گفتوگو با اسماعیل خویی:
سنت نگاهبان جامعهست و نوآوری پیشبَرندهی آن
فرنوش رام
اشاره: متن حاضر گزینهی مصاحبهییست با دکتر اسماعیل خویی، فیلسوف، نویسنده، مترجم و از شاعران تأثیرگذار ایرانی مقیم انگلستان. خویی در این گفتوگو از ادبیات و فرهنگ ایرانی در برونمرز میگوید، از سیاست، از سانسور و بهویژه تاریخ تکامل شعر. این گفتوگو در سال 1378 در ده بخش توسط خانم فرنوش رام از رادیو صدای اسراییل پخش شده که دربارهی شاعر و پیادهسازی و آمادهسازی آن توسط بنده انجام یافته است. کوتاهشدهی همین گزینه نیز در دو شمارهی هفت و هشت از هفتهنامهی مهرزنجان (1381) انتشار یافت که در آن سالها، خود غنیمتی از آگاهی توانست بود:
دربارهی شاعر: اسماعیل خویی (سروش) در سال 1317 در مشهد متولد شد. دورهی آموزش دبستانی و دبیرستانی خود را در زادگاهش به پایان رساند و سپس وارد دانشسرای عالی تهران شد و در رشتهی فلسفه و علومتربیتی موفق به دریافت درجهی لیسانس گردید. چندی بعد با بهرهگیری از یک بورس تحصیلی چهار ساله که طبق قانون به شاگردان اول دانشکدهها داده میشد، به انگلستان رفت و پس از نزدیک به پنج سال تحصیل در «یونیورسیتی کالج» دانشگاه لندن، موفق به دریافت درجهی دکترا در رشتهی فلسفه شد. در سال 1344 به ایران بازگشت و به عنوان استادیار تمام وقت در دانشسرای عالی تهران به کار پرداخت. اما پس از انقلاب اسلامی و انقلاب فرهنگی و تصفیهی استادان از دانشگاههای ایران، مجبور به ترک وطن شد. او اکنون در شهر لندن زندگی میکند.
خویی با تسلط به زبان انگلیسی، آثاری از شاعران و نویسندگان انگلیسیزبان را به زبان فارسی ترجمه کرده است، که از آن جمله نمایشنامهی «در پوست شیر» شون اوکیسی، «چنین گفت زرتشت» نیچه (با همکاری داریوش آشوری)، «یادنامهی قفس» هوشیمینه و «انقلاب در فلسفه» است. او مدتی است که در زمینهی روششناسی علم سرگرم پژوهش است. در زمینهی شعر، زبان و هنر نیز کتابها و مقالاتی نوشته که کتاب «شعر و موقعیت» پژوهش خوبی در این حوزه میباشد.
همچنین مناظره با محمود هومن، احسان نراقی، علیاصغر ضرّابی را منتشر کرده که به ترتیب با عنوانهای: «شعر چیست؟»، «آزادی، حق و عدالت» و «جدال با مدعی» در دسترس علاقهمندان آثار او قرار گرفته است.
از مجموعه شعرهایی که خویی در ایران به چاپ رسانده، میتوان: بیتاب (1335)، بر خنگ راهوار زمین (1346)، بر بام گردباد (1349)، زان رهروان دریا (1349)، از صدای سخن عشق (1349)، فراتر از شب اکنونیان (1351)، بر ساحل نشستن و هستن (1352) و، ما بودگان (1357) را نام برد.
شعر خویی شعریست با گرایشهای سهگانهی فلسفی، اجتماعی و عاشقانه. زبان شعر او، زبان فاخر و شکوهمند سرایندگان شیوهی خراسانیست. وی در آغاز کار شاعریاش، از هر جهت، و به ویژه از نظر زبان شعری تحت تأثیر «مهدی اخوان ثالث» بود. همگام و همراه با محمدرضا شفیعیکدکنی و نعمت میرزازاده. اما اندکاندک از زیر بار این تأثیر بیرون آمد و زبان مستقل و ویژهی خود را یافت.
منتقدی دربارهی شعر خویی گفته بود: «شعر او گونهیی واکنش است در برابر رخدادهایی که در جهانبینی و یا جهان عاطفی او درنمیگنجد. ذهن و زبان خویی با تب و تابی فراتر از برانگیختگی و با درنگ و دقتی باریکبین و بیشتر عصبی، بر هر ورطهیی که بازدارندهی آدمیست، میتازد».
گفتوگو:
فرنوش رام: چون این گروه بزرگ مخاطبان طبیعی خودتان را از دست دادهاید فکر میکنید که در آفرینش شعری شما اثر گذاشته؟ چون بر فرض الان در اروپا و آمریکا تعداد مخاطبانتان کمتر از آن چیزی هست که باید باشد.
اسماعیل خویی: من در ایران که بودم 7 مجموعه از شعرهایم منتشر شده بود ولی هماکنون نزدیک 20 مجموعه از من چاپ شده و همچنان کار خودم را ادامه میدهم. شاید این برونافتادگی و این احساس غبن و این احساس که ریشههایم را در خاک مادر از دست میدهم، باعث شده باشد که به راستی بیشتر کار کنم؛ نمیدانم. برای دیگر شاعران نمیتوانم حرفی بزنم، اما در تجربهی خودم اینگونه نیست که شاعر، شعر را برای خواننده بسراید و در لحظهی سرودن، تویی و زبان و خیال و اندیشهی تو و جاودانگی خدایی که بیرون از تو آنجاست و همگان به آن خواهیم پیوست. این است که گمان نمیکنم که کم داشتن مخاطب یا حتا نگاه داشتن مخاطب در فرآورندگی شعری خود من تأثیری داشته باشد. شاید در گونهی سرایش من تأثیر داشته است؛ بیگمان، این را میتوانم تأیید کنم.
ببینید! آنگاه که شاعر شعر را برای چاپ شدن میسراید، آگاهانه یا ناآگاهانه به قسمی خودسانسوری نیز دست میزند. اما من در غربت از هفت دولت آزادم و در نتیجه چنان که میخواهد دل تنگم، میگویم.
رام: شما فکر میکنید که به خاطر این 20 سال اقامت گروه بزرگی از نویسندگان و مخصوصاً شاعران ایرانی در برونمرز، آیا میشود از ژانر جدیدی در ادبیات ایران صحبت کرد، ما ژانر شعر شاعران برونمرز داریم، اگر داریم ویژگیهایش چیست؟
خویی: بیگمان داریم. ادبیات ایران و حتا شاید بشود گفت «فرهنگ ایران» الان به دو پاره بخش شده. میدانید بالای 3 میلیون انسان ایرانی از ایران هماکنون به برون پرتاب شدهاند و با اینها بخشی از فرهنگ ایران نیز البته به جهان برونفکنی شده؛ از این گروه ـگروه بسیار بسیار انبوهـ بیشترین، کسانی هستند که تحصیلات دانشگاهی داشتهاند، متخصصاند، روشنفکرند، کارشناسان گوناگون ما هستند و آورندگان بخش بسیار زنده و پویایی از فرهنگ ایران. این است که میشود الان از دوپارگی فرهنگی سخن گفت؛ پارهای در خود ایران و پارهای بیرون از ایران. همین دوپارگی در شعر و ادب ایران نیز هست. البته این را هم گلهوار داخل پرانتز بگویم که همتایان ما در ایران کار ما در غربت را چندان که باید جدی نمیگیرند ـو البته این مهم نیستـ مهم این است که به هر حال شاعران و نویسندگان ایرانی بیرون از ایران، شاعران و نویسندگان غریب، کار خودشان را ادامه میدهند و به راستی که گنجینهی بسیار سزاوار و ارجمند برای آیندگان، هماکنون پدید آوردهاند.
این شعر و ادب بیرون از ایران و شعر و ادب در درون ایران البته که تفاوتهایی دارد. من محدودش کنم بحث را به شعر؛ یکی از تفاوتهای بنیادی در شعر امروز ایران در ایران و شعر ایران بیرون از ایران، در زبان شعر است به ویژه که نمایان میشود. شعر امروز در ایران، به ویژه آن شعری که به نام نیمایی و فرانیمایی شناخته شده، در درون گره خورده به سمبولیسم و به ایهام و مبهمگویی. در برابر سانسور، طبیعی بوده که شعر پناه ببرد به نمادها و با نمادآفرینی سخن خودش را بگوید. بیرون از ایران، ما با این سانسور بیدلیل رویارو نیستیم. و همینجا بگویم که میان این سانسور و سانسور آریامهری به راستی تفاوت از زمین تا آسمان است. در زمان شاه سانسور یک کار اداری بود. آدمهایی زمینی و حقوقبگیرانی اداری کار خودشان را به پیش میبردند و اغلب با وجدانی ناآرام، خودشان میدانستند کاری که میکنند درست نیست ولی در شرایط کنونی سانسورچیان با یک وجدان راحت کارشان را انجام میدهند. چرا که فکر میکنند به راستی یک وظیفهی دینی را پیش میبرند، و به این دلیل است که اگر سانسور آریامهری به شاخ و برگ عزیز ما میزد، این یکی دارد به ریشهی ما میزند. ما در غربت البته با این سانسور روبهرو نیستیم و چنین شده است که درست بر خلاف زبان شعر امروز ایران در ایران که روزبهروز مبهمتر میشود و در خود بیشتر فرو میخزد، زبان شاعران بیرون از ایران روزبهروز به سوی عریانی، صریحگویی و بیپردگی پیش میرود.
رام: آیا فکر میکنید از امتزاج بزرگان شعر و ادب ما با سیاست، ادبیات ایران خیر دیده یا زیان دیده؟
خویی: پرسش بسیار پیچیدهییست. من به راستی پاسخی آماده برایش ندارم. گمان میکنم ما داریم به گونهای از ناگزیری سخن میگوییم و آنجا که سخن از ناگزیریست دیگر اندیشهی سود و زیان اصلاً نمیتواند مطرح باشد.
ببینید! هر چه در ساختار یک جامعه آزادیهای انسانی بیشتر راه برده باشند و نظام سیاسی در جامعه دموکراتیکتر شده باشد، گسترههای سیاسی کمتر و کمتر و محدودتر و محدودتر میشوند. در انگلیس برای نمونه یا در فرانسه یا در هر یک از کشورهای اروپایی دیگر که شما مثال بزنید، این که پدر و مادرها به شرایط تحصیلی فرزندانشان اعتراض داشته باشند هرگز یک کار سیاسی شمرده نمیشود یا بسیاری کارهای دیگر، این که مردم به کمبود فضای سبز و یا از دست رفتن فضای سبز اعتراض کنند، اینگونه چیزها رنگ و انگ سیاسی به خود نمیگیرد و از سوی حاکمیتها به عنوان یک شورش یا واکنش سیاسی با آن برخورد نمیشود. ولی هر چه استبداد به جامعه بیشتر مسلط باشد گسترهی سیاست گستردهتر و گستردهتر میشود. در این حاکمیت یعنی در ایران امروز ما، در حقیقت هر کاری که شما بکنید، همهی نمودها، همهی کردارها، حتا نفس کشیدن، رنگ و انگ سیاسی پیدا کرده است. وقتی که به شیوهی لباس پوشیدن شما کار دارند؛ این که بخشی از موی زن از زیر روسری بیرون بماند، یک عکس سیاسی دیده میشود. این که مرد نباید پیراهن آستین کوتاه بپوشد، اگر پوشید یک واکنش سیاسی دیده میشود و چنین است که در ایران امروز، شما به هر سو که بروید و از هر راهی که خواسته باشید بروید، با دیوار سیاست برخورد میکنید. خب، این چگونگی طبعاً در مورد فرهنگ ایران و آفرینشهای فرهنگی و هنری نیز صادق است. در این معنا شعر و ادب امروز ایران نمیتواند سیاسی باشد؛ نه به این دلیل که شعر و ادب به گوهر سیاسیست، بلکه به این دلیل که شرایط سیاسی، سیاست را بر این نمودهای به گوهر ناسیاسی تحمیل میکند. خب ما در بیرون از ایران نیز البته که از نظر فرهنگی هنوز و همچنان با تاریخ و زندگانی روزمرهی مردم خودمان است که درگیر هستیم و این درگیری، چه بخواهیم و چه نخواهیم، کار ما را سیاسی میکند. پس ببینید در شرایط کنونی سیاسی بودن یک اجتنابناپذیریست و چون ناگزیری در کار است، دیگر این پرسش که آیا این کار سودمند است یا زیانمند، نمیتواند مطرح باشد.
رام: برخی از سخنسرایان بزرگ ایران از وارد شدن به مسائل سیاسی به طور مستقیم به شدت پرهیز میکنند در حالی که مقام و موقعیت این افراد به گونهییست که اگر اظهار نظری میکردند و یا یک تلاش سیاسی مشخص میکردند، میتوانست بسیار مؤثر باشد، در مورد کار این دوستان چه نظری دارید؟
خویی: گمان میکنم این که شعر شاعر در محتوا و در برخورد با جامعه به چه راهی برود یا به چه راهی نرود، یک گزینش شخصی شاعر است. در شرایطی که من توصیف کردم، گمان میکنم واکنش طبیعی ـ وجدانی هر شاعر و نویسندهیی این باشد که به هر حال بپذیرد که سیاست بر او فرود آمده است. در این میان البته نازنینانی هم داریم که به جان و دل کوشش میکنند که دامنشان به این چگونگی آلوده نشود. این خواست خودشان است. من به راستی در این زمینه نمیتوانم داوری بکنم. خود من میدانم که به جان و دل آدمی سیاسی نیستم ولی هرگاه دهان باز میکنم انگار از درون من نیروهایی مرا به سوی سیاست میکشانند. در مورد خود من و کسانی چون من، این چگونگی یک ناگزیریست. داریم البته کسانی را که در برابر این این ناگزیری ـهمچنان که در برابر هر ناگزیری دیگرـ میتوانند ایستادگی کنند.
رام: یادداشتی از یکی از کتابهای شما برداشتهام که تصور میکنم سال 1370 منتشر شده بود. شما در مورد شعر برخی از شاعران چنین اظهار نظر میکنید: «میدانم، و از دور هماکنون میبینم پوزخندهای خود خلبانببنانی را که گمان میکنند اسبسواری کار (انسان زمان ما) نیست و که، پس، مهم نیست آدم بداند یا نداند که قاچ زین را چگونه باید بچسبد. مرا با اینان کاری نیست، جز این که بگویم: "پل خر بگیریست شعر کهن/ از این رو ازش رم کنند این خران" و به میدان فرا بخوانمشان، با این دعوی که: شما نه از دانایی بلکه از ناتوانیست که از شعر کهن رویگردان و گریزانید. میگویید نه؟ بسیار خوب. این گوی و این میدان: تنها یک غزل هفت (یا حتا پنج) بیتی بگویید، یا یک قصیدهی سیزده بیتی، که تنها سه تن از استادان شناخته شدهی ادبیات و شعر فارسی به آن ـاز بیستـ نمرهیی بالاتر از هفت بدهند. تا هنگامی که چنین نکرده باشند، من به ناگزیر ایشان را میگذارم و میروم سر سطر».
خویی: هه! یادآوری بسیار خوبیست. ببینید! من گمان نمیکنم که در برخورد با مفهومهایی مثل سنت، نوآوری، شعر، جامعه، انقلاب و برخی مفهومهای دیگر که از مفهومهای بنیادی زندگانی و فرهنگ انساناند، در طول ده سال یا حتا پنجاه سال، چیزهایی بسیار جدی دگرگون بشوند. به ویژه اگر کسی هم مثل خود من دانشجوی فلسفه بوده باشد و آنگاه که به سراغ مفهومی میرود و میخواهد تعریفی از یک مفهوم به دست آورد، کوشش میکند که ویژگیهای منطقی تعریفکرده در نظر داشته باشد؛ یعنی، تعریفی به دست دهد که جامع، مانع و شناسانندهی آن مفهوم باشد و آنگاه که چنین کاری انجام شد...
البته آدم تا به یک مفهوم برسد، بسیار کار دارد، بسیار دود چراغ باید بخورد، کتاب بخواند، بیندیشد، اما آنگاه که به مفهوم رسید، دیگر به این زودیها از آن دست بردار نخواهد بود. مگر آنکه به راستی انقلابی درونی در زندگانی خود فرد یا جامعه پیش بیاید. در برخورد با مفهوم شعر و در برخورد با مفهوم فرهنگ و هنر به طور کلی، هنوز هم من همان اندیشههایی را دارم که ده ـ پانزده سال پیش روی کاغذ میآوردمشان.
رام: آن چیزی که الان حدود یکصد سال است که ما به عنوان شعر نو در زبان فارسی میشناسیم، شاید ادامهی همان منطقیست که در آغاز به هدف مقابله و به چالش طلبیدن شعر کهن برخاست. این نفوذ شعر نو تا به کجا دامن گسترده؟
خویی: شما در تاریخ تکامل شعر ما که نگاه کنید ـیا به طور کلی در تاریخ هر هنری که نگاه کنید، میبینید از یک سو دورههای انقلابی را داریم و از سوی دیگر دورههای سازندگی را. و این یک اصل اجتماعیست که هیچ جامعهیی نمیتواند مدام در حال انقلاب باشد؛ انقلاب میآید، اگر به نتیجه برسد، بعد یک دورهی سازندگی پدید میآید. در گسترهی هنرها و در گسترهی شعر نیز همچنین است. نخست رودکیهایی میآیند، کارهایی، راههای تازهیی به روی شعر فارسی باز میکنند، آنگاه دیگران میآیند و در حقیقت این نوآوریها را جا میاندازند و آن را به یک سنت پربار و ماندگار بدل میکنند. الان هم گمان میکنم که آن دورهی جنگی، آن دورهی پیشتازانهی شعر نیمایی دیگر به سر آمده باشد. زمانی بود که شعر نیمایی رویاروی شعر سنتی نشسته بود. اکنون دیگر شعر نیمایی در کنار شعر سنتی نشسته است. در آغاز چنان مینمود که انگار نیما و شاگردان و یاران او آمدهاند تا شعر کهن را به طور کلی نفی کنند و کنار بگذارند. اینگونه نبوده است. در هیچ زمینهای اینگونه نیست. در آغاز چنین مینماید اما بعداً میبینیم که نه! سنتهای ماندگار و سنتهای آیندهدار همچنان سر جای خودشان میمانند و آن نوآوری تازه نیز بدل میشود به سنت دیگری در کنار اینها. آنچه اکنون پیش آمده است ـآنچه چهل سال پیش گمان میکردیم که پیش آمده، این بود که بسیارانی میپنداشتند از این پس شعر ایران شکل و شمایل دیگری خواهد داشت. یعنی از این پس شکلهای سنتی شعر به کناری نهاده خواهد شد و همهی گونههای شعر با شگردهای نیمایی سروده خواهد شد. اکنون میبینیم که نه، شعر نیمایی یعنی شکلهای شعر نیمایی و نوآوریهای نیمایی، سنتهای شعری ما را نفی نکردهاند بلکه به آنها چیزی افزودهاند. دست شاعر کنونی ما در سرایش بسیار بسیار بازتر است از دست شاعران سنّتی ما. شاعران کنونی ما میتوانند ـاگر بخواهندـ در قالبهای سنّتی کار بکنند، اگر خوشتر داشته باشند در قالبهای نیمایی. البته این بیان من دقیق نیست. صحبت خواستن نیست. هر محتوایی، هر برخوردی با واقعیت، با انسان، با عشق، با خدا، با طبیعت، با هر چیز، قالب ویژهی خودش را میطلبد و جان شاعر ـ البته جان شاعر اگر پرورده شود یا پرورش یافته باشد و توانمند شده باشد ـ در لحظهی سرایش شعری در خواهد یافت که کدام قاب یا قالب بیشتر به کار او میخورد. به طور کلی ما در تاریخ تکامل شعر که نگاه کنیم میبینیم که از یکسو پیشگامان را داریم و از سوی دیگر شکوفاکنندگان نوآوریها را. مثلاً فرض کنید در شعر کلاسیک آغازگرانی مثل رودکی را از یکسو در نظر بیاوریم و از سوی دیگر حافظ و خیام و مولوی را. اینها هیچکدام به راستی به سنتهای شعری خودشان چیزی نمیافزایند. آنچه که گرتههایش به دست داده شده است را متکاملتر میکنند و به اوج میرسانند. الان هم گمان میکنم که در شعر نیمایی دیگر دوران پیشتازی فراگذشته باشد. الان در دورانی هستیم که سنتهای نیمایی در کنار سنتهای گذشته باید به بار بنشینند و شاهکارهایی پدید بیاورند. در دورانهای انقلابی معمولاً شاهکار پدید نمیآید. شاهکارها را در دورههای بعدیست که شاعران خوشاستعداد به دست میدهند.
رام: بسیاری از شاعران و کسانی که تحقیقاتی کردهاند در مورد شعر جدید، معتقدند که ما نباید نیما را پدر شعر نو بدانیم بلکه در واقع باید به عقبتر برگردیم و به انقلاب مشروطیت ایران نگاهی بیندازیم. انقلابی که در خیلی از زمینهها تحولی را آرزو داشت و برای دستیابی به آن تحول، الگوی غرب را در برابر الگوی عرب گذاشت و از اینجا بود که ادبیات ایران از عربگرایی به غربگرایی روی آورد. نظر شما چیست؟
خویی: نکته (به گمان من البته) درست است. شعر زمانهی ما با مشروطیت آغاز کرد به دگرگون شدن. بزرگانی مثل ایرجمیرزا، پروین اعتصامی، بهار و نامداران دیگری در آن حال و هوا آغاز کردند به هرچه نزدیکتر کردن زبان شعر ایران به زبان روزمرهی مردم و از این نظر کار ایرجمیرزا به ویژه چشمگیر است. عشقی، فرخی و برخی دیگران هر کدام و همهشان هم با آگاهی به این نیاز تاریخی یعنی «انقلاب ادبی» کار میکردند. و میدانید که ایرجمیرزا برای نمونه در یکی از مثنویهایش انقلاب ادبی را به طنز میگیرد: "ادبیات شلم شوربا شد/ انقلاب ادبی بر پا شد." یعنی که همگان آگاهند به اینکه در ادبیات باید انقلابی پدید بیاید و آغازهها و زمینهچینیهای این انقلاب نیز با مشروطیت پیش میرود. رویارویی عرب و غرب هم نکتهی درستیست که من هم آن را تأیید میکنم. تا سرانجام میرسیم نزدیک به زندگانی نیما، مثل تقی رفعت که باز حتا در در شکستن قالبها و قابهای شعر سنتی نیز کارهایی میکنند. اما کار کارستانی را بیگمان نیما یوشیج کرده است و به بهترین صورت. به نظر من نامهایی مثل نیما یوشیج در تاریخ تکامل شعری ما اسم عاماند، اسم یک نفر نیستند.
رام: میشود گفت که دلیل موفقیت «نیما» برخلاف دیگران این بود که وقوف کافی داشت بر اشعار فرانسه (قرن نوزدهم) تحصیلات فرانسه داشت. آیا این مؤثر بود؟
خویی: البته. دیگران نیز از این آگاهیها داشتند. شاعران دیگر نیز حتا بیرون از ایران تحصیل کرده بودند. چیزی که نیما بیش از همه داشت، دلیری بود و این حرف را خودش جایی ـنمیدانم به طنز میگوید یا به جدـ که شاعر کارد میبست. یعنیحتا تا حد زد و خورد هم در دفاع از کار خودش آمادگی داشت. اما به راستی چیزی که در نیما از همه بیشتر چشمگیر است، «جرأت تاریخی» اوست. و البته اخوان بر این چگونگی انگشت گذاشته بود که نیما یوشیج در سرودن شعر کهن چندان توانایی نداشت و شاید این هم به سود شعر امروز تمام شد.
یعنی اگر به راستی نیما میتوانست قصیدهپردازی در حد «ملکالشعرا» باشد، بسا که پدر شعر امروز ایران او نمیبود. ولی بسیاری شرایط تاریخی میبایست در کار بیاید تا شخصیت نیما یوشیج بتواند پدر شعر امروز ایران بشود. نیما اگر مثلاً 20 سال زودتر از آن به جهان آمده بود (با این فرض که چنین کاری ممکن است) یا 20 سال دیرتر؛ بسا که این موقعیت را نمیداشت. زمینههای تاریخی برای یک انفجار شعری در راستای نوآوری در زمانهیی که نیما داشت شکوفا میشد، آماده بود. جز این اگر میبود کس دیگری جای او را میگرفت، ما الان از کس دیگری سخن میگفتیم. با این همه باز اصرار دارم بگویم که بزرگانی مثل نیما یک نام عاماند، اسم یک نفر نیستند. چندین تن با هم کار میکنند، به نام یکی از اینها تمام میشود. در مارکسیسم هم همینطور است، در فلسفهی افلاطونی هم، حتا در دینها هم همینطور است. در هر زمینهای از فرهنگ که نگاه کنید، چندین و چند تن با همدیگر کار میکنند، یکیشان به دلایل ویژهای پدر شناخته میشود.
رام: آیا در این سالهای موجودیت حکومت اسلامی، شعر ایران دوباره به سمت عربگرایی پیش رفته؟
خویی: اینچنین است و این هم از شگفتیهای دوران نیست. بلکه میشود گفت از خصلتهای طبیعی دوران امروز است. در فرهنگ ما که بسیاری از نویسندگان و شاعران ما حتا میشود گفت ناخودآگاهانه و نخواسته گرایش پیدا میکنند هر چه بیشتر به بهکار بردن واژههای فارسی و دور ماندن از کاربرد واژههای عربی، ولی الان میشود گفت که حاکمیت، فرهنگ ایران را از درون به دو پاره کرده. از دید فرهنگی، فرهنگ ما دچار یک «اسکیزوفرنی» شده یعنی دوپارگی درونی، بخشی از آن به سوی هرچه بیشتر عربزدگی پیش میرود و بخشی از آن هرچه بیشتر به سوی ضدیت با عرب. از یکسو شاعرانی را داریم که طبعاً بیشتر گرایش دارند به عربزدگی و از سوی دیگر انبوه جوانانی را داریم که حتا میشود گفت به کششی غریزی از کاربرد واژههای عربی در نوشتههای خودشان هرچه بیشتر پرهیز میکنند.
رام: فرمودید که شعر شاعران درونمرز را مرتباً مطالعه میکنید. آیا از میان جوانانی که در این 20 سال اخیر استعداد خودشان را بروز دادهاند، کسانی را شما مَد نظر دارید که بتوانند فردا جایگزین بزرگان و استادان سخن ما بشوند؟
خویی: بیگمان. چند تنی را من الان بسیار دوست هم میدارم. اما اجازه بدهید که نامشان را نیاورم. برای اینکه...
رام: موجب دردسرشان خواهد شد.
خویی: بدبختانه. یعنی این هم به راستی از بدبختیهای زمانهی ماست. که ما تبعیدیان، ما برونراندگان از فرهنگ مادر، که همگان نوکران بیجیر و مواجب امپریالیسم و صیهونیزم بینالمللی هستیم، حتا این حق را نداریم که از آنچه در فرهنگ خودمان دوست داریم، آشکارا و آزادانه سخن بگوییم. چرا که سخن گفتن ما از آنها، ادامهی کارشان را در ایران دشوارتر خواهد کرد.
رام: برای شعر ایران، شما چه آیندهیی را میبینید؟
خویی: فرهنگ امروز ما از درون پارهپاره شده. از اسکیزوفرنی فرهنگی در ایران گفتم. گونهیی دیگر هم از اسکیزوفرنی، دو پاره شدن فرهنگ ایران است و بخش شدناش به فرهنگ ایران، در ایران و فرهنگ ایران، بیرون از ایران. در زمینهی شعر نیز همچنین است. ما شعر ایران در ایران داریم و شعر ایران بیرون از ایران. شعر ایران در ایران بدبختانه با سانسور رویاروست و مجال نفس کشیدن در آن تنگ شده است. گمان میکنم دربارهی این نوع شعر، زیباترین سخنی که میشود گفت همان سخن شاملو باشد که فرمود: "خاموشی/ به هزار زبان/ در سخن است".
در بیرون از ایران بسیاری از جوانان ما طبیعیست که جذب فرهنگهای میزبان بشوند و میدانید که ما در انگلیس مثلاً زبانی داریم که فارسی ـ انگلیسیست. یا در کشورهای دیگر هم همینطور است. زبانهای عجیب و غریبی، آمیزهییست از زبان انگلیسی و فارسی یا آلمانی و فارسی یا هر زبان دیگری و برخی از جوانهای ما اصلاً اندکاندک زبان مادری را فراموش میکنند و جذب زبان فرهنگ میزبان میشوند. اما خوشبختانه در کنار اینان داریم جوانانی را که با سنتهای ادبی جامعهی خودشان قهر نکردهاند و با فخرفروشی آنچه را که در ایران میگذرد، دنبال میکنند. ادب کلاسیک ما را به صورتهای سیستماتیک میآموزند و در میان اینان کسانی هم با استعدادهای شاعری گاه دیده میشوند. برخی از این نازنینان هم البته که برای من از امیدهای اصلی شعر آیندهی ایران هستند. مهم این است باری، که شعر فردای ما بیچهره نخواهد ماند: "پریرو تاب مستوری ندارد/ در ار بندی ز روزن سر برآرد".
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر