فعالیت و تفکر کانونی
محمد مختاری
بحث و گفتوگو دربارهی فعال شدن دوبارهی کانون نویسندگان ایران، از یکسو مایهی دلگرمی است و از سویی دستخوش نگرانی. دلگرمی از طرح آزادی است. اما نگرانی در حفظ استقلال است.
کارکرد و هویت نویسندگان، چه هنگامی که مینویسند و فردند، و چه هنگامی که برای مبارزه با موانع موجود در نهادی گرد میآیند و جمعند، در گرو
آزادی و استقلالشان است. از اینرو هم معنای فعال شدن دوبارهی کانون، و هم نقطهی عزیمت و انگیزهی فعالیت، باید پاسخگوی همین آزادی و استقلال باشد. چکیدهی نگرانیهای پنهان و آشکار هم که گاه به صورت تأکید بر «موقعیت و شرایط کنونی» درمیآید، این است که مبادا فعال شدن دوبارهی کانون، به زخم دیگری غیر از زخم خودش بخورد. البته من قصد ندارم به تحلیل «موقعیت» و «شرایط کنونی» بپردازم. اما یک نکته برایم روشن است که کانون نه اهداف خود را مطابق اقتضاها و موقعیتهای خاص سیاسیـاجتماعی تعیین میکند و نه فعالیتش را به چنین اقتضاها و موقعیتهایی گره میزند.
آزادی و استقلالشان است. از اینرو هم معنای فعال شدن دوبارهی کانون، و هم نقطهی عزیمت و انگیزهی فعالیت، باید پاسخگوی همین آزادی و استقلال باشد. چکیدهی نگرانیهای پنهان و آشکار هم که گاه به صورت تأکید بر «موقعیت و شرایط کنونی» درمیآید، این است که مبادا فعال شدن دوبارهی کانون، به زخم دیگری غیر از زخم خودش بخورد. البته من قصد ندارم به تحلیل «موقعیت» و «شرایط کنونی» بپردازم. اما یک نکته برایم روشن است که کانون نه اهداف خود را مطابق اقتضاها و موقعیتهای خاص سیاسیـاجتماعی تعیین میکند و نه فعالیتش را به چنین اقتضاها و موقعیتهایی گره میزند.
کانون در هر حالت و موقعیتی فقط از خود آغاز میکند. خودش برای خودش لباس میدوزد. با اندازههای خودش هم برای خودش لباس میدوزد. جامهاش هم باید با سلیقه و خواست و انتخاب خودش متناسب باشد. درجهی حرارت بدنش را هم در برابر سرما و گرما، خودش تشخیص میدهد. در نتیجه هیچ عامل «غیرکانونی» نمیتواند دخالتی در این امر داشته باشد. یا از آن طرفی بربندد. مبنای این «هویت مستقل» این است که کانون نویسندگان، مثل همهی کانونها و اتحادیهها و انجمنهایی که اصناف مختلف اجتماعی و فرهنگی و غیره باید به وجود آورند، یکی از نهادهای جامعهی مدنی است.
کارکرد نهادهای جامعهی مدنی و اساساً فلسفهی پیدایش و تشکیل آنها، این است که رابطهی بین دولت (که باید حافظ حقوق عمومی جامعه باشد) و افراد جامعه (که دارای منافع خصوصی و حقوق مدنیاند) به طور سالم، آزاد و امن تنظیم شود.
این نهادهای واسطه طبعاً به طور خودبهخودی و داوطلبانه برای حفظ منافع افراد در مقابل تجاوز دیگران، از جمله تجاوز دولت، به حقوق و منافع خصوصی افراد تشکیل میشوند. به همین سبب نیز کاملاً غیردولتیاند.
هرگونه کوشش دولتها و حکومتها، یا مؤسسات و نهادهای جنبی یا وابسته به آنها، برای پدید آوردن انجمنها و کانونها و اتحادیههای وابسته به خود نقض غرض است زیرا چنین نهادهای «دولتساخته»ای در حقیقت برای کنترل افراد مردم است. پس ربطی به نهادهای جامعهی مدنی، که به منظور کنترل دولتها پدید میآید ندارد. بیهوده نبوده است که از قدیم چنین نهادهایی، «سندیکای زرد» نامیده شده است.
در این میان گاه دولتهایی از سر ناگزیری یا به دلایل داخلی یا خارجی، حضور بعضی نهادهای نیمه مستقل یا اسماً مستقل را ضروری تشخیص میدهند. پس میکوشند بعضی از اهل یک صنف را که قابلیت همسازی دارند، به طور مستقیم یا غیرمستقیم برانگیزند که در جنب سیاستها یا اهداف دولتی دست به کار شوند، و به فعالیت پردازند.
در مقابل چنین روشها و نیتهایی است که اعضای نهادهای جامعهی مدنی، از جمله اعضای کانون نویسندگان، با شفافیت تمام به روشنگری در مواضع و تأکید بر فعالیت و عملکرد مستقل خود نیازمندند.
در مادهی چهارم موضعِ کانون، مصوب 1358 تأکید شده است که استقلال کانون از همهی جمعیتها، احزاب و سازمانهای سیاسی، اعم از مستقل یا وابسته به هر نوع نظام حکومتی است.
این تأکید از آن روست که هر گروه یا تحلیل ویژهی سیاسی یا هر دولتی، تعبیر ویژه و منحصری از آزادی است. یک تعبیر منحصر و ویژه نیز طبعاً نمیتواند درخواست تمام کسانی باشد که عضو کانونند، و دارای اندیشهها و گرایشهای گوناگونند.
کانون، مرکز درک اختلاف است. مرکز اندیشهها و بیانهای مختلف است. به همین سبب نیز به عامترین تعبیر آزادی متکی است. تعبیری که وجه اشتراک نویسندگان است. و شرط بروز تمام تنوع و کثرت نمودهای فرهنگی است. در حالی که هر گروه سیاسی یا هر دولتی، خواه ناخواه تبلور اندیشه و بیان خاص و معین و غالباً متجانسی است. بحث در حقانیت یا عدم حقانیت مواضع این گروهها یا دولتها نیست. بلکه بحث در این است که نمیتوان هدف و موضع و فعالیت کانون را با هدف و موضع و فعالیت آنها یکی گرفت، یا به هم وابسته و موکول کرد. یا اصلاً از یک جنس شمرد. زیرا در چنین وضعی، فلسفهی وجودی کانون مخدوش میشود. خصلت دموکراتیک آن از میان میرود. کانون به زیرمجموعهی یک گرایش سیاسی یا عقیدتی یا اندیشگی، و یا زیرمجموعهی دولتها تبدیل میشود. تجربهی تاریخیـجهانی نویسندگان نشان داده است که دولتها همیشه دریافتهاند که کنترل چنین کانونهایی برای مقاصد ملی یا تبلیغات حکومتی و... مفید است. به همین سبب نیز یا در تقابل با آنها قرار میگیرند، یا آنها را در راستای خود قرار میدهند. یا در حالت بینابین میکوشند از وجود آنها به طور غیرمستقیم در جهت تبلیغات فرهنگی یا حتا سیاسی داخلی یا خارجی خود استفاده کنند. همچنان که گاهی نیز آنها را به تعطیل میکشانند و قدغن میکنند. البته مواقعی نیز هست که به حضور غیررسمی آنها تمکین میکنند. بدیهی است کانون نمیتواند در خلأ حضور داشته باشد. کانون یک واقعیت علنی است. یک حضور علنی هم قطعاً و طبعاً با شرایط و موقعیتها مرتبط است. اما کارکرد کانون همواره بر قرار خود است و الزام حضورش را با الزامات دیگران جابهجا نمیگیرد. بلکه در هر شرایطی، فاصلهی «تفکر و کارکرد» خود را با تعبیرها یا انتظارات یا کارکردهای دیگر حفظ میکند. خواه آزادی در جامعه باشد، خواه نباشد، خواه گروهها یا احزاب سیاسی حضور داشته باشند، خواه حضور نداشته باشند، خواه دولتها در موقعیتی باشند که موافق فعالیت کانون یا ناگزیر از تمکین به حضور غیررسمی آن باشند، خواه نباشند، خواه شرایط معینی حضور کانون را توجیه کند، خواه نکند، یک امر قطعی است، و آن این است که فعال شدن کانون همواره در گرو خود و به اقتضای «تفکر کانونی» است و بس.
در این معنا، ضرورت فعال شدن کانون یک امر همیشگی است. هیچ موقعیت یا شرایط ویژهای نمیتواند در این ضرورت و معنا تغییری دهد. نمیتوان بنا به موقعیت به گونهای اعلام حضور کرد؛ و بنا به وضعیت به گونهای دیگر. انتظارات مسلط بر یک دوره یا سیاستها یا ایجابهای غیرکانونی و نمایشهای تبلیغی و غیره، تأثیری بر تفکر و اصول کانون نمیگذارد. کارکرد و موضع و اصول کانون پیراهنی نیست که کسی بتواند هر روز به اقتضای سیاستی و یا دولتی یا موقعیتی آن را تعویض کند. حتا ملایمترین نویسندگان «مستقل» نیز چنین انتظاراتی را در مخیله نمیگنجانند و فرق نهاد مستقل نویسندگان را هم با «ویترین نمایشهای تبلیغی» به خوبی باز میشناسند.
اما معنای فعال شدن کانون، به نظر من عبارت است از طرح و ترویج و پیگیری و دفاع از «تفکر کانونی».
تفکر کانونی برآیند خرد جمعی نویسندگانی است که چه دیروز و چه امروز، به آزادی و استقلال خلاقیت و نوشتن، و اعتلای فرهنگ ملی در تمام جنبههای تنوع و کثرتش اندیشیدهاند و میاندیشند، و وفادار ماندهاند و میمانند و با هرگونه حذف فرهنگی مخالفت ورزیدهاند و میورزند. بدیهی است که نویسندگان در تنهایی و به تنهایی مینویسند و خلق میکنند. مسألهی نوشتن و خلق اثر یک امر جمعی نیست. هیچکس و هیچ نهادی نمیتواند به کسی دیکته کند که چه بنویسد یا چگونه بنویسد. نویسنده در تولید اثر نیازمند همراهی و همیاری دیگران نیست. هر اثر تبلور فردیت اندیشگی و بیانی یک نویسنده است. فردیتی که البته برآمدِ فرهنگ و بصیرت ملی است. و از طریق آموزشها و تجربهها و کوششهای او پدید میآید.
اما نویسنده از آغاز نوشتن با موانعی روبهرو است که به گونهای خاص بر تولید او تأثیر مینهد. او را از نوشتن باز میدارد یا دستکم نوشتهاش را دچار اشکال میکند. او نیز نمیتواند موانع را بپذیرد، یا آنها را دور بزند. نمیتواند خود را با آنها تطبیق دهد. بلکه فقط آزادی از قید و بند آنها را طالب است. رفع موانع و بازدارندههای گوناگون و تأثیرگذار نیز از عهدهی او به تنهایی ساخته نیست. پس به همبستگی و همراهی و همعهدی دیگر نویسندگان نیاز میافتد. این نیاز و پیوند، همان محمل اشتراک نظر میان نویسندگان مختلف است. کوشش در راه رفع عوامل بازدارنده که از هنگام تولید اثر تا ارائه و انتشار آن نمودار میشود، کارکرد این اشتراک است. طبعاً چنین مسألهای هیچ ارتباطی به یک دورهی معین یا شرایط ویژهی سیاسیـاجتماعی، یا این دولت و آن دولت ندارد. زمان طرح این درخواستها و اندیشهها همیشه است. هر زمانی، زمان طرح آزادی از این قید و بندهاست. فعالیت کانون همیشه از چنین ضرورتی آغاز میشود و همیشه نیز به معنای چنین روندی است. کانون دموکراتیک یا انجمن صنفی و نظایر اینها، چنانکه یاد شد، یک نهاد از جامعهی مدنی است. جامعهی مدنی هم عبارت است از سلسلهی به هم پیوستهی نهادهای مختلف اجتماعی که وسیله و عامل حفظ حقوق و آزادیهای مدنی است. پس یا جامعه و دولتی قادر و موافق است که چنین سلسلهی به هم پیوستهای پدید آید یا قادر و موافق نیست. یا دولتها چنین ضرورت و کارکردی را درک میکنند یا درک نمیکنند. همهی مشکلات و ابهامها و موانع از همین عدم درک یا عدم موافقت دولتها یا عدم توانایی جامعه پدید میآید. وگرنه کارکرد نهادهای جامعهی مدنی ابهامی ندارد. همچنانکه درخواست تشکیل آنها نیز همواره روشن و برقرار و ضروری است.
اما کسانی که به عملی شدن یا عملی نشدن «فعالیت» کانون در این دوره و شرایط میاندیشند، شاید روند فعالیت را یکسره با تشکیل یا تعیین محلی به نام کانون یکی میگیرند. حال آنکه به نظر من فلسفهی فعالیت کانون، با فلسفهی برخی از نهادهای دیگر فرقهایی دارد.
کانون یک جمعیت ساده یا محفل معمولی یا گروه صنفی محدود نیست که کارکردش در خودش خلاصه شود. کانون نه مجمع فضلاست، نه انجمن نخبگان است. نه باشگاه ادبی است، نه محفل روشنفکران است. نه هیأت سخنرانان است، و نه ضیافت کارشناسان است. البته فضلا و نخبگان و ادبا و روشنفکران و غیره در آن گرد میآیند. اما مقصود از تجمعشان یافتن پاسخ برای مشکلاتی است که از حد یک جمع فراتر میرود. یعنی کانون یک نهاد اجتماعی است که اگر چه در شمار اعضا و موقعیت تشکیلاتی خود فراگیر نیست، اما تفکرش «فراگیر» است. شعاع عملش نامحدود است. کارکردش مستقیماً و به طور وسیع با کل فرهنگ ملی مرتبط است.
در نتیجه فعالیتاش عبارت است از روندی که ممکن است به تمرکز در یک محل معین بینجامد، و ممکن هم هست نینجامد، و موانع و عوامل بازدارندهی چنین محلی را از آن دریغ کنند.
در گذشته نیز نویسندگانی که «تفکر کانونی» را پی گرفتند، از این دلمشغولی آغاز نکردند که درخواستشان چقدر عملی است، و چقدر عملی نیست. نویسندگان ناگزیرند درخواستهای خود را در جامعه مطرح کنند. همین طرح مطالبات به صورت جمعی، معنای فعال شدن کانون و اعتبار کانون است. امکان عملی شدن یا نشدن این درخواستها را نیز باید از کسانی دیگر پرسید. کسانی که احتمالاً با مطالبهی آزادی در این معنا هماهنگ نیستند. یا احیاناً انتظارات دیگری از کانون دارند، یا ممکن است داشته باشند. مسئول هرگونه تعطیل و توقف این روند فعالیت کسانی دیگرند. کسانی که قدرت ایجاد چنین موانع و مشکلاتی را دارند. یا به تعبیر دیگر قدرت رفع موانع را دارند، اما موانع را رفع نمیکنند. پس همانها هم قاعدتاً باید پاسخگو باشند.
اما نگرانیهای موجود از آنجا نیز پدید آمده است که اخیراً برخی از اهل بخیه گمان کردهاند که میشود برای کانون لباسی دوخت که اگر هم با اندازههایش خیلی جور نبود، نبود. اینان که روند فعالیت کانون را معکوس، و فقط به صورت رسمی مینگرند، شاید گمان کردهاند که هرچه زودتر باید سقفی به روی سر نویسندگان کشیده شود. یا تابلویی روی سردری کوبیده شود و حضور نهاد نویسندگان کشور را اعلام دارد.
اما نگرانیهای موجود از آنجا نیز پدید آمده است که اخیراً برخی از اهل بخیه گمان کردهاند که میشود برای کانون لباسی دوخت که اگر هم با اندازههایش خیلی جور نبود، نبود. اینان که روند فعالیت کانون را معکوس، و فقط به صورت رسمی مینگرند، شاید گمان کردهاند که هرچه زودتر باید سقفی به روی سر نویسندگان کشیده شود. یا تابلویی روی سردری کوبیده شود و حضور نهاد نویسندگان کشور را اعلام دارد.
این همان درک یا روند معکوسی است که عدهای را نگران کرده است.
نگرانی البته هنگامی افزوده میشود که بعضی از نویسندگان یا دوستان عضو کانون نیز که در حسن نیت کانونی و درد فرهنگیشان تردیدی نیست، گاه با ساده گرفتن مسأله، از تعدیل برخی از مواضع، و رعایت برخی از جوانب، و فعالیت مطابق شرایط موجود سخن گفتهاند. شاید از نظر اینان معنای فعالیت کانون با تشکیل و استقرارش در یک محل مترادف باشد. اما مطمئنم که هماینان نیز باور دارند که اگر کانون نتواند به کارکرد خود وفادار بماند، یا نخواهد تفکرش را اشاعه دهد، عدمش به ز وجود. ضمن اینکه اینان قطعاً اعتبار فرهنگیشان را به داو اقتضاهای روز نمیگذارند. به هر حال اگر به روند طبیعی فعال شدن کانون بیندیشیم، و مطمئن باشیم که نویسندگان ایران و اعضای کانون در مجموع هشیارتر و باتجربهتر از آنند که گرفتار روندهای معکوس شوند، یقین خواهیم داشت که طرح تفکر کانون به زخم دیگری نخواهد خورد. ترویج تفکر کانونی تنها به سود کسانی است که از بسط تفکر انتقادی سود میبرند. کانون همواره به اعتبار این تفکر و کارکرد وجود داشته است. هیچگاه هم نمیتوانسته است صرفاً با اقدام به گرفتن مجوز یا به ثبت رساندن خود، فعالیت خود را آغاز کند. سابقهی دو دوره فعالیت کانون گواه این امر است. کانون نه پیش از انقلاب توانست مجوز حضور کسب کند، و نه پس از انقلاب. اما اعتبار حضورش به صورت تفکر دموکراتیکاش بیست و چند سال تداوم داشته است.
نام کانون با تجریهی دموکراتیک در ایران گره خورده است. از این رو هرگز نمیتواند به روشهای غیردموکراتیک برای اعلام حضور یا ادامهی فعالیت خود تن در دهد. روند فعال شدن کانون، یک روند دموکراتیک علنی است. زیرا نوشتن امری علنی است؛ و رابطهی میان خواننده و نویسنده علنی است. نه دموکراتیسم کانون میتواند با پنهان و پسله میانهای داشته باشد، و نه علنی بودن کانون میتواند با اقدامی غیردموکراتیک هماهنگ شود.
اقدام دموکراتیک یا فعال شدن دوباره، همان روندی است که تمام اعضای کانون و نویسندگان ایران را به اندیشیدن دربارهی موانع موجود بر سر راه خلاقیت و نوشتن وا میدارد. فعال شدن کانون هنگامی تحقق مییابد که به درخواستی اجتماعی برای تمام نویسندگان تبدیل شود.
از اینرو طرح و اشاعهی تفکر کانونی در جامعه، اولاً برای رفع هر گونه شبهه، و مشخص شدن برخی انتظارات غیرکانونی یا همان «روند معکوس» است. ثانیاً به منظور شناساندن مواضع و مطالبات و اصول آزادی و استقلال کانون برای نویسندگانی است که شاید در مقطع پیشین فعالیت آن را درک نکرده باشند. یا با تمام تجربیات آن آشنا نباشند. یا حتا در موقعیتهای متفاوتی میاندیشیدهاند، اما اکنون میتوانند با نهاد نویسندگان کشور همراه و همدل و همدرد باشند. ثالثاً به ضرورت طرح آزادی اندیشه و بیان برای کل جامعه و فرهنگ است.
طرح آزادیها نیز مثل خود آزادیها از هم تفکیکناپذیر است. اما هر کسی از موضع خود آغاز میکند. نمیتوان گفت باید همه چیز در همهی عرصهها فراهم شود تا ما هم به راه افتیم. مطالبهی فعالیت کانون، در حقیقت مطالبهی تجمع نیز هست. تجمع طبعاً به یک جمع دویست سیصد نفری منحصر یا محدود نمیماند. زیرا چنین تجمعی درخواست «بیان» دارد. بیان نیز تنها به صورت نوشتاری نیست. بیان فکر، هم با سخنرانی است. هم در شعرخوانی است. هم در بحث و گفتوگو است و... چنین بیانی طبعاً به آزادی اجتماعات وابسته است. درست است که خواست کانون آزادی بیان است. اما جامعه از همهسو به هم مرتبط است.
بدین ترتیب طرح و اشاعهی تفکر کانونی، به معنی طرح و اشاعهی آزادی و «جامعهی مدنی» و تفکر انتقادی در جامعه است. برخورد عقاید و آرای نویسندگان، بسیاری از مسائل را برای بخشهایی از جامعه مطرح یا روشن میکند. بسیاری را به تمرین مدارا و ذهنیت انتقادی فرامیخواند. تجریهی دموکراتیک و خصلت تنوعطلب فرهنگ را اشاعه میدهد. جامعه را به درخواست «جامعهی مدنی» فرامیخواند. به جامعه یادآور میشود که میتوان با هم اختلاف داشت، اما در مسائل مشترک و مبتلابه با هم همراه شد و به هم پیوست.
تفکر کانونی بر آزادی اندیشه و بیان بیهیچ حصر و استثنا، و مخالفت با هرگونه سانسور مبتنی است. برای روشنتر شدن این موضع، ناگزیرم به توضیح چند مسأله بپردازم.
بعضی با برداشتی نامناسب از قید «بیهیچ حصر و استثنا»، یا حتا از خود «آزادی» تصور کردهاند که حاصل این گرایش، تأکید بر هرج و مرج و بیبند و باری و یلگی است. حال آنکه کمترین عنایت به مفهوم «آزادی» معلوم میدارد که آزادی قظعاً باید غیرقابل تجاوز بودن آزادیهای اساسی دیگران را تضمین کند.
هیچ متفکر یا آزادیخواهی، آزادی را با حق بیحرمتی به دیگران و یا توهین به عقاید و یا سلب حق و رأی و آزادی دیگری تعبیر نکرده است. اما متأسفانه در جامعهی ما بسیاری از بدیهیات را نیز باید توضیح داد. بیهیچ حصر و استثنا در تعبیر کانون به این معناست که نمیتوان آزادی بیان و اندیشه را از کسی سلب کرد، همچنان که نمیتوان آزادی را استثنائاً به کسی یا عرصهای یا گروهی اختصاص داد. همه آزادند بیندیشند، و اندیشهشان را بیان کنند. اگر آزادی فقط برای موافقان باشد آزادی نیست. اگر آزادی برای تأیید و تحسین اندیشههای موافق باشد که آزادی نیست. آزادی هنگامی است که مخالفان نیز بتوانند بیندیشند و اندیشهشان را بیان کنند. بعضی «حصر و استثنا» را نه تنها به افراد و گروهها، بلکه به اندیشهها و موضوعها نیز سرایت میدهند. این کس بگوید، آن کس نگوید. اینگونه بیندیشد، آنگونه نیندیشد. این حرف را بزنید، آن حرف را نزنید. این یعنی حصر و استثنا. حرمتگزاری به عقاید دیگران و غیرقابل تجاوز بودن آزادی دیگران، ربطی به این حصر و استثنا ندارد. آنها مبتنی بر فرهنگ آزادی و آزادیخواهی است. حال آنکه اینها از سلب آزادی نشأت میگیرد.
آزادی یک فرهنگ است، به همین سبب نیز تجلی خود را در اصول و رفتارها و قوانین جامعهی مدنی و دموکراسی جاری میکند. حال آنکه حصر و محدود کردن آزادی دیگران، دوری جستن از اصول جامعهی مدنی و دموکراسی است.
اگرها و مگرهایی که در اصول و قوانین و نهادهای جامعهی مدنی قید شده است، غالباً به منظور حفظ آزادیهای اساسی جامعه است، حال آنکه در جوامعی چون جامعهی ما که «جامعهی مدنی» در آن نهادینه نشده است، این اگرها و مگرها غالباً به منزلهی تعبیر یا حدّ خاصی از آزادی است. ضمن اینکه گاه اگرها و مگرها در اجرا، بیشتر و دقیقتر از خود آزادی رعایت میشود. گاه تأکید بعضی نهادها و مجریان قوانین بر این اگرها و مگرها چندان مشخص و متشخص است که آنچه از خود اصول قانون دربارهی آزادی باقی میماند، شیر بییال و دم و اشکمی بیش نیست. از اینرو گاهی آدم فکر میکند انگار غرض از طرح آزادی، در برخی اصول قوانین، فقط تذکار و تأکید همین اگرها و مگرها بوده است.
با توجه به چنین حالات است که آزادی نوشتن و خلاقیت نمیتواند تابع این حصر و استثنا بماند. آزادی نوشتن و خلاقیت، آزادی آرمانی است. آزادی عام فرهنگی است. در خور تعبیر عام نویسندگان و موقعیت عمومی فرهنگ ملی و بشری است. در نتیجه فراتر از دورهها و اقتضاهای روزمره است. از اینرو آزادی، انتقاد از قوانین را نیز در برمیگیرد. به ویژه اگر با قوانین یا اگرها و مگرهایی سروکار داشته باشیم که سانسور را به صراحت یا به اشاره و در لفافه تأیید کرده باشد.
وقتی سانسور در کار باشد، هم اندیشه آسیب میبیند و هم بیان. به عبارتِ مناسبتر هم ذهن محدود میشود و هم زبان. هم خلاقیت و نوشتن از تأثیر مخرب آن صدمه میبیند، و هم بهرهوری از هنر و آموزش و خواندن و انتقال تجربه و… در نتیجه جامعه از توان زیباییشناختی، فکری، تحقیقی، علمی، فرهنگی محروم میشود. رشد تفکر انتقادی متوقف میشود.
سانسور هیچگاه در یک نقطه محدود نمیماند. کافی است در جایی شروع شود تا به تمام جامعه سرایت کند. سانسور میکرب جان و میکرب فرهنگ است. جان را فاسد میکند. فرهنگ را از درون میپوساند. به همین سبب سانسور تنها به معنی نقطهچین شدن کتابها نیست. بلکه اندیشه و احساس را هم نقطهچین میکند. روابط و حضور و سلوک انسانها را نیز نقطهچین میکند. حتا گریستن و خندیدن، و سکوت و تأملها را نیز نقطهچین میکند.
برداشتن قید «بیهیچ حصر و استثنا» از اندیشه و بیان، در حقیقت پذیرش سانسور برای برخی از اندیشهها یا بیانهاست.
اما همبستگی تفکیکناپذیر اندیشه و بیان نیز مسألهای است که ذیل سانسور باید توضیح داده شود. در تاریخ عقاید آزادیخواهانه و بحثهای فلسفی و حقوقی سیاسیِ این چند ساله که بشر به چنین مطالباتی روی آورده، هیچگاه آزادی اندیشه و بیان از هم جدا تصور نشده است. برای دریافت این معنا میتوان به منابع بیشمار مراجعه کرد. به همین سبب نیز من به تحلیلهای فلسفی یا سیاسی و غیره متوسل نمیشوم. فقط اشاره میکنم به اصل هجده اعلامیهی حقوق بشر که با این جمله آغاز میشود: هر کس حق دارد از آزادی فکر… و اظهار آن… سود ببرد.
اما آنچه میخواهم توضیح دهم دربارهی پیوند ماهوی این دو اصل در صنف نویسندگان است. همانگونه که نوشتن از نویسنده، و شخصیت انسانی نویسنده از شخصیت حرفهایاش جدا نیست، بیان نیز از اندیشه جداییناپذیر است.
نویسنده به لحاظ حرفهای همان چیزی را بیان میکند که به لحاظ انسانی هم بیان میکند. حال آنکه در صنفهای دیگر هم غالباً چنین نیست. حرفه، رابطهای است براساس کالا و ماده و انرژی یا مهارت قابل تبادل. اساس حرفهها بر تبادل شخصیت نیست. اما نویسنده هم به صورت فردی، یعنی در نوشتن و هم به صورت جمعی یعنی در نشر، شخصیتش را ارائه و اشاعه میدهد.
صاحبان حرفههای دیگر مثل نانوا یا بازرگان یا قالیفروش در کالاشان متبلور نیستند. بلکه فقط اجناسشان را میفروشند. فروش کالا نیز برای خود حساب و کتاب مناسب دارد. به عرضه و تقاضا و ساز و کار بازار مربوط است. در نهایت چنانکه امروز تعبیر میکنند، به «عقلانیت اقتصادی» مرتبط است. بر همین قرار است تبادل حرفهای صاحبان تخصص و مشاغل کارشناسی و خدماتی و… که تخصصشان را جدا از عقاید و آراءشان به تبادل میگذارند.
صاحبان حرفههای دیگر مثل نانوا یا بازرگان یا قالیفروش در کالاشان متبلور نیستند. بلکه فقط اجناسشان را میفروشند. فروش کالا نیز برای خود حساب و کتاب مناسب دارد. به عرضه و تقاضا و ساز و کار بازار مربوط است. در نهایت چنانکه امروز تعبیر میکنند، به «عقلانیت اقتصادی» مرتبط است. بر همین قرار است تبادل حرفهای صاحبان تخصص و مشاغل کارشناسی و خدماتی و… که تخصصشان را جدا از عقاید و آراءشان به تبادل میگذارند.
شخصیت انسانی غالب اینگونه اشخاص در جای دیگری بروز میکند یا ارائه میشود. انجمنهای گوناگون محلی و ملی و صنفی و سیاسی و باشگاهها و محافل و غیره، محل ارائهی شخصیت انسانی آنهاست.
درست است که مهارتها در حرفههای صنعتی و… منعکس است، اما شخصیتها و ذهنیتها به تمامی در فرآوردهی تولیدی متبلور نیست. شخصیت قصاب در گوشتی که میفروشد مجسم نیست. گوشت راسته یا ران که یک مسلمان میفروشد، با گوشت راسته و رانی که یک مسیحی میفروشد تفاوتی ندارد.
حال آنکه یک جمله یا صفحه یا فصل یا کتاب و سخنرانی و مقاله و یک شعرخوانی و بحث و… بازتاب شخصیت بیانکنندهی آنهاست. تکهای از شخصیت است. زبان و ذهن و مهارت و خلاقیت، همه در آن متبلور است. پس نویسنده یک واحد تفکیکناپذیر است که حضور صنفیاش دقیقاً همان حضور انسانی اوست. به همین سبب نیز نوع اندیشهاش از نوع بیانش تفکیکناپذیر است. کالای نویسنده بیان اوست. پس درون او هم هست. نویسنده نمیتواند درونش را از بیانش جدا کند. نمیتواند چیزی بنویسد که به «خود»ش مربوط نیست.
آزادی اندیشه از بابت سانسور هم از آزادی بیان تفکیکناپذیر است. زیرا ما سانسور را در تمام ابعاد و گونههایش نفی میکنیم. وقتی پیش از نوشتن، ذهن نویسنده سانسور شده باشد، خلاقیت و تولید به درستی و شایستگی تحقق نمیپذیرد. همین که بخشی از درون نویسنده حذف شود، مسأله از سانسور بیان فراتر میرود. نقطهچین شدن ذهنها و اندیشههای ما را چه کسی باید مطرح یا چاره کند؟ هنگامی که پیشاپیش بخشی از نظر و عقیدهمان را سانسور میکنیم، به معنی این است که بخشی از بیان خود را سانسور کردهایم. هنگامی که کسی از داشتن عقیده یا اندیشهای دچار بیم و اضطراب شود، قطعاً شکل اثر خود را مخدوش میکند. خلاقیت و نوشتن، ارائهی شکلهای تفکر است. پس اگر درون، سانسور شود، شکلها آسیب میبیند. وقتی درون تکهتکه شده باشد، دیگر خودمان نیستیم. وقتی نویسنده نوعی از اندیشه را مجاز نیابد، طبعاً در داستانش از ابراز آن بازمیماند.
پس آزادی اندیشه برای چارهی خودسانسوری است. برای این است که نویسنده همانطور که میتواند بیندیشد، بیندیشد. خطری که در تفکیک اندیشه از بیان نهفته است این است که عملاً سانسور را به «بیان» تقلیل میدهد. همچنانکه سانسور بیان را نیز از خودسانسوری جدا میکند و دومی را نادیده میگیرد. حال آنکه این دو، اجزای یک مکانیسماند. و به یک گونه هم باید با آنها مبارزه کرد.
خودسانسوری نتیجهی حصر اندیشه است و این امری شخصی و مربوط به خود و یا خصلت نویسنده نیست. خودسانسوری محدود شدن نویسنده است. حصر آزادی است. بیماری فرهنگ و خلاف تفکر کانونی است.
بعدالتحریر
خواندن مطلب آقای باقر مؤمنی در مجلهی آدینه شمارهی 89 سبب شد نکتهای دیگر را هم در این پایان در باب تفکر کانونی یادآور شوم. بیآنکه بخواهم نفیاً یا اثباتاً به مسائل مورد بحث ایشان بپردازم:
نه تفکر کانونی امروز ما زادهی رأی و عمل و موقعیت یک دو تن است؛ و نه فعلیت یافتن آن موکول و موقوف به ارادهی یک دو تن میتواند بود.
هم تجربهی فعالیت دورهی دوم کانون، و هم آنچه در این سالها بر ما گذشته است، طبعاً ما را به ادراک جنبش جمعی، و رعایت روحیه و خرد جمعی نزدیکتر کرده است. در نتیجه امروز دیگر فعالیت نویسندگان نمیتواند مثل گذشته دستخوش تصمیمها یا توطئهها یا وابستگیها یا پدرخواندگیهای افراد بهخصوصی باشد. ضمن اینکه حتا اگر چنین افرادی هنوز هم باشند، خود نیز نباید از این ادراک جمعی بینصیب یا فارغ مانده باشند. و چنانچه کسی هم غفلت یا تغافلی کند، خرد جمعی او را متوجه خواهد کرد.
طرح و اشاعه و فعلیت یافتن تفکر کانونی، اکنون در گرو اقدام همگانی است. نه یک دو تن میتوانند ارادهگرایانه کانون تشکیل دهند. و نه یک دو تن میتوانند بر اراده و تشخیص جمعی تأثیر جهتدهنده یا بازدارنده نهند. اگر فعال شدن مجدد کانون درخواست و تشخیص عمومی اهل قلم باشد، قطعاً هیچ عاملی نخواهد توانست آن را از کارکردش دور دارد.
دورهی آن تلفیقهای سیاسیـفرقهای میان اینطرفیها و آنطرفیها یا هرطرفیهای دیگر گذشته است. دلیلاش هم همین بحثهای روشن و همگانی است که در چند نشریه آغاز شده است. یعنی آنچه دیروز به اقتضای همان دیروزیها، در پنهان و پسله مطرح میشد، امروز به اقتضای امروزیها، در نشریهها با پرهیز از هرگونه برخورد غیرمنطقی دنبال میشود.
پس اگر هنوز بعضی کسان باشند که به تعبیرهای قدیمی دلبسته مانده باشند، بهتر است از اشتباه درآیند. زیرا اینگونه دلبستگیها و تعبیرها به همان دورهی پیش از انقلاب خوش بود!
ذهنهای پیشرو و فرهیختهی معاصر در بند چنان مناسباتی نیست. زیرا میداند که همهچیز در گرو فعال شدن خرد و ارادهی جمعی نویسندگان ایران، و طرح و اشاعه و فعلیت یافتن تفکر کانونی است و بس.
تمرین مدارا، محمد مختاری، ویستار: تهران، چاپ دوم 1377، صص 314-299
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر