آن شاعر راستگو
بهروز رضوی، نویسنده و گوینده
هنوز هم وقتی نام حسین منزوی را میشنوم، پررنگتر از هر چیز دیگر، این صراحت اوست که در نظرم جلوه میکند. حسین بهشدت و خیلی متعصبانه سعی داشت ویژگیهای ولایتی- روستاییاش را حفظ کند و خود همین، مقداری به این صراحت دامن میزد؛ صراحتی که گاهی در لحظه ممکن بود به نظر خیلیها تلخ باشد و ایرادآمیز بنماید اما آنهایی که او را خوب میشناختند و میدانستند که چه دل مهربانی دارد، نمیرنجیدند. این صراحت را در شعرهای منزوی هم میبینیم؛ شعرهایی بیپروایانه در خصوص اجتماعش، خودش، عشقهایش و....
بعضی از ما قدری جنتمکانتریم و میترسیم با بهخرجدادن چنین صراحتی از چشم طرف مقابل بیفتیم یا ملاحظات دوستانهای را که باید، لحاظ نکرده باشیم. خیلی از بهانههایی که مانع صراحت آدمهاست، همین ملاحظهکاریهاست و این خودداری از صراحت، ممکن است –به قول امروزیها– تا حد دودوزهبازی هم پیش برود، اما حسین از این ملاحظات نداشت؛ اعتماد به نفسی داشت که میتوانست ریشه در شعرش داشته باشد. درک و شناختی که از خودش داشت به او این اطمینان را میداد که صراحت به خرج بدهد. حتا من به عنوان رفیقی که خیلی اوقات را با او بودم، گاهی آرزو میکردم که ای کاش او تا این حد صریح نبود ولی بعد که ماجرا میگذشت، میدیدم این صراحت حسین حداقل باعث شده که جلوی یک سوءتفاهم گرفته شود؛ حتا اگر طرف در آن لحظه رنجیده باشد. این صراحتها گاهی حتا آنقدر آزارنده و بیرحمانه جلوه میکرد که منجر به دهانبهدهانشدن غیرضروری آدمها میشد؛ مثلاً کسی در یک جلسه شعری میخواند که شعری نبود و طول هم میداد؛ حسین بیپروا اعتراض میکرد. در بحث هم اصلاً تخفیف نمیداد؛ نه اینکه به طرف بحث، مجال دفاع و استدلال ندهد؛ وقتی از دیدگاهی دفاع میکرد، که به آن باور داشت، و برای باورش کم نمیگذاشت.
حسین تمام عمر، تاوان صراحتش را داد. برخی از آنهایی که او را میشناختند این صراحت را برمیتافتند ولی معمولاً عدهای دیگر –خصوصاً بزرگانی که نازکنارنجیتر بودند- عکسالعملهایی نشان میدادند.
از طرف دیگر از صراحت دیگران هم خوشش میآمد و در مورد کسانی که تحت تأثیر هر حرفی قرار میگرفتند یا بلافاصله نظر خود را عوض میکردند، گارد داشت.
زمانی آقای نادرپور در یک مهمانی با آقای قطبی –مدیرعامل وقت رادیوتلویزیون– برخورد کرده بود. آقای قطبی سؤال کرده بود که به نظر شما وضع ادبیات در رادیو تلویزیون چطور است؟ آقای نادرپور هم جواب داده بود که از ادبیات روز در برنامههای شما خبری نیست. گویی قطبی متوجه غفلت خود از نکتهی مهمی شده باشد، به نادرپور میگوید که خود شما بیایید و سکان این امر را به دست بگیرید. نادرپور هم در محذور قرار میگیرد. گروهی از جوانانی را که در مطبوعات و جلسات ادبی سراغی از آنها داشت دعوت کرد و قبل از شروع کار در رادیو گروه «ادب امروز» را تشکیل داد؛ کسانی از قبیل حسین منزوی، احمد کسیلا، عدنان غریفی، عمران صلاحی، اصغر واقدی و بندهی حقیر. حسین در آن گروه، برنامهی «یک شعر، یک شاعر» را عهدهار شد که برنامهی بسیار پرمخاطبی هم بود.
در آن گروه ما سهشنبهشبها یک جلسهی هفتگی داشتیم که در واقع جلسهی خودپنبهزنی بود. هر هفته یکی از برنامههای گروه را مطرح میکردیم و در مورد مسائل مختلف از کیفیت صدای برنامه گرفته تا نحوهی انتخاب موسیقی و زمان برنامه بحث میکردیم تا این مشکلات در برنامههای بعدی برطرف شود و نظرات اصلاحی اعمال شود. در همین جلسات بود که صراحت حسین خیلی به کار میآمد و پیشنهادها و نظرات او معمولاً مورد توجه واقع میشد.
صراحت و صمیمیت حسین، هنوز هم در آثارش مشهود است. هنوز هم وقتی مخاطب با آثار او مواجه میشود بعد از خواندن چند شعر متوجه میشود که با یک شاعر راستگو سروکار دارد و همین نکته به شعر او تشخص میبخشد کمااینکه خود او هم در همهی احوالاتی که داشت، آدم شاخصی بود. او در هر وضع و اوضاعی که بود، وزن خودش را به فضا تحمیل میکرد و به نظر میرسد این تشخص و برتری تا همیشه ادامه خواهد داشت.
منبع: اینجا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر