فرهنگ آموختنی است
۱. فصل بهار و به ویژه اردیبهشتماه، فصل نشر و جشن کتاب است. هر سال با برگزاری نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران، این امید در دلها تازه میشود که استقبال از کتاب و مطبوعات افزایش یافته و آفاق روشن و پررونقی در برابر عرصهی فرهنگ مکتوب گشوده شده است؛ در حالی که با آسیبشناسی این نمایشگاه مهم و پراعتبار، و با نگاهی مقایسهای به آمار و گزارشها، میتوان دریافت که نه تنها رونقی در کار نبوده و نیست، بلکه حتا شوق کتاب خواندن نیز پیوسته در جامعهی ما رو به تحلیل است.
با وجود آنکه رقم باسوادان دائماً افزایش پیدا میکند و همه ساله عدهی زیادی بر گروه تحصیلکردگان جامعه افزوده میشود، اما چنان به نظر میآید که اگر مردم سوادی در حد خواندن و نوشتن میداشتند، کتاب خواندن نیز وضع بهتری پیدا میکرد و تألیف و تصنیف به سطح بالاتری از پویایی و تعالی میرسید.
ولی گمان میشود که دردها و راهحلهای کتاب و کتابخوانی، به تقریب یافته و ارزیابی شدهاند و تنها اجرا، پیادهسازی و هماهنگی میان اجزاء آنها باقی است که بیشک این تعامل نیز بر عهدهی مجریان دولتی و زیرمجموعههای به ظاهر غیردولتی مرتبط با این حوزه است؛ حوزهای که متأسفانه گرانکالای دانشگاهی و عصارهی دانش و آگاهیاش، یعنی کتاب، همواره و در ادوار مختلف، در نظارت دولت و حکومت و با تولیت و رخصت هماو، نشر، پخش و هدایت شده و هیچگاه مجالی برای سپرده شدن اموری از این دست به صاحبان اصلی و خالقان دود چراغ خوردهی حوزهی فرهنگ، نیافته است.
مشکلاتی همچون در دسترس نبودن کتاب، و ناکارآمدی چرخهی پخش و توزیع و از آن مهمتر معضل اقتصادی، اگر چه با برنامهریزی و بودجهریزی مناسب به حداقل رسیده و مرتفع میگردند، اما همچنان به دلیل ساختار فعلی که دست بخش غیردولتی را در امر کتاب کوتاه نگاه داشته، به مرز ایدهآل نخواهد رسید و قطعاً با شیوههایی همچون توزیع کتاب ارزان، زنگ کتابخوانی در مدارس، بزرگداشت هفتهی کتاب و نمایشگاه کتاب، تبلیغ سنجیده، کارشناسانه و غیرسلیقهای در رسانهی مهمی مانند تلویزیون، و حتا طرح تازه و مؤثری مثل آموزش کتابفروشان و شاغلان در فروشگاههای کتاب، میتوان وضعیت کتاب و کتابخوانی را به مطلوب ممکن نزدیکتر ساخت، و به رونق آن کمک کرد.
از طرفی سیاست حذف و سانسور که اغلب با تعویض دولتها تغییر یافته وگاه حتا در اجرای آن توسط هر مدیر نیز مغایرتی فاحش با روش مسئول پیشین بروز یافته، از مهمترین دلایل عدم اعتماد به کتاب، در جامعهی امروز ایران شناخته شده که به کتابگریزی مردم و عدم رغبت ایشان به مطالعه نیز منجر گردیده است.
اما مشکل اصلی اینجاست که، فرهنگ آموختنی است. این آموزش باید در تمام مراحل و از بدو رشد کودک آغاز گردد تا به تدریج در مهد کودکها و دورههای آمادگی و مدارس، پیگیری شود و در سطح گستردهتر، یعنی رسانهها ادامه یابد.
وقتی به روند آموزش در کشورهای پیشرفته که اتفاقاً فاقد پیشینهای از فرهنگ و دانشی هستند که سرزمین تاریخی ما همواره به دارندگیاش بالیده و نازیده است، نظری اجمالی میاندازیم، غالباً به این نتیجه میرسیم که ملت بیفرهنگی هستیم! یک شهروند آمریکایی در هر فرصتی، حتا موقع خستگی در کردن، یا حتا هنگام سفر، کتاب میخواند. انواع و اقسام کتابهای روانشناسی در بازار کشورهای پیشرفته وجود دارد که بر اساس نیازهای روحی هر گروه سنی منتشر شدهاند و فقط به منظور آموزش والدین و معلمان، که چگونه و چه کتابهایی برای فرزند و دانشآموز خود تهیه کنند و با چه روشی برای وی این کتابها را بخوانند تا با تأثیرگذاری مناسب، کودک با کتاب انس بگیرد.
در کلاسهای درس، کتاب داستان خوانده میشود و نوجوانان در هر مقطع تحصیلی کتابهای داستان را به انتخاب خود و بر اساس علایقشان انتخاب میکنند تا در طول سال تحصیلی آنها را بخوانند و با معلمشان به اتفاق، نقد و کاربردی کردن آن در امور زندگی را یاد بگیرند. دانشآموزان ابتدا داستان زندگی را میخوانند؛ اول تئوری زندگی شاد توأم با تخیل و تفکر را با داستان و شعر آغاز میکنند تا سپس بهتر و کاملتر به دنیای پیشرفتهای پرسرعت، و آگاهیهای افزونتر، با تمام مشکلات عدیدهاش، گام نهند.
پس بهتر است کمی به تأمل و مقایسه برآییم و ژرفتر به اطراف خود نظر کنیم. باید از خویش بپرسیم که به راستی سهم ما در این جهان کدام است؟ ما کجای جهان ایستادهایم؟
۲. آنکه مینویسد، به امید خوانده شدن اثرش و بازتاب آن در جامعه میکوشد و چیزی غمانگیزتر و یأسآورتر برای او نخواهد بود اگر در حاشیه نگهاش دارند تا به دلایل و موانعی نتواند آنچه تولید میکند به شکلی شایسته و پرتیراژ نشر دهد.
امروزه و در شرایط فعلی، به همان علتها که در باب رکود کتاب گفته شد، یأسی دوچندان بر نویسندگان خواهد بود اگر از سوی دلسوزان فرهنگی و متولیان این بخش، و نیز نهادها و تشکلها (اعم از دولتی یا غیردولتی)، به جای تمهید و چارهاندیشی در تجمیع، هماهنگی و تعامل میان هنرمندان با هم و از سوی دیگر دولتمردان و هنرورزان با یکدیگر، همکاریها و حمایتها از فعالیتهای جمعی گروهها و انجمنهای هنری قطع، و به جای ایجاد نشاط و پویایی هنری در راه دشوار خلق و آفرینش زیبایی، با تمسک به شیوههایی سلیقهای در جهت یکسانسازی و حذف تلون و گوناگونی گام نهاده شود.
نظام آموزشی ما (کارآمد یا ضعیف) هر چه هست، این همه هزینه و پول و سوبسید به تالان میگذارد تا شاعر درخشان، نویسندهی خلاق، نمایشنامهنویس برتر، سینماگر و کاریکاتوریست و عکاس و موزیسین نامآور تربیت کند، و آن وقت از راههایی و به تحریک اعوان تبلیغاتچی و با قالبدهی، خطکشیها و سیاستبازیها، فورانهای ادبی و هنری را از مسیر طبیعی خود به راهکورههای سیاسیگری کشاندن و بهرهبرداری غیرصحیح از نیروهای خلاق هنرمند در آن عرصههای مشکوک، یعنی نابودی مطلق و از ریشه برکندن درخت بارآور فرهنگ و هنر.
این همه گفته آمد تا تأکید شود که ما به حکم اخلاق مدرن، موظفیم و مقید تا به سلیقهی رایج و خواست اکثریت غالب احترام بگذاریم؛ به آفرینندگی و زایایی تطورات و تفاوتها کمک کنیم و در همکاری با مرجعی واحد در هماهنگسازیهایی از آن دست و گریز از تشتتها و بیراهههایی از آن نوع، همسو و همنوا به عالیهدف مقدس، یعنی تعالی انسان، که هدف نهایی هنر است، بیندیشیم و در راه کمال و باروری خرد و روح انسانی گام نهیم.
آن مرجع واحد که نقشی حمایتی در خلق آزادانهی هنر (بیقید مصوبه و بخشنامه) و از سوی دیگر در عین دوری از سلیقهورزی، نقش بازدارندگی و جلوگیری از تحلیل ظرفیتها و انگیزهها، در برابر دخالت نحلههای قالبیاندیش، موقعیتطلب و سودجو دارد، همان وزارتخانه و ادارهی فرهنگ و ارشاد اسلامی است.
باشد که چتر حمایتی به موقع این نهاد، با تلاش در رفع محدودیتها و دست و پاگیریها، توسط مدیریت جدید و تیم تازهی این اداره کل در آغاز سال ۸۵، پویایی، نشاط و شادابی دوبارهای به انجمنهای هنری این شهر و استان فرهنگی، و آحاد هنرمند آن، به ارمغان آورد.
۳. در نوروز ۸۵، شبپرستان، سنگ مزار احمد شاملو را برای چهارمین سال متوالی، کینهتوزانه تخریب میکنند. نیمههای شبِ یازدهم فروردینماه در امامزاده طاهر کرج، سنگ قبر شاعر ملی کشورمان را با دیلم از جا میکنند و چند متر دورتر با پُتک خردش میکنند، و مثل همیشه نه عاملان این توهین معرفی میشوند و نه البته کسی مسؤولیتی به عهده میگیرد.
یک ماه بعد، یعنی روز شانزدهم اردیبهشتماه، همزمان با دومین سالگرد مرگ حسین منزوی، شاعر پرآوازه و غزلسرای صاحب سبک زنجانی، شهر، چنان در سکوت و بیخبری فرو میرود که انگار این مردم، سنت مردهپرستیِ خود را هم فراموش کردهاند!
به جز نشستی آن هم دیرتر از موعد مقرر، یعنی در روز اول خردادماه –دو هفته پس از سالگرد منزوی- که با سخنرانی آقایان دکتر سرامی و دکتر سعیدی و به سعی و همت مدیریت امور کتابخانههای عمومی استان و گروه ادبیات عصر کتاب برگزار شد، در بزرگداشت و یادکرد این شاعر، خبری نبود که نبود.
اگر غمانگیز است که در این سرزمین تسمه از گُردهی شاعران زنده میکشند، شرمآورتر این است که بر جنازه و مزار شاعری بزرگ و پرافتخار چنین هتکی از سر عقدههای دیرین روا دارند و کسی هم خم به ابرو نیاورد.
اگر زشت است که پس از مرگ شاعران و نیکنامان این مُلک، به فکر تقدیر و شناساندن ایشان میافتیم، زشتتر و شرمآورتر این است که پس از مرگ سازندگان فرهنگ و ستایندگان آزادی و آگاهی هم به سراغشان نرویم و چنان کنیم که ملتی بیهویت و بیشاعر هم نمیکند.
شاملوها و منزویها حافظهی تاریخی ما و حافظِ فرهنگ و هنر این سرزمیناند. اگر چه با خرد کردن سنگ مزار احمد شاملو، چهرهی او حتا خش هم برنخواهد داشت، با سکوت متولیان حوزهی فرهنگ و یا بیاعتنایی و بیهمتی به اصطلاح بنیاد حسین منزوی در روزهای سالگشت او و همزمان با دستبرد به آثار این شاعر بلندآوازه، نیز، چیزی از قدر و شوکت شاعر ما کم نمیشود. چرا که تاریخ، تنها قضاوتگر عادل است و گذشت زمان درمانگر.
افسوسمان فقط به حال شهری است که شاعراناش را هر روز زندهزنده در گور میکند و در گور خفتهگاناش را هر روز میلرزاند. یکی مثلاً اینکه: این روزها آثار حسین منزوی به غیرمسؤولانهترین شکلی تجدید چاپ میشوند تا تنها برای ناشرش عایدی آورده باشند و بس؛ ناشر محترم -که معلوم نیست چه مرجعی به او اجازهی نشر بیاجازهی آثار منزوی را میدهد- نفری گمارده برای مثلاً ویراستاری و تصحیح و تعلیق بر آثار او؛ یعنی مغازهای دایر کردهاند دو نبش، به نام شاعر وُ درآمد وافر. و این یعنی توهین به شاعر و شعور مخاطب؛ یعنی بیمسؤولیتی و بیکس و کاری در این مملکت.
اشراق در شمارههای آتی در گفتوگویی با مهدی خطیبی، ویراستار آثار منزوی پیرامون این موضوع به بررسی این روند غلط خواهد پرداخت. با ما بمانید.
۴. با سلسله تظاهرات اعتراضی در هفتههای اخیر در شهرهای تُرکزبان، به بهانهی انتشار کاریکاتور و طنزی در مورد زبان ترکی، مانا نیستانی کاریکاتوریست و مهرداد قاسمفر سردبیر ویژهنامهی هفتگی «ایران جمعه» دستگیر شدند و با اوجگیری این اعتراضات، روزنامهی دولتی «ایران» توقیف موقت شد. رهبران قومی شعار «غیرتُرک» کُشی سر دادند و دستگاههای امنیتی نیز این دو روزنامهنگار را این بار به بهانهی توهین به «مقدساتِ قومی» روانهی زندان کردند.
با تأکید بر این اصل که حرمتگذاری به انسان و حفظ اخلاق فرهنگی همواره باید دستمایهی برخوردهای اجتماعی و تعاملها و حتا تضاربها باشد، و به هیچ وجه نباید شخصیت، شعور و کرامت انسانی افراد مورد اهانت واقع شود، یادآوری چند نکته لازم و ضروری است:
اولاً همانطور که همیشه گفتهایم، نباید هیچکس را به هیچ بهانهای، به خاطر بیان خویش دستگیر، شکنجه و یا از حقوق اجتماعی و فردیاش محروم کرد. ثانیاً باید هوشیار بود تا به دام تعصب و ارتجاع قومپرستان ناسیونالیست نیفتیم؛ زیرا ایشان با ایجاد فضایی هیستریک و احساسی، ناآگاهانه یا خودآگاه در دامنزدن به کینهجویی در میان مردم، نقش بازی میکنند. ناسیونالیسم در صدد بسیج مردم بر مبنای قومیت و ملیت و زبان گام برمیدارد و به همین دلیل در برابر وحدتخواهی و برابریطلبی انسانهاصفآرایی میکند و هویت قومی را در مقابل هویت ِ برابر ِ انسانی قرار میدهد.
کودک، نه مسلمان و مسیحی و یهودی به دنیا میآید و نه تُرک و کُرد و فارس و بلوچ. آزادهای میگفت: «اگر DNA مردم ایران را آزمایش کنیم چیزی راجع به ترک و لُر و گیلک بودن آنها نمیگوید. طرح این مسائل، ایدئولوژیک و سیاسی است. مردم ایران یک عده انسان متساویالحقوق هستند که به زبانهای مختلفی حرف میزنند و امیدواریم زبانهای بیشتری هم یاد بگیرند.»
از طرفی، به نظر من نه تنها ایران، بلکه هیچ کشوری در جهان، چند ملیتی نیست و فقط ناسیونالیسم از این ملیتتراشی و قومگرایی برای تشکیل حکومتی مستقل بهره میگیرد تا بر مبنای ملیت، به تصاحب کشوری منفک توفیق یابد. در حالی که مبنای فلسفی حکومت، ملیت نیست، بلکه مبنا فقط میتواند بر اساس و محوریت ِ انسان باشد، و اتحاد داوطلبانهی مجموعهای از انسانها که قصد دارند در محلی معین زندگی کنند.
پس امروزه که جهان مرزهای خود را برداشته و شکل «دهکدهی جهانی» به خود گرفته است، شعارها و مطالبات قومپرستانه و هویتتراشیهای کاذب برای مردم، و تقسیم جامعه به اقوام و عشایر مختلف، فقط و فقط نزاعها و جنگهای قومی و مذهبی را دامن خواهد زد که در نتیجهی آن، مدنیت ِ جامعه به خطر افتاده و نابود میشود.
در این میان، هدف نهایی ادبیات نیز فتح مرزها و محدودههای ناگشودهی جهانی است تا انسانها در این کرهی کوچکِ آبی، در کنار هم و با هم، شادتر و زیباتر زندگی کنند؛ با این امید که بتواند تنها اصل اساسی خویش یعنی حرمتبخشی به انسان را در راهِ رسیدن به آن هدف متعالی، پیاده کرده و عینیت بخشد.
البته ناگفته نماند که اگر چه نفس اعتراضات و هدف معترضان، با تفاسیر گفته شده در بالا، ارتجاعی و ضدفرهنگی تلقی میشوند، ولی این همه دلایلی نیستند که حکومتیان نقش خود را فراموش کنند و خویشتن را در این میان مبرا سازند. این قائله تلنگری است به صدا و سیما و رسانهها و دستگاههای تبلیغی حکومتی، تا از لجاجتهای کودکانه و تفرقهافکنیهای کور دست بردارند و دولت و حکومت نیز که با شعار عدالتگستری بر سر کار آمدهاند، هر چه سریعتر در جهت اجرای اصل پانزدهم و رعایت اصل نوزدهم قانون اساسی، به رفع تبعیض و محرومیت از استانهای حاشیهای اقدام کنند، و به آزادی ِ آموزش و نشر زبانهای مختلف کمک برسانند.
منتشر شده در: فصلنامهی اشراق، دورهی جدید، شمارهی سوم، شمارهی پیاپی ۱۸، بهار ۱۳۸۵


هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر