بهار سال گذشته صادق زیباکلام در مناظرهای با حسین اللهکرم در قزوین گفته بود:
به لحاظ عقیده تكلیف من روشن است، شما اگر از دانشجویان من سؤال كنید كه آقای زیباكلام عید نوروز را به شما تبریك میگوید یك دانشجوی من نمیگوید كه اینگونه است، زیرا از نظر من عید فقط عید قربان و عید فطر است، دو عیدی كه رسولالله بزرگ دانسته است، شما به صورت تیغانداختهی من نگاه نكنید من یك موی محمدبن عبدالله را به صد تا كوروش، داریوش، خشایار، تخت جمشید و ایران و گذشتهی آن نمیدهم.
دکتر ناصر انقطاع در واکنش به سخنان او مینویسد:
کجای این آدم [=ناصادق نازیباکلام] به ایرانی بودن میخورد؟ باید از این بیریشه که مسلماً خون ایرانی در رگهایش جاری نیست پرسید: تو در این جهان بزرگ، کجایی هستی؟ با این سخنان، ایرانی که نیستی؟ غربی؟ مغولی؟ تاتاری؟ چه هستی؟ چه غلطی در ایران میکنی؟ چه دلبستگی به نازشهای ایرانی داری؟ چه رشتهای تو را به سرزمین ورجاوند میپیوندد؟ تو که هیچ یکی از دلاوران و قهرمانان ما را (که جهان به آنان مینازد و در برابر بزرگواری آنها سر کرنش فرو میآورد) نه تنها قبول نداری که یک موی محمد فرزند عبدالله را به صد تای آنها نمیدهی! مردک! چه کسی از تو موی محمد را خواست که تو در اندیشهی مقایسه و معاملهی آن برآمدی؟ آن موی ارزانی تو باد ولی با این اندیشهی پلید تو غلط میکنی که گذرنامه و شناسنامهی ایرانی در جیب خود میگذاری. بهتر است که بروی و در همان صحرای عربستان به کار شترچرانی و آبیاری نخلستانها و احیاناً خوردن سوسمار و مارمولک و ملخ مشغول شوی! تو چرا در ایران آن هم در دانشگاه هستی؟ چرا از دسترنج آن کشاورز کرمانی، آن کارگر آذرآبادگانی، آن کارمند تهرانی و آن پیشهور خراسانی شکم بیهنر پیج پیچ خود را پر میکنی؟ تو حق نداری حتا هوای ایران را به ششهای خود بفرستی. اینجا سرزمین آموزگاران فرهنگهای گیتی است. سرزمین جوانمردان و ریشهداران است. تو را در اینجا چه کار؟
(هفتهنامهی فردوسیامروز، شمارهی ۵۹، ۲۲ تیرماه ۱۳۹۰)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر