علت بنیادی نضج نگرفتن نقد ادبی در کشور ما، فقدان ذهنیتِ دموکراتیک است. فراگیری یا تدریس نظریههای ادبی و ایضاً پرداختن به نقد عملی متون ادبی، ممکن نمیشود مگر آنکه نخست به ضرورت نقد (به مفهوم عام کلمه) پی ببریم و جایگاه آن را در زندگی شخصی و روابط میانفردی با سایر آحاد جامعه تشخیص دهیم. شهروندی که پایهایترین حقوق مدنی خود را به درستی نمیشناسد و قادر نیست نقادانه به نحوهی رتق و فتق امور در جامعه بنگرد، هرگز نمیتواند معنای یک متن را (خواه ادبی و خواه جز آن) نقادانه بررسی کند. ادبیات گفتمانی است دربارهی زندگی و پیچیدگی تجربههای ما انسانها. آن کسانی که در زندگی واقعی از تفکر نقادانه دربارهی تجربههای حیات اجتماعی خویش عاجز هستند، نمیتوانند به کاویدن نقادانهی پیچیدگیهای متون ادبی علاقهمند شوند.
به همین منوال، آن کسانی که تحمل ارزیابی نقادانه از اندیشهها و رفتار خود را ندارند، طبیعتاً از قوای ذهنی لازم برای ارزیابی نقادانهی صناعتها و مضامین متون ادبی هم نمیتوانند برخوردار باشند. شرط لازم برای نگرش نقادانه به حیات اجتماعی، یا نَفْسِ خود، باور داشتن به دموکراسی است. فقدان این نگرش نقادانه و باور نداشتن به دموکراسی باعث میشود تا نظریههای ادبی جدید موضوعاتی نامربوط به زندگی جلوه کنند و به همین ترتیب اِعمال کردن این نظریهها به منظور نقد متون ادبی کاری بیثمر –و در بهترین حالت، تفنّن افراد عاطل و باطل و بیغم- محسوب گردد.
نظریههای ادبی و نقد ادبی نمیتوانند در محیطهای آکادمیک به موضوعی علاقهبرانگیز یا مشوق پژوهش تبدیل شوند مگر اینکه تکثر صداهای متباین و حتا متخالف را بپذیریم و باور داشته باشیم که مطرح شدن یا ترویج آراء و افکار گوناگون، حق انکارناپذیر همهی انسانهاست. نقد ادبی از یونان باستان (مهد دموکراسی) برآمد. مجادلههای ارسطو با استاد خود افلاطون میسر نشد مگر به مدد ذهنیت دموکراتیک اندیشمندانِ یونانی و غلبهی حال و هوایی دموکراتیک بر حیات اجتماعی یونانیان و روابط ایشان با یکدیگر. گسترش و پیچیدهتر شدنِ نظریههای ادبی و پیدایش انواع و اقسام رهیافتهای نقد ادبی در غرب، ثمرهی چنین شالودهی محکمی برای پرورش اندیشه است. نقد فرمالیستی، نقد مبتنی بر واکنش خواننده، نقد مارکسیستی، نقد ساختارگرایانه، نقد روانکاوانه، نقد فمینیستی، نقد تاریخگرایانهی جدید، نقد واسازانه، نقد فرهنگی، نقد پسااستعماری، نقد اسطورهای و کهنالگویی، نقد پدیدارشناسانه، نقد نشانهشناسانه و انواع نقدهای موسوم به پساساختارگرایانه، عناوین رهیافتهایی هستند که در فقدان زمینهای دموکراتیک، یا بدون برخورداری از ذهنیتی دموکراتیک، نمیتوانستهاند به وجود آیند بدون آنکه به حذف یکدیگر منجر شوند. (صص ۱۱-۹)
معضل نقد ادبی و ناکارآمدیِ آن در فرهنگ ما همچنین از این منظر میتواند بررسی شود که هر نظریهی ادبی، حکم نوعی گفتمان را دارد و برساختهای بیش نیست. به اعتقاد نظریهپردازانی که در فرهنگ دموکراتیک غربی رهیافتهای متکثر نقد ادبی را میپرورانند، این برساختهها میتوانند در عین تباین و تضاد ماهوی، با یکدیگر همزیستی داشته باشند و اصولاً تکامل هر برساختهای، مستلزم ابطال برخی یا همهی اجزاء به وجود آورندهی آن برساخته است. در نقد ادبی نمیتوان از «حقیقت غایی» سخن گفت زیرا تکثر رهیافتهای نقادانه مؤید این دیدگاه دموکراتیک است که حقیقتْ خودْ امری نسبی و برساخته است. این باور عمیق به تکثر آراء، فقط در فرهنگی میسر است که قائل به دموکراسی و چندصدایی باشد. در فرهنگی که تکثرگرایی و همزیستی صداهای متباین در زندگیِ واقعی و در تعاملهای بینفردی تابو تلقی میشود، یا به سخن دیگر در فرهنگی که آحاد مردم هنوز به آن درجه از خودآگاهیِ فرهنگی و سیاسی نرسیدهاند که دموکراسی را به عنصری ساختاری در تفکر خود بدل کنند، نقد ادبی به وجود نخواهد آمد و رشد نخواهد کرد.
در نتیجهی این وضع، ادبیات معاصر ما بدون هیچگونه تأثیرپذیری از نقد ادبی نوشته میشود. در واقع، تصور رایج دربارهی نقد ادبی در کشور ما هنوز هم این است که گویا نقد یعنی ستایش از این یا آن نویسنده و یا یافتن ضعفهای اثر. در این حال، برخی مدرسان ادبیات در دانشگاه نیز با رواج دیدگاههای مغایر با نقد ادبی (مثلاً این دیدگاه که هدف از قرائت متون ادبی یافتن «پیامهای اخلاقیِ پنهانشده در آن»هاست)، عملاً مانع از شکلگیری جریان نقد ادبی میشوند. این ناآگاهی از نظریهها و رویههای نظاممندِ نقد ادبی، همراه با تحسینها و مذمتهای نامربوط به نقد ادبی، از جمله دلایل سترون ماندنِ ادبیات معاصر ما و ناتوانی آن در عرصههای فرهنگیِ جهانی است. (صص ۱۲۱ و ۱۲۰)
حقیقت غایی دست کم در نقد ادبی وجود ندارد؛ حقیقت امری نسبی و برساخته است. از این حیث، هر کسی که جوهر نقد ادبی را درک کرده باشد، به خوبی واقف است که هر قرائت نقادانهای حکم یک برساختهی مناقشهپذیر را دارد.
این باور عمیق به تکثر آراء، جز در فرهنگهای دموکراتیک و چندصدا نه امکانپذیر است و نه درکشدنی. مبارزه برای برقراری دموکراسیِ پارلمانی، وجه برجستهی تاریخ چند سدهی اخیر غرب است. احترام به این اصل دموکراتیک که نیروهای سیاسی در عین اهداف و روشهای متفاوتی که در پیش میگیرند، میتوانند در حیات سیاسی کشور نقش داشته باشند و در چارچوب مجادلات و تصمیمهای پارلمانی، آیندهی ملت را رقم بزنند، زمینهی مناسبی برای فهم تکثرگرایی در نقد ادبی را فراهم میآوَرَد و در واقع آموزش نقد ادبی را تسهیل میکند. (ص ۲۲۴)
برگرفته از: نقد ادبی و دموکراسی، حسین پاینده، تهران: نشر نیلوفر، چاپ اول: پاییز ۱۳۸۵
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر