رسالت هنرمندانه [۱]
داریوش معمار
هنر، پرکنندهی شکاف میان جامعه و فرهنگ در حال رشد است و هنرمند مستقل، حافظهی زندهی گذشته، حال و آیندهای است که مدام با هم در حال تعامل هستند. حالا اگر به هر شکل این حقیقت تحریف شود، به قول «والتر بنیامین»: زمان، معنای رو به جلوی خود را از دست میدهد و جامعه، دچار عقب ماندگی در تمام ابعاد حیاتی خود میشود.
تهدید مستقیم هنرمند و نشریات مستقل هنری، توسط نهادهای قانونی، برای کنترل شدید و اعمال فشار به ایشان را میتوان مصداقی روشن از چنان تحریفی دانست. در نگاه عامتر، تعطیل کردن مجلات فرهنگی، هنری، یا مجلاتی که اهمیتی ویژه برای هنر مستقل قائل میشوند، به دلیل درک این اولویت و نسبت ناسازگار دادن، به نوع نگاه موجود در چنین پایگاههایی میتواند، منجر به برخوردهای شدید زنجیرهای، توسط نهادهای خودسر، با بسترهای خلاقِ آفرینش و ساختن هنری شود. چنین مواجههای در دراز مدت، نه تنها موجب دوام جامعه نیست، بلکه شرایط را به شکل بغرنجی به سمت انحطاط و اُفت فرهنگی عمومی میبرد. که آسیبهای آن در بین مردم، به صورت رشد جرائم مختلف، بیثباتی در ادراک، کندی قوهی خلاقیت و نوآوری و درک ناقص از خلق و خوی حضور در جمع، بروز میکند.
اما طی این نوشته، قصد ندارم به تحلیل چنین مسألهای بپردازم. بلکه، موضوع مد نظر، شرح رسالت هنرمند در چنین شرایطی است. و طرح این پرسش که: آیا هنرمند در این وضع میتواند خود را فردی فاقد مسؤولیت و تعهد اجتماعی روشنگرانه/روشنفکرانه بداند؟ [۲]
مقدمهی اول: فرهنگ در کانون توجه سیاست
از آنجا که هر تغییری در مدل رفتاری و کاربستهای اصلی مفاهیم اجتماعی، پیوندی درونی و تنگاتنگ با حواس هنری جامعه -لذت و زیباییخواهی- دارد و اصالت، زیبایی، صدق و دیگر ابعاد اعتباری جمعیتها در جنبههای شناختی و معرفتی، به شدت تحت تأثیر سه حوزهی هنر، علم و اخلاق میباشد، طبیعی است که سیاست، خصوصاً درصورتهای ایدئولوژیک، به عنوان اصلیترین مدعی مدیریت و حراست اجتماعی، بخش زیادی از تلاش خود را معطوف به کنترل هنرمندان در جامعه کند.
در این شرایط، کنترل هنر اشکال مختلفی دارد. مثلاً، ایجاد مسیرهای موازی با عنوان «هنر دولتی/هنرمند دولتی» و حمایت شدید از آن، شبیهسازی هنری، منزوی کردن هنرمندان و مطبوعات هنری مستقل، به واسطهی تبلیغ علیه تلاشهای پیشرو ایشان به عنوان عاملی تهدیدکننده، برای روشهای عرفی و عمومی زیست و ادارهی جامعه، ارزشگذاریهای ایدئولوژیک و دادن نسبتهای عملگرایانه، به آثار هنری از قبیل: تشبیه ضمنی آنها به نظرات و ایدههایی که در فرهنگ عمومی، ضد اخلاقی و فروکاسته محسوب میشوند، یا تعرض مادی و معنوی به هنرمند و توقیف کردن مطبوعات هنری، که موجب محرومیت و بهرهمند نشدن ایشان از مراوده، زندگی طبیعی و امنیت اجتماعی میگردد. [۳]
اینگونه برخوردها، در جوامعی که مبتنی بر تقدس حداکثری سنتهاست، معمولاً تحت عنوان از خود بیگانگی و بیگانهزدایی قاطعانه و شدیدتر است. که شکل آن، اقدام به پاکسازی هنرمندانی که در اصطلاح مطیع نیستند و یا نامتعارند میباشد. روشهای کنترل در چنین جوامعی؛ دیگر نه تنها نقش میانجی را بین هنر و سیاست قبول ندارند، بلکه آن را نوعی تساهل و تسامح خطرناک، برای جامعه میدانند و با تکیه بر اولویت بیچون و چرای عرف اخلاقی از پیش تعریف شده و نظریهی واکنش سریع به عنوان تنها شیوه و الگوی تهدیدی که متناسب با هدف است، زیر لوای سیاست قانونی، شدیداً از هنر مستقل مراقبت کرده و آن را مساوی ایدهای میکنند برای براندازی؛ و نه روشی معمول برای دگرگونی و رشد جامعهی در حال توسعه.
به این ترتیب، در محیطهایی چنین بسته که حقیقت اثر هنری مبدل به کذبی غیراخلاقی و تهدیدآمیز برای جامعه میشود، و هنرمند، به عنوان عامل ایجاد آن، مدام مورد سرزنش قرار میگیرد و اعتماد و اقبال عمومیاش، به عنوان مهمترین جریان فرهنگساز، با تبلیغ و سانسور نهاد سیاسی، تهدید میشود. تنها راه عبور و تضمین تداوم حیات، از یک سو عدم سازشگری و مصالحه نکردن و از سوی دیگر تأکید بیشتر بر تعهد و رسالت شخصی هنرمند نسبت به جامعه است. این موضوع، در چنین وضعی شاید تنها پاشنهی آشیل سیاست کنترلی باشد. بستری که با کمک حقیقت نهفته در خود، کنترل را مبدل به علیه خویش میکند و موجب ایجاد فضای مناسب، جهت شکست موضوع حاد «هنر/هنرمند دشمن مردم»، در ذهن عموم افراد یک جامعه، درفرایند روابط بین ایشان میگردد.
در این بخش، باید به این موضوع هم اشاره کنیم، که البته، داشتن تعهد به این معنی نیست که هنرمند، خود مبدل را هدف سیاست کند، یا اثر هنری، تبدیل به وسیلهای سیاسی شود، بلکه منظور، عکس چنین موضوعی است؛ یعنی، خارج شدن هنر و هنرمند از کانون توجه، برنامهریزیهای سیاست، به عنوان وسیلهای برای توجیه یا تهدیدی علیه خود. و روشن شدن اینکه، هنر در واقع بستری دورانساز است، و نمیتوان آن را عامل سیاسی برانداز، یا حافظ منافع دانست؛ بلکه هنر، حاضر معنوی در شکل گرفتن بخشی از ابعاد عمومی سیاست در جامعه است، که به حقیقت فردی و خلاقیت بیحد و مرز انسانی، در آفرینش و نوآوری و دیگر شدن، ربط دارد. به عنوان کلام آخر، در این بخش اینطور میتوان نتیجه گرفت که: هنر سیاسی، امر مبتذلی است و با هنر «روشنگر/روشنفکر» که این خاصیت را از ماهیت خود کسب کرده، تفاوتهای اساسی دارد.
مقدمهی دوم: فرهنگ حاکم، فرهنگ محکوم
روایتگری، داستان، قصه و شعر در جوامع مدرن، با وجود رسانههای گوناگون به سبب اولویتی که «نوشت/ار» در اعتبار ساختمانی، سطوح مختلف ادراکی و بیانی آنها دارد، همچنان یکی از مهمترین روشهای مفاهمه محسوب میشود. اما تفاوت مفاهمهی موجود در ادبیات با دیگر رسانهها در این است که ادبیات، هدفی رسانهای جهت تبلیغ و توضیح دادن چیزی نیست. اما با توجه به تعلیق و تعویق درونیاش، بیشترین سهم را در آموزش مفاهمهی آرام به جامعه دارد. ولی در این رابطه از این نکته هم نباید غافل شد که بر خلاف نگاه نظریهپردازان و جامعهشناسان مهمی مانند «هابرماس» و «گافمن» که جزو جدیترین شارحان و مدافعان شرایط مدرن در عصر ما میباشند، هرگز تحلیل رفتار، خرد و زندگی روزمرهی جامعهی مدرن، در قبال اثر هنری، نشاندهنده ابزاری شدن حقیقت هنر نیست. این موضوع نتیجهی حضور صداقت ملکهی ذهن هنرمند به عنوان رکن اصلی وجود خلاقیت هنر است، که بر خلاف خلاقیتهای سیاسی، سعی نمیکند از خاصیت تعلیق و تعویق در زبان به نفع فریب خود بهره ببرد و از چنین کاربستهایی برای تأکید بر صلاحیت عمل پرهیز میکند. بنابراین، تهدید ادبیات «حقیقی/غیروابسته» از سوی سیاست میتواند دلایل زیر را دنبال کند:
۱- جلوگیری از برملا شدن فریب موجود، در نوع گفتار سیاسی، برای عموم از طریق مقایسهی آن با نوع تعلیق و تعویق گفتار در زبان ادبی، که اینجا صورتی انتقادی به خود میگیرد.
۲- سوءاستفاده از زبان ادبی با توجه به قدمت و توجه عمومی به آن؛ برای توجیه نوع عملکرد فریبکارانهی گفتار سیاسی در شرح شرایط خود
۳- تهدید، تطمیع ادبیات و سعی در منزوی یا منفعل کردن آن، جهت همراه شدن و همکاری با آنچه نام سیاست کلان دولت جهت حفظ منافع جامعه بر آن گذاشته میشود.
۴-سعی در بیهویت کردن زبان ادبی، جهت سهولت در انتقال گفتار سیاسی به عنوان ارزشی قابل اعتماد.
نتایج زیانبار هر کدام از اعمال فشارهای فوق را به راحتی میتوان در نوع مکالمات و سطح اعتماد عمومی اعضاء جامعه نسبت به هم و دیگری سیاسی مشاهده کرد. در چنین شرایطی، منفعل شدن هنرمند یا پیوستن او به جریان سیاسی، به عنوان واکنش ناچار فرهنگ محکوم، در برابر قدرت فرهنگ حاکم، بازتاب معضلی جدی در قالب انحطاط فهم عمومی است که پیرامون موضوع تحرک و نوآوری و بیثباتی فریبکارانه جهت حفظ منافع سیاسی میباشد.
بنابراین اگر تن دادن به صورت انفعال یا هنرفروشی، روش هنرمندان یک جامعه باشد. جریانی که با نوع ساختن و آفرینش خود، اصلیترین حلقهی تزریق خلاقیت و نشاط درونی به رفتار اجتماعی است، در برابر حجم تحمیل فرهنگی که خود را حاکم میداند، محکوم به رنجوری و تقلیل یافتن است. و البته در چنین شرایطی است که، مبارزهی هنرمند برای حفظ بقای حقیقت نهفته در زبان اثرش و قربانی نشدن، به عنوان وسیلهی فرهنگ سیاسی مسلط آغاز میشود. و اصلاحطلبی هنرمند در این وضع؛ بازتاب وجدان آگاه جامعه و اضطراب عمیق آن نسبت به تنگناهایی از این دست میباشد.
هنر جهت حفظ استقلال خود، پوچ و تهی بودن «هنری وابسته/ دولتی/ ایدئولوژیک» را به عنوان نمودی از جوهرهی سیاست معطوف به خواستههای مستبدانه برملا میکند، و ریشه و خاستگاه چنین شکلگرفتنی را به صورت شفاف با اعتراض خود در برابر جامعه قرار میدهد. و شاید همین موضوع باعث آشفتن بیحد سیاست، که خود را حاکمی بیرقیب در عرصهی اجتماعی میداند، بر علیه هنرمندان مستقل باشد.
همانطور که پیشتر هم اشاره شد سانسور، تخریب چهرهی اجتماعی هنرمند، تهدید از طریق شبیهسازی و برخورد با رسانههای آزادی که چنین هنری را معرفی میکنند و حذف فیزیکی هنرمندان در این وضع، البته آخرین راهکارهای نظام سیاسی حاکم است، که به این وسیله سعی میکند طرف مقابل را در جایگاه محکوم قرار داده و شکل رفتار خود را از دید عموم پنهان کنند.
رسالت هنرمندانه
در بخشهای مختلف این مقاله، شرح مسؤولیت هنرمندی که در چنین شرایطی زندگی میکند به دو صورت داده شد: اول رسالتی معطوف به هنر و بعد معطوف به جامعه. رسالت معطوف به هنر را میتوان با عنوان آزادی هنر نیز شرح داد. هنر باید برای بیان آنچه میخواهد آزاد باشد پس با هرچه که این آزادی را محدود میکند مخالفت میکند. بیان این مخالفت، همان مسؤولیت هنر است. اما رسالت معطوف به جامعه چیست؟ رسالت هنرمند در برابر جامعه شرح دلایل و تبیین جریان هنر رها و فارق از بار سیاست است.
هنرمند مسؤول است، با ایستادگی در برابر سانسور و نقد آن، برای عموم مردم شرح دهد که آثار نویسندگان و هنرمندان بزرگ دورهی مدرن مانند «کافکا»، «بکت»، «جویس»، «البوت» و غیره چگونه شکل گرفتهاند و مایهی اصلی این آثار چهقدر، با فریب سیاسی و خودسانسوری فریبکارانه، سر ناسازگاری دارند. هنرمند باید برای جامعهی خود شرح دهد که نتایج پوشیدهنویسی و پنهانکاری، ترس و خودسانسوری هنر، چهقدر زیانبار است و چهطور مردم را به سمت ریاکاری شخصی سوق میدهد. البته این موضوع به این معنی نیست که نوشته و اثر ما محتوایی صرفاً اجتماعی است. نه صحبت بر سر دفاع از هنر آزاد، در بیان بیپروای خود است. هنر فارق از سانسور، که برای ارائهی خود با تهدید روبهرو نیست و هر روز در دادگاه «ارتجاع» محکوم نمیشود.
رسالت هنرمند در این شرایط همان وظیفهی شهروندی اوست که هرگز ساقط نمیشود. اینکه نباید در برابر آنچه شکوفاییاش را تهدید میکند، سکوت اختیار کند. و البته اگر غیر از این باشد تنها جوابی که میتوان به پرسش «ادبیات چه میتواند بکند؟» داد این است که: «ادبیات هیچ نمیتواند بکند.» [۴] شکی نیستن که هر اثر بزرگ هنری نهضتی در درون خود است؛ نهضتی زیباییشناسانه، اندیشگی و ادبی. ولی ادبیاتی که هیچ کاری تنواند بکند هیچ زمان اثر بزرگی را نمیآفریند، زیرا جز تنها تکبر، خودخواهی، فخرفروشی و شهوتی است که در هر لحظه میتواند مبدل به اقدامی فریبکارانه علیه خلاقیت هنرمند شود؛ چیز دیگری نمیتواند باشد.
پانویسها:
۱- این مقاله در شرایط فعلی بیشک امکان چاپ در هیچ کدام از مطبوعات مکتوب را پیدا نمیکند. ضمن آنکه فضای اینترنت با اینکه شاید کاربرانش تمام طیفهای جامعه نباشند، اما به دلیل داشتن شرایط آزادانهتر در نشر اثر شاید بازتابدهندهی بهتری برای چنین موضوعی به حساب بیاید.
۲- در مقالهی تهدید مطبوعات ادبی، چاپ شده در مجلهی نامه -که اخیراً توقیف شد- به صورت دقیق به آسیب برخورد با مجلات مستقل هنری و فرهنگی پرداختهام. اما تعطیل شدن مجلهی نامه به دلیل چاپ شدن شعری از سیمین بهبهانی که پیشتر از وزارت ارشاد مجوز چاپ بهصورت کتاب در سال ۸۴ و دورهی دولت جدید دریافت کرده بود. تعطیل شدن روزنامهی شرق به دلیل چاپ یک کاریکاتور، همینطور تعطیل شدن مؤسسات مستقل فرهنگی و تهدید نهادهای فرهنگی غیردولتی بهانهای برای نوشتن این مقاله در شهریور ماه سال ۸۵ با موضوع رسالت هنرمند شد.
۳- انجمن قلم و انجمنهای مشابه که بیش از تلاش برای داشتن نقش فرهنگی در جامعه هدفشان تخریب وجههی هنرمندان مستقل و مغشوش کردن افکار عمومی از طریق انحصار رسانهای و دادن اطلاعات خلاف و تخریبی توسط روزنامههایی مانند کیهان و جمهوری اسلامی و غیره است، از نمونههای روشن چنین اقداماتی هستند. ضمن آنکه محدودیت فعالیت کانون نویسندگان ایران از طریق به انزوا کشاندن آن نیز از دیگر نمودهای چنین عملکردی است.
۴- این پرسش در ابتدای مقالهی ژرژ سمپرون در کتاب وظیفهی ادبیاتِ ترجمه و تدوین ابوالحسن نجفی هم آمده است. که خواندن آن رابه مخاطبان نوشته پیشنهاد میکنم.
برگرفته از: نشریهی اینترنتی ماهمگ (بدون ویرایش)
این مقاله با اجازهی نویسندهی آن پیشتر قرار بود تا در فصلنامهی اشراق زنجان منتشر شود که پیش از انتشار، موعد سانسور و توقیف آن رسید!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر