی باشیم که دربارهٔ یک کتاب ساعت‌ها با تو حرف می‌زنند، کسانی که هنوز وجود ندارند.» سروناز هم دنبال حرف همسرش را می‌گیرد: «درست است که ما در نمایشگاه‌مان قهوه سرو می‌کنیم و میز و صندلی داریم ولی کافه‌کتاب نیستیم. کافه‌کتاب‌ها دنبال یکسری آدم خاص کتابخوان می‌گردند. گاهی روشنفکر‌ها را در این کافه‌ها می‌بینید که دربارهٔ مباحث سیاسی و دینی گپ می‌زنند. ما در اینجا ‌به دنبال بحث داغ سیاسی نیستیم. دنبال مذهب هم نیستیم. این‌ها یکسری مسایل شخصی هستند. ما می‌خواهیم یک روحانی در نمایشگاه کوچک ما همان‌قدر لذت ببرد که یک رفتگر، یا برقکار یا حتی یک دانش‌آموز امروزی. در بقیهٔ کافه‌ها روشنفکر‌ها و کتابخوانی زیادی می‌بینید که دوست ندارند کسی به حریمشان راه پیدا کند. ما می‌خواهیم فضایی بسازیم تا در آن مردم بلد شوند، کتاب بخوانند.» سروناز می‌گوید: «نمایشگاه ما در کنار مجموعهٔ آموزشی علامه طباطبایی ۲ احداث شده و مدیر مجموعه هم کمک زیادی برای راه‌اندازی آن کرده ولی ما بار‌ها تأکید کرده‌ایم که می‌خواهیم مستقل باشیم. در نتیجه این مکان هیچ وابستگی به آن مجموعه ندارد و کار خودش را می‌کند. احتمالاً پس از ماه‌های عزاداری یک برنامهٔ افتتاحیه در سالن آمفی‌تئا‌تر همین مجموعه برگزار کنیم و امیدواریم دوستان خوبمان آقایان مسجدجامعی و جنتی هم کنار خودمان باشند.» 
مهدی کمی دور‌تر ایستاده است. دارد با اشتها سوپی که بابای مدرسه برایش آورده را سر می‌کشد. از‌‌ همان دور می‌گوید: «اینجا که سر و سامان بگیرد من باز هم در خیابان‌ها چرخ می‌زنم. مثل همیشه مسیر مشخصی ندارم و از کتابخوان‌ها و خریداران کتاب هم کرایه نمی‌گیرم. این را حتماً بنویسید که کتابرانه نمی‌میرد.»

کارمان را با دقت توسعه می‌دهیم
این زوج کتاب‌دوست در فکر توسعهٔ کار کتابرانه هم هستند، کاری که به گفتهٔ خودشان باید با دقت انجام شود. سروناز می‌گوید: «از تاکسیرانی با ما تماس گرفتند که حاضرند کتاب را در تاکسی‌هایشان قرار بدهند ولی به آن‌ها گفتیم کار ما سرسری و الکی نیست و تأکید کردیم اگر قرار باشد، چنین چیزی راه بیفتد باید رانندگان آموزش ببینند، چه از نظر جامعه‌شناسی، چه فرهنگی و چیزهای دیگر.» مهدی هم می‌گوید: «امیدواریم روزی هر شهرستان یک کتابرانه داشته باشد و در تهران هم چند کتابرانه فعالیت کنند. این منتهای آرزوی ماست اما عجله‌ای نداریم و بدون برنامه‌ریزی کاری نمی‌کنیم. کار ما آنقدر ارزش داشته که نمایندگی سازمان ملل متحد در تهران، مسؤولیت برگزاری روز جهانی صلح امسال را به دست ما بسپارد، نشستی که در آن مدیر دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، نمایندهٔ سازمان ملل در تهران و مشاوران ارشد دولت حضور داشتند و زنگ صلح را نواختند. در این نشست، آیت‌الله بجنوردی خودشان زنگ صلح را نواختند که این برای ما باعث افتخار بود. با وجود اینکه ما دنبال پیشرفت دادن به کارمان هستیم، از سیاسی‌کاری خوشمان نمی‌آید.»

انتشار کتاب‌های صوتی در آینده
انتشارات کتابرانه هم چند وقتی است راه افتاده و یکی دو کتاب کوچک از زندگینامهٔ چهره‌های تاثیرگذار جهان را منتشر کرده است. از جمله نلسون ماندلا که کتابش به مناسبت روز جهانی صلح نوشته و چاپ شد و دیگری استیو جابز، مدیر سابق شرکت کامپیوتری اپل. روند صدور مجوز این انتشارات به دستور جنتی، وزیر ارشاد سرعت بیشتری به خودش گرفت و دو روزه صادر شد. واسطهٔ صدور سریع این مجوز یکی از معاونان دولت قبل بود که ملاقاتی میان شخص وزیر و این دو نفر جور کرد. مهدی در این‌باره می‌گوید: «آقایی که معاون یکی از بخش‌های وزارت ارشاد در دولت گذشته بود، در اواخر عمر دولت قبل، ما را دید و از کارمان خوشش آمد. او بدون واسطه به دیدار وزیر جدید رفت و از ما برایشان گفت. وزیر هم بدون واسطه و تشریفات اداری در کتابرانه نشست و با ما گپ زد. محافظانشان می‌گفتند ایشان فقط ۲ دقیقه در ماشین می‌نشیند ولی ما ۱۰ دقیقه با هم گپ زدیم. ایشان یک نسخه از شازده کوچولو را هم با خودشان بردند.» برنامهٔ بعدی انتشارات سروناز و مهدی، تولید کتاب‌های صوتی است، چیزی که به گفتهٔ این زوج جوان تا به حال نمونهٔ باکیفیت چندانی از آن دیده نشده است. سروناز می‌گوید: «یک بخش انتشارات را به کتاب‌های صوتی ویژه می‌کنیم تا بتوانیم یک کار خوب و تازه ارایه بدهیم. تا به حال کتاب صوتی تولید شده ولی بیشترشان دقت لازم را نداشتند. ما فقط شنیده‌ایم چیزی به نام Audio book در خارج از ایران وجود دارد. رفتیم سراغش و چیزی را تولید کردیم. کارهای فعلی موسیقی و صدای خوب هم دارند اما با این وجود نیاز مخاطب روشن‌دل را برطرف نمی‌کنند چون باید با آن‌ها زندگی بکنی تا نیازشان را بفهمی. شانسی که من مدتی آن را داشتم.»
بگذارید قوانین اینجا را دوباره با هم مرور کنیم. بحث سیاسی و دینی ممنوع و بحث دربارهٔ محتوای کتاب‌ها آزاد است. بین خودمان باشد، به کتابرانه، ‌کتابفروشی هم نگویید. اینجا کنج آزاد رؤیا‌پردازی آدم‌هاست. جایی برای اهلی کردن کتاب برای مردم عادی.


نقل با ویرایش از: روزنامهٔ مردم‌سالاری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...