عرفان واپسگرا و شعر ظاهراً مدرن
حافظ موسوی
... گرایش به عرفان و نوع خاصی از اندیشههای دینی و مذهبی،
یکی از مشترکات اغلب افراد و جریاناتی است که در شصت هفتاد سال اخیر با ادعای سوپر
آوانگاردیسم در هنر و ادبیات ایران ظهور کردهاند. تندرکیا، هوشنگ ایرانی،
سردمداران شعر حجم و شعر دیگر و اخیراً اغلب طرفداران شعر متفاوت (البته با طای
دستهدار) و پستمدرنیستهای دوآتشه، به رغم سخنان مرعوبکنندهای که دربارهی
مدرنیسم و پستمدرنیسم بر زبان میآورند، اغلب تحت تأثیر آموزههای مذهبی و عرفانیاند. [پانوشتِ ص ۱۱۶]
محمد عابد الجابری متفکر نوگرای عرب [معتقد است که...]
گرایشهای عرفانی در فرهنگ عربی اسلامی باعث شده است که تفکر انتقادی در جهان
اسلام رشد نکند و گونهای گرایش غیرمعقول در فرهنگ اسلامی گسترش یابد.
وی معتقد است که عرفان چیزی بالاتر از عقل، آنطور که عرفا
مدعیاند، نیست. بلکه پستترین درجهی فعالیت عقلی و فعلی خیالی است که از
دستاوردهای احساس، هنگامی که قادر به مقابله و مواجه شدن با واقعیت نیست، تغذیه میکند.
شایان ذکر است که الجابری، اندیشمندان ایرانی (به ویژه ابنسینا)
را مسئول ترویج تفکر عرفانی در جهان اسلام میداند. صرفنظر از این که با عقیدهی
او موافق یا مخالف باشیم، (به ویژه با اظهار نظر او دربارهی ابنسینا که در کنار
ابنرشد یکی از فیلسوفانی بوده که ارسطو را به جهان غرب معرفی کرد) این واقعیت را
نمیتوانیم نادیده بگیریم که ایران در قرون وسطی مرکز تولید بخشی از ارتجاعیترین
و خرافیترین تفکرات عرفانی و صوفیگری در جهان اسلام بوده است.
برشمردن لطماتی که این تفکر بر فرهنگ و اندیشهی ایرانیان
وارد کرده است در حوصلهی این بحث نیست و امیدوارم منتقدین و پژوهشگران ادبی ما –
دست کم از دیدگاه تحولات ادبی – این موضوع را مورد مطالعه قرار دهند. چراکه این
معضل، تنها یک معضل تاریخی و مربوط به گذشته نیست و هماکنون نیز در بین ما حضوری
پنهان و آشکار دارد. [صص ۱۱۷ و ۱۱۸]
... یداله رؤیایی به عنوان یکی از شاعران مهم و تأثیرگذار
جریان شعر نیمایی، با شناخت و آگاهی عمیقی که از ادبیات کلاسیک ایران از یکسو و
ادبیات غرب (به ویژه فرانسه) از سوی دیگر دارد، در طول چهار دههی گذشته از بعضی
جهات در تکوین شعر مدرن فارسی نقش داشته است و من شخصاً از او و نوشتههایش به سهم
خود آموختهام. با این حال به گمان من جایگاه رؤیایی در شعر معاصر فارسی نباید
مانع برخورد انتقادی ما با سویههای منفی و واپسگرای نظریهی شعر حجم باشد.
تعبیر و تفسیرهای امروز و امروزیِ آقای رؤیایی از مبانی
نظری بیانیهی شعر حجم به گونهای است که گاه آشکارا با روح آن بیانیه در تضاد
است. اگر برداشتی که من از حرفهای اخیر آقای رؤیایی دارم صحیح باشد، آیا بهتر
نیست که به جای بزک کردن سویههای ارتجاعی آن بیانیه، آنها را به نقد بکشیم؟
آیا این نکته قابل تأمل نیست که چرا بیشترینهی هواداران
شعر حجم – که البته در شعر امروز ما از حجم چندانی هم برخوردار نیستند – هنوز هم
در همان حال و هواهای شعر عرفانی ایران سیر میکنند و گاه آشکارا به نیما میتازند
که چرا شعر ایران را از عرفان تهی کرده است؟
نکتهی دیگر که در این بخش دربارهی شعر حجم، و پیش از آن
دربارهی شعر هوشنگ ایرانی باید گفت این است که این هر دو از بعضی جهات در مقایسه
با شعر دهههای ۳۰ و ۴۰، جسارتها و نوآوریهایی هم داشتهاند که قابل کتمان نیست.
زبان شعر منثور هوشنگ ایرانی در یک نگاه کلی با زبان شعر امروز ما نزدیکیهای
آشکاری دارد و از این جهت میتوان آن را در زمان خود پیشرو به حساب آورد. توجه
رؤیایی به زبان، فرم و معماری شعر در ادامهی شعر نیمایی، در زمانهی خودش،
حقیقتاً گامی به جلو بوده است. اما چرا با این همه، من در این نوشته، هم شعر و
نظریههای شعری هوشنگ ایرانی و هم شعر و مبانی نظری حجم را، جریاناتی واپسگرای
ارزیابی کردهام؟
پاسخ من این است که این دو جریان و جریانات مشابه آنها که
هنوز هم در فضای فرهنگی، سیاسی و ادبی کشور ما حضور دارند، بازگشت دوبارهی سنتهای
ظاهراً مغلوب شدهی ما در ظاهری مدرن است. در همان دورهای که جریان هوشنگ ایرانی
و بعدها جریان شعر حجم در کشور ما ظهور میکند، در عرصهی فرهنگ و سیاست نیز شاهد
وقایع مشابهی بودهایم. آیا پدیدهای به نام جلال آلاحمد در عرصهی روشنفکری ما
در آن سالها که از سر و صدای فراوان و مرعوبکنندهای هم برخوردار بود، نمود
دیگری از همان بازگشت سنت در ظاهری فریبنده و نونما نبود؟ آیا عجیب نیست که بسیاری
از روشنفکران ما در آن زمان و به هنگام، درنمییابند که حرفهای فردید و آلاحمد
در واقع همان حرفهایی است که انقلاب مشروطه بطلانشان را به اثبات رسانده بود؟
به گمان من نقش هوشنگ ایرانی و با اندکی تسامح جریان شعر
حجم، در مقابل نظریهی نیما همان نقشی بود که گفتمان فردید و آلاحمد در مقابل
گفتمان مدرن مشروطه بر عهده داشت. گفتمان مشروطه، گفتمان ارتجاعی دیرینه سال ایران
را اگرچه گامهای بلندی به عقب راند، اما نتوانسته بود ریشههای آن را از کار
بیندازد. بنابراین، آن ریشهها دوباره از جاهای دیگری سر برآوردند، لباس روشنفکری
به تن کردند و از مشروطه انتقام گرفتند. (انتقامی که تاوان آن را ما پس دادیم.) در
مورد شعر هم همین اتفاق افتاد. نیما ذهن واپسگرا و صوفیمسلک و به تعبیر خود او
سوبژکتیو شعر فارسی را مغلوب کرد، اما بدیهی است که نمیتوانست ریشههای آن را در
ما بخشکاند، بنابراین آن ذهن مغلوب بار دیگر در هیأت عرفان مدرن از جاهایی سر
برآورد؛ اما خوشبختانه انقلاب شعری نیما رادیکالتر از انقلاب اجتماعی مشروطه بود
و جریانات واپسگرای دهههای۳۰ و ۴۰ و جریانات واپسگراتر بعد از انقلاب نتوانستند
به توفیق چندانی دست یابند. [صص ۱۴۴ تا ۱۴۷]
توضیح: عنوان
این جُستار به انتخاب من است که مرتبط و روشنگر با موضوع بُرشها برگزیدهام.
برگرفته از
کتاب: پانوشتها (پنج مقاله در حواشی نظریههای ادبی)، حافظ موسوی، تهران: آهنگ
دیگر،۱۳۸۸، ۲۳۰ ص.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر