صدای قلبِ آدمی که
چشماش افتاده به کسی که خیلی دوستاش دارد
این فصلِ دیگریست
که سرمایاش از درون
درکِ صریحِ زیبایی را پیچیده میکند.
احمد شاملو
۱. ایرانیزادهایم و آزادهایم. و پس البته که اول ایرانی و سپس مؤمن به مسلکی غیر میمانیم؛ یعنی، ابتدا شاعِر و مُبادیِ آداب ایرانیمان باید بود و بعد قائمِ هر آیینی که جان و پسند آدمی بدان بیشتر گرایش دارد. این رویکرد، راهبردیترین ساز و کار در شناخت و کسبِ هویتی شاخص در جهان متکثر امروز است. برای جهانیشدن نیز تنها همین گذار را باید طی کرد و بدینسان فرهنگِ اصیل خویش را در تسری و تکثیر انتظار کشید. آری، ابتدا ایرانی باید ماند و سپس مسلمان و زرتشتی و مسیحی و کلیمی... و بیش و پیش از هر یک، انسانی آزاده؛ چرا که این، قانون کسب و حفظ هویتِ منحصر، و پذیرندگی و اقبال در همهی عرصههای فرهنگی- جهانی است. و تنها در این صورت میتوان مدعی بود که فرهنگی متفاوت، ویژه و تازه برای افزونی بر گنجینهی میراث نیک بشری داشتهایم.
نوروز، آیین دیرپای و ماندگار نوزایش ِ جان و جهان و زندگی، جشن ِ آغاز بهار و سالِ نو ایرانی، که از جهاتی مهمترین مشخصهی فرهنگِ ملیِ ایرانیان است، هم لایقِ چنین پاسداشتی باید باشد. جشن نوشدنِ گیتی، البته که مهمترین آیینی است که پاسداری و برپاداریِ آن نشانهی حرمتگذاری به اصالت و سنتِ تحول و تغییر، در فرهنگ و ادبیاتِ پُرارج و نیکوی ایرانی خواهد بود. هر ایرانیزادهای البته که چنین رویداد بزرگ سالیانه و همیشگی را در جشن و شادمانیِ چند روزه و دید و بازدید و شیرینی خوردن تعریف نمیکند؛ او حتماً آغازههایی این چنین را سرفصلِ آغازِ نوجویی و نوسازیِ دوبارهی جان و جهان خویش میداند و میپاید، ودر این تحویل، به تحول خود و گریز از بیریشهگی، بیهویتی و رخوت نظر دارد، و در عین حال همواره به جلوگیری از قلب و تبدیلِ این سنتِ درخشانِ قاعدهمندِ هنجارشکن، در برتریجویی سایر آیینها و مراسم، میاندیشد.
پس همهی ما، مقدمِ نوروز را به کُرنشی کلاه از سر برمیداریم!
۲. همچون سایر همقلمانم، بر این آرمانام که برای آغاز راهِ یک رسانهی فرهنگیِ حرفهای، آن هم از نوع ادبیاش، نباید حتا یک «واو» یا «کاما» در متن کار پس و پیش بیفتد، تا چه رسد که مضمون و تفکرِ آنچه این رسانهی مکتوب، نشر میدهد، مطابقِ اصول روشنگری و آگاهیبخشی نبوده باشد، و یا چیزی در چنتهی آموزگاریاش، از فقر بیشتر نداشته باشد.
پس با این نظرگاه، شمارهی اول از فصلنامهی اشراق تدارک آمد، و به دنبال آن مورد نقد مخاطبان قرار گرفت؛ مثلاً گفتند که «سطح بعضی از شعرها و مطالب نازل بود» و یا «نوشتههای تولیدی و مربوط به نویسندگان زنجانی کمتر بود» و یا اینکه «جای اخبار فرهنگی خالی مانده بود»؛ یا که در حُسناش گفتند مثلاً که «صفحهآرایی و گرافیک زیبایی داشت» یا که «کمترین اشتباه تایپی در آن دیده میشد» و چه و چه و چه. که کلیت آنچه مورد اشارهی صاحبان چنین نقد و نظرهایی بود، حول و حوش همان کلیگوییهای رایج بود، و نه بیشتر.
اما به گمانم با چند هدفگذاریِ مهم، افقِ نو و وسیعتری پیشِ رویِ جامعهی فرهنگی و ادبیِ این شهر میتوان باز کرد، تا از این طریق اهالیِ هنرمندمان را -که همواره دغدغهی فراهم داشتن محمل و عرصهای مشخص و منظم برای ارائهی هنر خویش داشتهاند، و حالا چنین پراکنده و بیخبر از هم ماندهاند- مجموع کرد و اُنس و وحدتی یکپارچه (در عینِ تکثر و تفاوتِ سلایق و آرا) از ایشان به وجود آورد. ضمن آنکه میدانیم و گفتن هم ندارد: لزوماً راه حقیقی و هنر متعالی به مَبادی مناسبی برای نشر و تبلیغ و آموزشدهی به نسل ما نیاز دارد، اگر چه حتا در ذاتِ خود شناسا و بینیاز از مجراها باشد.
از طرفی، اسوهها و الگوهای مردم این سرزمین –قریب به همهشان- یا سیاسی بودهاند، یا رزمجویان و جنگاورانی که از معمم و مکلایشان نیز سیاسیون غیرادبی از آب درآمدهاند که اغلبِ ایشان هم، دور از دغدغهی زبان و کلمه (که زیرساخت حافظهی فرهنگیِ آدمی، و موجد فرهیختگی و خردورزیِ اوست) ماندهاند. در حالی که روشنفکران و پایهگذارانِ اصیل هر فرهنگی از تمدن بشری، همواره برخاسته از قشر متفکرِ ادبیِ آنجامعه بودهاند، که سزاوار ستایش و معرفیاند.
پس آموزش و الگوسازی با چنین پیشزمینهای، هدف مهمی بوده که در گسترهی ملی و برونمرزیاش همواره برایمان مورد تأکید خواهد ماند؛ به ویژه که اکنون یادآوری چنین ادبیات و هنری -که امروزه به دلایلی مسلکی، سلیقهای، انحصارطلب و غیرفرهنگی، کمتر در دسترس قرار گرفته- اولویتی دو چندان یافته است. در عین حال که موازی با چنین رویکردی، به یقین، آثار خلاقهی شاعران و داستاننویسانِ این استان نیز در سطر اولِ اهمیت قرار میگیرد.
از صمیم قلب و با همان پیام دوستی، و عشق به انسان، که لابهلایِ نوشتهها و سطرهایِ اولین شمارهی اشراق، در قالبِ عالیهدفی دیگر، منتشر گردید، مینویسیم: این صدایِ قلب آدمی است که چشماش افتاده به کسی که خیلی دوستاش دارد؛ به شعر، به داستان، به خالقانِ خلاقِ ادبیاتِ ریشهدارِ این مُلک!
۳. نیمهی دی ماه ۸۴، انجمن ادبی اشراق زنجان، نمایشگاهی از شعرهای معدودی از شاعران این انجمن تدارک آورد که تا پیش از این، نه تنها در زنجان، که در سطح کشور نیز در این شکل و سیاق بیسابقه مینمود.
روشِ نمایش شعرها که همگی در طبقهبندیِ شعرهای سپید قرار داشتند، اگر چه به شمایلی از تابلوهایی با اندازههای مختلف، با دستخطهایی ناهمشکل و در چینشهایی متفاوت در زیر یک سقف به نمایش درآمده بودند، اما از تمرکز هر شاعر در هر شعر و تابلوی نمایشیاش به هدفی مشخص و مختصِ خود گفتوگو میکرد؛ هر شاعر با شعرش جنبههایی منحصر به فرد از جهانبینی و تفکر زیباییشناسانهی خود را عرضه میکرد که مخاطبان را برای لحظههایی هر چند موقت، سرپایی و بدون مجال کافی برای تأملِ در سکوت، با خود به لطافت و تعلیقی میبرد، که پیشتر حتماً آن را در اتاق خویش و از روی کاغذ و کتابی در دست درک کرده بود.
بیشک تجربههایی چنین نو و نامسبوق، برای ورود شعر به عرصههایی ناآزموده، غنیمت است. به ویژه که امروزهروز، هدف شاعرانِ نوگرا و کلیشهستیز، باید به سمت شناساندن هر چه بهتر چنین شعرهایی به مخاطبانِ بیاعتماد شعر فردا باشد؛ چون همهی ما فکر میکنیم که شعر –به خصوص شعر مدرن- تخیل نیرومند انسان را در مقیاسی کلی، به سمت و سوی حقیقت و واقعیت رهنمون میشود.
سردبیر
منتشرشده در: فصلنامهی اشراق، دورهی جدید، شمارهی دوم، شمارهی پیاپی ۱۷، زمستان ۱۳۸۴
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر