شعر، هنر عشق و آزادی است

شعر، هنر عشق و آزادی است
جواد مجابی

شعر به چه درد میخورد اگر چون پنجرهای نگشاید در دیواری كه ما آدمیان از خود ساختهایم، تا از آن پنجره، حس و خیال و شعور پویا، از حیات خورشیدی شاعر سرریز كند به حیاطهای كوچك ما كه تشنه‌ی گرما و روشناییست. این بیان كمی قدیمی و تمثیلی شد، ایرادی ندارد. شعر، تمثیلی قدیمی از ارتباط حسی بین ذهنها با هم و با هستی است. در قلمرو شعر، اندیشه و اصول نیز رنگ عاطفه و خیالات سودایی میپذیرد... شعر به چه درد میخورد، اگر شعر نباشد؟
 اما شعر نمیتواند نباشد. این معنا فقط در فضای سیال و ازلی شعر دریافتنیست نه به ازای ساختههای منطق و چون و چراهای نقد و نظر.
 از تجربه‌ی خودم بگویم. هیچ وقت این پرسش برایم مطرح نشده است كه شعر به چه دردی میخورد؟ اما همیشه این سؤال را برابر خود یافتهام كه: زندگی من بیحضور شعر به چه كار میآمد؟ این زندگی دردی بود كه نابه‌خود درمان‌اش را به شعر جستهام، بارها كوشیدهام به فریب عقل مصلحتبین، از وادی شعر به پناهگاهی امن و عادی بگریزم، كارها و مشغلههای دیگر دنیا را به فكر و تدبیر آزمودهام. نه این كه موفق نبودهام، كمابیش بودم، اما هیچ از آن كارها در اعماق روحم مرا به وجد نیاورد، خودم نبودم و خشنودی باطنی در كار نبود، الا در آن لحظهها كه جهان شعر، مرا به تمامی جادو میكرده، چه با خواندن و شنیدن شعر، چه با پرداختن به شعر و هنر نه به اراده، بلكه در بیخویشی ِ فروتنانه.
 با شعر و در شعر بودن، نوعی بینش است، سلوك اجتماعی است، شاید نوعی زندگی ممتاز است. كسی كه در فضای شعر نفس میزند، نوعی سبكروحی و شادخویی مییابد كه بسا با مردم دنیا به صلح و مدارا برسد. چون با طبیعت خویش و جهان پیرامون به یگانگی عنصری رسیده است. در ساحت هنر، آن كه عارف شعر شود میتواند از فراز تناقضهای ظاهری روزگار رندانه بر گذرد، در سیاهترین لحظههای عمر، گریههایش را به لفظ و خندههایش را به معنا بدل كند، در متن تشویشهای عمومی، سرخوشانه شوكران به لب داشته باشد.
ظاهراً هنر و نهایتاً شعر به درد زنگی روزمره نمیخورد. اگر مقصود از زندگی روزانه، رفتار ظاهری ما در سطح ارتباطات اجتماعی باشد. هنر، خلاف علم و فن با روابط بیرون چندان كاری ندارد. هنر با دل آدمی، با درون او پیوند دارد: راهی از ذهن تا ذهن دیگر. وقتی كه ذله شدهای از تكرار و عادت و ستم و حماقت، زمانی كه جعلیات انسانی، خود او را به دام انداخته، هنر یاریگر میشود تا بهتر ببیند و بشناسد خود و دیگران را و محیط پیرامون را. شعر زبان فراموش شدهی انسانهای سرگردان در شش گوشهی عالم است. در هر جا شاعری بدان الفبای فراموش كلامی بنویسد، همه‌جا، آن كلام در ژرفای جان آشنایان حسرتزده طنین میاندازد، شعر خویشاوندی ما را با دیگری و به زیبایی زمان ابدی میشناساند.


مأخذ: شکل نوشتنم هستم، مجموعه مقالات و گفت‌وشنودهای جواد مجابی

۱ نظر:

  1. سلام
    خوبي
    راستش از وبلاگت خوشم اومد مرسd و موفق باشي
    و اگه ام;انش باشه مd خواستم ;د قالبت رو برام ايميل ;ني
    مرسي

    omidroya@gmail.com
    ابوالفضل نظري

    پاسخحذف

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...