نگاهی به مقاله‌ی غلامرضا طریقی

ما تماشاگران بستانیم
نگاهی به مقاله‌ی غلامرضا طریقی
در مورد مهدی خطیبی، مدیر انتشارات آفرینش و آثار حسین منزوی
مازیار تقوی maziar_taghavi@yahoo.de

نز تو مجموعه‌ی آرامشم از هم پاشید
سرنوشتی است، پریشانی بنیادی من


تنوع موضوعی، کیفیت متفاوت و کثرت مقالات مندرج در سامانه‌های اینترنتی عموماً‌ نوعی گزینش ناگریر را، بر من ِ علاقه‌مند به مباحث ِ ادبی تحمیل می‌کند. از این رو، غالباً به سراغ نوشته‌هایی می‌روم که نویسندگان‌اش، پیش‌تر آزمون پس داده و حرف و حدیثی تازه و قابل اعتنا برای گفتن داشته باشند.
اما، درنگ بر نوشته‌ای با عنوان «در واکنش به اقدام نشر آفرینش در ویراستاری و تصحیح آثار منزوی، غلامرضا طریقی»، مندرج در سامانه‌ی فرهنگ و گفتگو و  چند سامانه‌ی اینترنتی دیگر را، سبب دیگر بود. مگر می‌شود دلبسته‌ی شعر و به خصوص غزل بود و از کنار نام حسین منزوی بی‌تفاوت گذشت؟ از این رو، به جای آن که ـ‌مطابق ِ معمول‌ـ نوشته را بایگانی کنم و برای خواندن‌اش به انتظار ِ فرصتی مناسب بنشینم، در جا و  در همان سامانه‌ی اینترنتی، با شوق به خواندن آن مشغول شدم. اما، متأسفانه مرور ِ همان چند خطِ آغازین ِ مقاله‌ی آقای طریقی کافی بود، تا حسی تلخ جایگزین آن شوق آغازین شود.
مطلب، ظاهراً از این قرار است:
جوانی اهل قلم، به نام مهدی خطیبی، به نسخه‌برداری و تدوین شعرهای زنده یاد منزوی همت می‌کند؛ مدیر ِ «انتشارات آفرینش»،  سرمایه‌اش را، در گرو چاپ و نشر شعرهای شاعر می‌گذارد؛ کتاب‌ها به بازار می‌آیند و شعرهای شاعر در دسترس علاقه‌مندان‌اش قرار می‌گیرند و... 
اما، کار ویراستار و ناشر، نه تنها با اقبال و امتنان آقای غلامرضا طریقی (که از قضا ـ‌آن‌گونه که خود می‌گوید‌ـ دوست و معاشر زنده‌یاد منزوی بود) رو به‌رو نمی‌شود، که سهل است،  انتقاد سخت او را نیز، موجب می‌شود. 
* * *
نام آقای غلامرضا طریقی برایم آشنا نبود. از این‌رو، پس از خواندن چندباره‌ی آن نوشته (برای آشنایی با ایشان)  از ماشین جستجوگر «گوگل» مدد گرفتم. حاصل ِ جست‌وجو، دسترسی به سامانه‌ی اینترنتی آقای طریقی بود؛ و نتیجه‌ی گشت‌و گذار دو سه ساعته در آن سامانه، آشنایی مختصر با ایشان بود؛  که، البته با مرور برخی از شعرها و سطوری چند از نوشته‌های ایشان ممکن شد، این‌که: آقای طریقی شاعری است غزلسرا، درد آشنا و از قبیله‌ی مهربانان... 
با مرور مجدد ِ نوشته‌ی انتقادی آقای طریقی، دلم سخت گرفت! شاعری که واژه‌ی «تفنگ» را در یکی ازمکاشفه‌های شاعرانه‌اش «خلع سلاح»  می‌کند [تفنگ‌ها همه با يک اشاره چوب شدند] چه‌طور می‌تواند (حتا در عالم خیال) به خود شمشیر بندد و از این بدتر آن را به سوی ناشری نشانه بگیرد  که همه‌ی جرمش چاپ یا تجدید چاپ شعرهای منزوی است؟ 
مشکل من (اگر بتوان آن را مشکل نام نهاد)  با آقای طریقی این نیست که چرا  ویراستار و ناشر ِ کتاب‌های منزوی را با تازیانه‌ی «نقد»  نواخته است! از قضا، من حضور ِ وجدان‌های فرهنگی ِ بیداری، از نوع آقای طریقی را ـ‌در عرصه‌ی نقد ادبی‌ـ به فال نیک می‌گیرم. حساسیت‌هایی از این دست ـ‌نسبت به کیفیت تولیدات ادبی‌ـ موجب می‌شود تا هم مؤلفین و هم ناشرین (به قول معروف) حساب کار دست‌شان بیاید و مسئولیت‌شان را جدی‌تر بگیرند.
اما، ازسوی دیگر، تنها داشتن وجدان ِ بیدار ِ فرهنگی کافی نیست، تا به اعتبار آن قلم به دست گیریم و به نام «نقد» داد ِ دل، از دیگران بستانیم.  نوشتن ِ «نقد» هم  ـ‌مانند دیگر ژانرهای ادبی‌ـ در گرو حداقلی از «اهلیت»، معرفت و، البته اندکی مروت و انصاف است.
متأسفانه، «نقد ادبی» در ایران ـ‌عموماًـ  یا نوعی «آیین دوست‌یابی» است و یا «ابزار ستیز». به باور من، نوشته‌ی آقای طریقی ـ‌متأسفانه‌ ـ  نقدی است پرخاشگر، غرض‌ورز و دشمن‌خو.
پیش از پرداختن به نوشته‌ی آقای منتقد، گفته باشم که،  آقای مهدی خطیبی را، از طریق کتاب ِ«شعر متعهد ایران، جلد اول، جعفر کوش‌آبادی»، «دیدار در متن یک شعر، نگاهی به 36 شعر از شاعران معاصر، حسین منزوی»، دفتر اول و دوم ِ ترانه‌های آدم و حوا (کار مشترک با خانم شهره‌ی یوسفی) ...و مقالاتی از ایشان (که در برخی از سامانه‌های  اینترنتی خوانده‌ام) و همچنین وبلاگ شخصی مهدی خطیبی (تاول حکایت ِ راه  است) می‌شناسم.  
* * *
روش کار نوشته‌ی آقای طریقی، مجموعه‌ای است فراهم آمده از برخورد ِ «موردی»، با مهدی خطیبی و مسئول انتشارات آفرینش. از این‌رو، «نقدِ» نوشته‌ی ایشان، در گرو  بررسیِ صحت و سقم همان «موارد» است.
از آن‌جا که، ممکن است خواننده‌ی این مقال، به نوشته‌ی آقای طریقی دسترسی نداشته باشد، ابتدا ادعاها و موضوعات مطروحه، در نوشته‌ی ایشان را (‌بی‌هیچ دخل و تصرف) در معرض نظر خوانندگان قرار می‌دهم و، آن‌گاه به بررسی آن موارد می‌پردازم.

1. در درآمد ِ نوشته‌ی آقای طریقی می‌خوانیم:
«در ماه‌های گذشته نوشته‌ای با عنوان ِ "نگاهی به غزل حسین منزوی: عشق، یک همیشه است"، به قلم مهدی خطیبی در برخی سایت‌ها منتشر شد. این نویسنده‌ی محترم خود را ویراستار معرفی کرده بود اما همین نوشته‌اش پر بود از غلط‌های دستوری. بگذریم». 
از آقای طریقی می‌پرسم: اگر من (بدون ارائه‌ی، حتا یک نمونه) مدعی شوم که "غزل‌های آقای طریقی، پر از سکته‌های وزنی و لغزش‌های کلامی  است" و بعد هم، با یک «بگذریم» ختم غائله را اعلام کنم، از این بی‌مروتی، چه حالی به شما دست خواهد داد؟ 
یا اگر (به عنوان نمونه) در ربط با  این مصراع شعری از شما [ميوه‌های رسيده‌ای داری، پشت پيراهن ِ پر از رنگت] به یادتان بیاورم که، در فارسی، «زیر ِ پیراهن» مصطلح است، نه «پشت ِ پیراهن»، و یا، عطف به این بیت شعری از شما [در تمام خطوط روی تو، چشم را می‌دوانم و هر بار/ خال تو خط سير چشمم را می‌رساند به نقطه‌ی پایان] به شما عرض کنم که، چشم را «بر» خط می‌دوانند، نه «در» خط؛ و  آن‌گاه، با «عَلَم عثمان»کردن همین دو مورد، همه‌ی کارنامه‌ی ادبیِ شما را زیر سؤال ببرم، آیا مرا به غرض‌ورزی (و دست کم) بی‌انصافی متصف نخواهید کرد؟
شما (بدون ارائه‌ی، حتا یک نمونه)  نه تنها مقاله‌ی آقای خطیبی را «پر از غلط‌های دستوری» ارزیابی می‌کنید، بلکه از خواننده هم می‌خواهید که،  بی«چرا»، از مقابل این ادعای عجیبِ‌تان بگذرد! 
اگر (بنا به تشخیص شما)  نوشته‌ی آقای مهدی خطیبی پر از غلط‌های دستوری است، چرا نمونه پیش روی خواننده قرار نمی‌دهید؟ و اگر موضوع آن‌قدرها مهم نیست که درنگی را درخور باشد، پس سبب ِ طرحش چیست؟ آیا، معنای این «گفتن و گذشتن» آن نیست که می‌خواهید با به بازی گرفتن ذهن خواننده، آقای مهدی خطیبی را به «بی‌سوادی» آن هم از نوعِ «مطلق»اش فرو کاهید؟ 
جناب طریقی! ابزار کار اهل قلم (به ویژه، شاعران) واژه  است. این که شما، با بار معنایی واژه‌ی «مطلق» آشنا نباشید، به نظر نامحتمل می‌آید. تنها می‌ماند این‌که، این بی‌مبالاتی ادبی، یا دست و دلبازی واژگانی را، به حساب خشم و خروشی بگذارم که، اختیار از شما و قلم‌تان ربوده است.

2. آقای طریقی می‌فرمایند:
«... امروز هم که سه سال و اندی از در گذشت منزوی می‌گذرد برایش هیچ کاری نکرده‌ایم که در خور نام بزرگ او باشد چرا؟... (این سخن بگذار تا وقت دگر)!».
آقای طریقی، خود معترف هستند، که «در این سه سال و اندی که از درگذشت منزوی گذشته است، از سوی ایشان و دوستان‌شان ـ‌برای شاعر و شعرش‌ـ «کاری صورت نگرفته است، که در خور نام بزرگ او باشد».
کاش آقای طریقی، به یکی‌ـ‌دو مورد از کارهای نه چندان بزرگ و درخوری که، از سوی ایشان و دوستان پیرامونش، برای «منزوی و شعرش»  صورت گرفته است، اشاره‌ای گذرا می‌کردند، تا خواننده‌ی نابردباری مثل من نگوید: ای بابا! شما که خود هیچ کاری برای «منزوی و شعرش» نکرده‌اید، به چه حقی مهدی خطیبی و مدیر «انتشارات آفرینش»  را به باد ملامت و ناسزا می‌گیرید؟  

3. در ادامه‌ی نوشته‌ی آقای طریقی می‌خوانیم:
« چندی پیش-دقیقاً همزمان با برگزاری نمایشگاه بین‌المللی کتاب که به تقریب یکسال پس از درگذشت "حسین منزوی" برگزار می‌شد "انتشارات آفرینش" طی یک عملیات خارق‌العاده چند جلد کتاب در رنگ‌ها، شکل‌ها و حجم‌های مختلف از منزوی منتشر کرد. و این کار از ناشری که تقریباً در مقدمه‌ی همه‌ی آن کتاب‌ها از در اختیار داشتن حق چندین ساله‌ی نشر همه‌ی آثار منزوی دم زده است، کمی غریب می‌نمود! که اگر این‌گونه بود چرا پیش از این -‌و در زمان حیات منزوی‌- دست به این‌کار نزده است؟! من باید چه برداشتی کنم از این عملیات ژانگولری؟ اگر این کتاب‌ها به گفته‌ی خود ناشر سال‌ها در دست وی بوده است و او نیز مجوز انتشار همه‌ی آن‌ها را از طرف مؤلف داشته چرا تا امروز هیچ کدام از آن‌ها را منتشر نکرده است! و درست پس از مرگ وی دست به این کار می‌زند؟ این اتفاق تنها می‌تواند در ذهن من مخاطب دو فرضیه را جان ببخشد: نخست این‌که یا مجوز مذکور قلابی است یا کتاب‌هایی که به نام منزوی تراشیده می‌شود متعلق به او نیستند (حداقل به این شکل)».
می‌کوشم، تا از میان جملات عصبی  و نیشدار آقای طریقی، حرف حساب ایشان را بیرون بکشم.
آقای طریقی می‌گوید که مسئول انتشارات آفرینش مدعی است که ـ‌از سال‌ها پیش ـ‌حق نشر کتاب‌های منزوی را، در انحصار خود داشته است. از این‌رو، چاپ و انتشار همزمان کتاب‌های شعر منزوی، یک سال پس از درگذشت او، "کمی غریب" می‌نماید. آن‌گاه ـ براساس مقدمات بالا ـ نتیجه می‌گیرد که یا «مجوز» چاپ کتاب‌های منزوی جعلی است  و یا کتاب‌های شعری که، به نام شاعر چاپ شده است، «نسخه‌ی برابر اصل» نیست.
آقای طریقی گمان نمی‌کند (با توجه به مشکلاتی که سر راه چاپ و نشر کتاب، در ایران وجود دارد) بخت یار ِ زنده‌یاد منزوی بود که کتاب‌های شعرش (گیریم  با تأخیر) توانست به بازار بیاید و در دست علاقه‌مندانش قرارگیرد؟
صدالبته، جای شکرش باقی است که «کارِ ناشر»، به نظر آقای طریقی، «کمی» غریب نمود. والا در جای‌‌جای نوشته‌ی ایشان، با ترجیع‌بند  «اعدام باید گردند» رو به‌رو می‌شدیم!  
من نمی‌دانم (پیش از گفت‌وگوی اخیر آقای جلیل‌خانی، با آقای طریقی) چه تحولی در ذهن آقای طریقی به وقوع پیوست که (در آن گفتگو)  فرض «قلابی بودن مجوز» را منتفی دانسته است: «دست نوشته‌های منزوی را خریده‌اند، نه خود او را».

4. ادامه‌ی نوشته‌ی آقای طریقی را بخوانیم:
«... با فرض واقعی بودن مجوز و کتاب‌ها باید ناشر را متهم به این گناه زشت‌تر از گناه قبلی کرد که سال‌ها از بیم پرداخت حق‌التألیف یا به هزار و یک دلیل دیگر این آثار را نگه داشته و منزوی را سر دوانده است تا امروز از جوی که پس از مرگ او حاکم شده و تعداد بیش‌تری او را حداقل  شناخته‌اند سوء استفاده کرده و به قول منزوی به رسالت تاجر ناشری‌اش عمل کند!».
آقای طریقی ـ‌که بر ستیز با مسئولِ انتشاراتِ آفرینش، پا سفت کرده است‌ـ بی‌وقفه، همه‌ی قابلیت‌های ذهنی‌اش را برای محکوم کردن ایشان به کار می‌اندازد. این اتهام نشد، اتهام دیگری می‌تراشد. اگر «فرض جعلی بودن مجوز» محتمل به نظر نرسید، فرضِ «عدم پرداخت حق تألیف» را بهانه قرار می‌دهد. اما، چون یقین دارد  که آخرین بهانه‌اش (یعنی عدم پرداخت حق تألیف، به شاعر)، به یک شوخی دردناک بیش‌تر می‌ماند، تا دلیلی محکمه‌پسند، ناگهان اختیار از کف می‌دهد و «هزار و یک دلیلِ»! ناگفته و نانوشته را پشتوانه‌ی این حکم غیرمنصفانه قرار می‌دهد که: مسئول انتشارات آفرینش، سال‌ها «آثار [منزوی] را نگه داشته و منزوی را سر دوانده است؛ تا امروز از جوی که پس از مرگ او حاکم شده و تعداد بیش‌تری او را حداقل شناخته‌اند سوء استفاده کرده و به قول منزوی به رسالت تاجر ناشری‌اش عمل کند!»!
عجبا! به گمان من، آقای طریقی اگر قصد لجاج نداشته باشد، احتمالاً (تا اطلاع ثانوی) انصاف و مروت خود را به مرخصی فرستاده است.
آخر دوست عزیز! چه‌گونه می‌شود، بی‌هیچ وجدان معذب، ناشری را بابت چاپ (دست بالا) سه‌چهار هزار نسخه کتاب ِ شعر (که یقیناً، بیش از نیمی از آن‌ها، سال‌ها روی دستش می‌ماند) تاجر خواند و از «رسالت تاجری‌اش» حرف زد؟! 
بخش اول نوشته‌ی آقای طریقی (که عمدتاً مسئول انتشارات آفرینش را زیر ضرب دارد)  با خط و نشانی! دیگر، برای آقای فتحی و مهدی خطیبی  پایان می‌پذیرد:
«برای پیش‌گیری از اطناب سخن دست روی زخم‌های دیگر نمی‌گذارم و می‌گویم: «این سخن بگذار تا وقت دگر»! تا هم ناشر محترم و هم دیگر مخاطبان بدانند که من، مثل دیگر دوستداران منزوی همه‌ی توانم را صرف فریاد زدن برای دفاع از او خواهم کرد - این اولین آن‌هاست اما آخرین‌اش نیست!»
* * *
 آقای طریقی، در بخش دوم نوشته‌اش، به کتاب «همچنان از عشق» می‌پردازد، تا آن‌چه را که به گمان ایشان بیانگر «اسفناکی ِ کار ِ انتشارات آفرینش» است، به ما نشان دهد. اولین انتقاد آقای نویسنده، نسبت به کتاب مذکور، به طرح روی جلد آن مربوط می‌شود که به نظر ایشان «یادآور کتاب‌های عاشقانه‌ی بازاری‌ست».
اعتراضات بعدی ایشان، به آقای مهدی خطیبی است:
این‌که: چرا  نام خود را، تحت عنوان «نمونه‌خوان، مصصح و شارح» زیر نام حسین منزوی آورده است.
این‌که: معلوم نیست (آقای خطیبی) از کجا آفتابی شده است.
این‌که: آقای خطیبی «در کتاب‌های دیگرِ [منزوی]  نیز عناوین مختلف از ویراستار گرفته تا... نام خود را با ده من سریش به کتاب‌های منزوی چسبانده است!»
این‌که: «در کدام روستای این مملکت نام نمونه‌خوان در صفحه‌ی عنوان کتاب نوشته شده است که این دومین بار آن باشد؟»
این‌که: «کار نمونه‌خوانی چه خدمت مهمی به کتاب است که باعث ذکر نام فاعلش بشود؟»
این‌که: «شارح دیگر چه صیغه‌ای‌ست؟ مگر «گلشن‌راز» چاپ می‌کنید که اساتید نورانی (!) را جمع کنید تا اصطلاحات عرفانی آن را برای عوام‌الناس معنی کنند؟» و...
آقای طریقی آن‌گاه مجدداً به سراغ ناشر کتاب می‌رود، تا «در درجه‌ی اول دست او را در شبه مقدمه‌ای که بر کتاب نوشته و [به گمان ایشان] پر از غلط‌های انشایی است» رو کند  و، از این رهگذر، حساب ِ نمونه‌خوان ِ کتاب را هم برسد!

5. می‌نویسد: «برای این‌که محکوم به کلی‌گویی نشوم یکی دو مثال می‌آورم و می‌گذرم و اعلام می‌کنم که در صورت نیاز مطلبی ده برابر حجم خود نوشته درباره‌ی غلط‌های انشایی آن خواهم نوشت: ...که حاصلش را به خواست خداوند دیده و خوانده، و یا خواهید خواند» پیدا کنید قرینه‌ی لفظی و معنوی و نامعنوی را!
«که این نه فقط نظر من است که عاشق او بوده و هستم و در مدت حیات زمینی‌اش با او زندگی ادبی داشتم بلکه بسیاری است»! باز هم پیدا کنید پرتقال‌فروش را!
دو نمونه‌ای را که، آقای طریقی به عنوان شاهدی بر بی‌سوادی ناشر، پیش روی ما قرار داده است، با متن مقدمه‌ی ناشر مقایسه می‌کنیم:
مورد اول: عبارت منقولِ آقای طریقی: «... که حاصلش را به خواست خداوند دیده و خوانده، و یا خواهید خواند».
مقدمه‌ی ناشر: «بیش‌تر از بیست سال از آشنایی نزدیک من و حسین منزوی می‌گذرد و این البته غیر از آن آشنایی دیرین من و شعرهای اوست. در این مدت، توفیق دوستی و همکاری‌های بسیار، با او داشته‌ام که حاصلش را به خواست خداوند دیده و خوانده، و یا خواهید دید».
آقای طریقی ممکن است بفرمایند، در کجای عبارت بالا «غلط انشایی» وجود دارد. ناشر می‌گوید: کتاب ِ«همچنان از عشق»، حاصل ِ آشنایی دیرین او، با منزوی است که  [تو آقای طریقی، در مقام خواننده]  یا آن را دیده‌ای، یا خوانده‌ای، یا (بعدها) خواهی خواند.
البته، بگذریم از این که، آقای طریقی (با نقل ناقص ِ جمله‌ی ناشر)، دست به  تحریفی آشکار زده است. 
مورد دوم: عبارت منقول ِ طریقی: «که این نه فقط نظر من است که عاشق او بوده و هستم و در مدت حیات زمینی‌اش با او زندگی ادبی داشتم بلکه بسیاری است»!
مقدمه‌ی ناشر: «اما آن‌چه از این آشنایی و دوستی و همکاری از منزوی دریافته‌ام، تسلط او بر کارهای ادبی است که انسان را مرید کارهای خوب او می‌کند، از شعر تا ترجمه و تحقیق، که این نه فقط نظر من است که عاشق او بوده و هستم و در مدت حیات زمینی‌اش با او زندگی ادبی داشتم بلکه [نظر] بسیاری است».
اندکی سواد (و البته همراه با کمی مروت) لازم است، تا شخص دریابد که در بخش پایانی جمله‌ی بالا، واژه‌ی «نظر» جا افتاده است.  
آیا جا افتادن یک واژه (در یک جمله)  آن‌قدر مهم است که آن‌همه‌ لودگی و خوشمزگی و استهزا را موجب شود؟
به علاوه، این‌که ناشری مثل آقای فتحی (با آن‌که نه ادیب است و نه در این مورد ادعایی  دارد) نتواند نثر فارسی را پاکیزه بنویسد، قابل درنگ و البته مهم  است. اما، اگر آقای فتحی نثرنویس توانمندی نیست، دست کم همت آن را دارد که کتاب‌های منزوی را چاپ و پخش کند. اما، شما دوست عزیز (جز هیاهوی بسیار برای...؟!) برای منزوی چه کرده اید؟!  

6. آقای طریقی، در ادامه‌ی بهانه‌جویی‌هایش می‌نویسد: «ناشر محترم مثل همیشه در این شبه مقدمه نوشته است که " کار چاپ و انتشار آثار او کاملاً در اختیار این‌جانب است..." حالا این اختیار در چه شرایطی گرفته شده است بماند. اما یادآوری مداوم این نکته دلیل دیگری است برای پی بردن به ابن‌الوقت بودن نویسنده‌اش که خوب می‌داند چگونه از آب گل‌آلوده ماهی بگیرد!»
دوست عزیز! شما که مدعی هستی «... از اولین روزهای آغاز کار شاعری [ات، با] حسین منزوی برخوردی نزدیک [داشتی]  و در برهه‌ای با او [زیستی]... و تا روزهای "از خاموشی تا فراموشی" [اش]  با او حداقل- دیدار [داشتی]»،  باید، بیش از هر کسی در جریان «حق تألیف» و «مجوز»  و...  باشی. بنا براین، عجیب نیست که در مصاف با ناشر (شرلوک هولمزوار)  به حدس و گمان و «فرضیه » متوسل می‌شوی؟!
می‌پرسم: باید دم خروس را باور کرد یا  قسم حضرت عباس جناب‌عالی را؟
به علاوه، شما که  آن‌همه وصله‌ی ناجور را به ناشر چسباندی، به حرمت کدام مروت و انصاف! بزرگواری به خرج می‌دهی و می‌گویی: «حالا این اختیار در چه شرایطی گرفته شده است بماند». چرا بماند؟ بگو دوست عزیز! تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد.

7. آقای طریقی، در این بخش از نوشته‌اش، به آقای خطیبی و گناهان کبیره‌اش می‌پردازد و می‌گوید: «صفحات یازده و دوازده [کتاب...]  نیز اختصاص پیدا کرده است به یادداشت مصحح (!) که شرحش رفت به دلیل این‌که می‌خواهم تک‌تک شرح‌های نوشته شده توسط این ادیب فاضل را در ادامه مرور کنم از یادداشت او نیز به ذکر چند نکته بسنده کرده و می‌گذرم با این امید که خداوند از وی نگذرد.... درباره‌ی غلط‌های انشایی این مقدمه نیز ادعایی را که درباره‌ی نوشته‌ی ناشر کردم تکرار می‌کنم تا مثلاً از این دوست ویراستار و شارح و مصحح و نمونه‌خوان و مخلفات بپرسم که «یک علاقه و احساسی» یعنی چه؟ کدام محصل ابتدایی نمی‌داند که «علاقه و احساسی» یعنی «یک علاقه و احساس»؟! البته این دوست عزیز گویا به قول خودش در لحظاتی که از جوشش سواد از خود بی‌خود می‌شده از این مشکلات و چیزی قریب به بیست مشکل مشابه (!) غافل شده است».
پاسخ: آقای طریقی، آن‌جا که می‌گوید «"علاقه و احساسی یعنی "یک علاقه و احساس"»، حرف‌شان درست است. اما، آن‌جا که عبارت «یک علاقه و احساسی» را، از نظر دستوری  نادرست ارزیابی می‌کند، کاملأ در اشتباه است. محض اطلاع ایشان (که یقینأ بیش از «یک محصل ابتدایی»، با زبان فارسی آشنا هستند و یا، باید آشنا باشند) عرض می‌کنم که نمونه‌های فراوانی، در ادبیات فارسی می‌توان سراغ کرد که مثلاً («یک شبی»، به جای «شبی»)، («یک زنی»، به جای «زنی») و... به کار رفته است:

یک شبی روح الامین در سِدره بود
بانگ لبیکی ز حضرت می‌شنود. (منطق‌الطیر عطار)

یک زنی با طفل آورد آن جهود
پیش آن بُت وآتش اندر شعله بود. (مثنوی مولوی)

یک کدویی بود حیلت ساز را
.............................. (مثنوی مولوی) 

یک کنیزی نرخری برخود فکند. (مثنوی مولوی)

مواردی از این دست را، در ادبیات مشروطه و یا در میان نوشته‌های سیاستمداران و  اندیشه‌ورزان تاریخ مشروطه‌ی ایران، به وفور می‌توان دید:

پیام ـ‌دوشم‌ـ از پیر می فروش آمد
بهوش باش که یک ملتی به هوش آمد. (عارف قزوینی)

طبق یک خبری که مجله‌ی... منتشر کرده است... (خاطرات و تألمات دکتر محمد مصدق)
وقتی اعلی‌حضرت همایون شاهنشاه، رأی یک ملتی را به پشیزی ارزش نمی‌دهد... (منبع بالا)

دیگر آن‌که: آقای طریقی (کاش) به دو ـ‌سه مورد از «قریب به بیست مشکل»! نوشتاری (که مدعی کشف آن‌ها، در نوشته‌های آقای خطیبی است!) اشاره می‌کرد تا، خدای ناکرده (ازسوی خوانندگان نوشته‌اش) به غرض‌ورزی متهم نشود!
* * *
8. دنباله‌ی نوشته‌ی آقای طریقی را بخوانیم: «... یا مثلاً مصحح محترم که بهتر بود برای تصحیح متن‌اش(!) مصحح استخدام می‌کرد متوجه نشده است که در سطرهای پایانی نوشته‌اش «یادآوری کرده‌ام» کاملاً اضافه است! او در قسمتی از نوشته‌اش آورده است که «... آن‌وقت وظیفه و تعهد انسانی گریبانت را می‌گیرد که چرا آن‌جا دقت «نکردی و این‌جا سرسری گذشتی» و من حالا به جای تعهد نداشته‌ی وی برای چند لحظه گریبانش را خواهم گرفت و بخشی از کارش در این مجموعه را روی داریه خواهم ریخت تا مشت محکمی باشد بر دهان استکبار داخلی!».
به سراغ متن نوشته شده از سوی آقای خطیبی می‌رویم، تا ببینیم موضوع از چه قرار است:
خطیبی: «گاهی کاستی‌هایی (که اغلب موسیقیایی است) و در شعر وجود دارند و من می‌بایستی یادآور می‌شدم، یادآوری کرده‌ام».
عبارت بالا را به شکل زیر بازنویسی می‌کنم:
«... گاهی کاستی‌هایی که (اغلب موسیقیایی است و) در شعر وجود دارند (و من می‌بایستی یادآور می‌شدم) یادآوری کرده‌ام».
حال، جمله‌های معترضه‌ی (اغلب موسیقایی است) و (و من می‌بایستی یادآور می‌شدم) را، از دل جمله‌ی اصلی برمی‌دارم:
«... گاهی کاستی‌هایی که... در شعر وجود دارند... یادآوری کرده‌ام».
همان‌گونه که می‌بینیم، مشکل جمله‌ی مورد نظر آقای طریقی، اضافه بودن فعل مرکب ِ «یادآوری کرده‌ام» نیست، بلکه مشکل در فقدان علامت مفعول بی‌واسطه‌ی «را»، بین (گاهی کاستی‌هایی) و بقیه‌ی جمله است:
«... گاهی کاستی‌هایی [را] که... در شعر وجود دارند...  یادآوری کرده‌ام».
و عبارت مربوط به آقای خطیبی را، به صورت کامل، بازنویسی می‌کنم:
«... گاهی کاستی‌هایی [را]  که (اغلب موسیقیایی است و)  در شعر وجود دارند (و من می‌بایستی یادآور می‌شدم) یادآوری کرده‌ام».
شکل روشن‌تر عبارت بالا، می‌تواند این‌گونه باشد:
«... گاهی کاستی‌هایی [را] که در شعر وجود دارند و اغلب موسیقیایی است (و من می‌بایستی [آن‌ها را] یادآور می‌شدم) یادآوری کرده‌ام».
البته، عبارت تأکیدی ِ(و من می‌بایستی آن‌ها را یادآور می‌شدم) ناظر بر وسواس نویسنده است و می‌توان آن را از جمله حذف کرد، بی‌آن که در مفهوم عبارت خللی وارد شود:
«... گاهی کاستی‌هایی [را] که در شعر وجود دارند (و اغلب موسیقیایی است)... یادآوری کرده‌ام».
جناب طریقی، در ادامه‌ی همین انتقاد، می‌فرماید:
«درباره‌ی مقدمه‌ی شاعر نیز اگر محکوم به بدبینی‌ام نکنید خواهم گفت که بعضی بخش‌های این مقدمه به قلم حسین منزوی نمی‌خورد و مجعول به نظر می‌رسد. البته جناب فتحی به راحتی می‌توانند با در اختیار مطبوعات گذاشتن تصویر دست‌نوشته‌ی منزوی -‌در صورت وجود‌- خیال همه را راحت کنند».
حکایت دوست ِ ما، آقای طریقی دارد به جاهای شیرین‌اش می‌رسد. از یک‌سو (بی‌هیچ دغدغه‌ی خاطر) دیگران را به «جعل و تقلب» متهم می‌کند و از سوی دیگر دل‌نگران آن است که، مبادا من ِخواننده (خدای ناکرده!) ایشان را به «بدبینی» متهم کنم!
آقای طریقی، یا خیلی زرنگ تشریف دارند یا، خواننده را زیادی ساده‌لوح فرض کرده‌اند. ایشان با زرنگی (نه زیرکی) ناشر را (بدون ارائه‌ی دلیل) همزمان به دو جرم متهم می‌کند و آن‌گاه از او می‌خواهد که «با در اختیار مطبوعات گذاشتن تصویر دست‌نوشته‌ی منزوی» بی‌گناهی خود را اثبات کند! و البته هیچ قصد شوخی هم ندارند!
اگر آقای طریقی،  به قصد روشنگری (و نه  ملاحظات دیگر) قلم به دست گرفته‌اند، چرا از فرصتی که در اختیار داشتند استفاده نکردند و بخش‌هایی از مقدمه‌ی منزوی را، که به گمان ایشان «به قلم حسین منزوی نمی‌خورد و مجعول به نظر می‌رسد»، در معرض قضاوت خواننده قرار ندادند، تا به قول خودشان، «خیال همه را راحت کنند»؟

9. دنباله انتقادات آقای طریقی را بخوانیم: «و اما کل زحماتی که مهدی خطیبی برای این مجموعه کشیده است تا بتواند این همه عنوان ریز و درشت را یدک بکشد و به خود حق نوشتن مقدمه نیز بدهد: کار او نوشتن سی یادداشت در پاورقی شعرهای مختلف است که عبارتند از: ...سیزده مورد معنی کردن کلمات استفاده شده در شعرها که عبارتند از «داو»، «بسمل»، «تُتُق»، «برخی»، «که»، «صیرفی»، «مشاطه»، «پروین»، «خوشیدن»، «نیوشیدن»، «توتیا»، «معبر» و «رمه» که در میان آن‌ها توضیح اغلب کلمات به دلیل کثیرالاستفاده بودن در شعر کهن و معاصر به جز «تتق» اضافه به نظر می‌رسد. چه کسی هست که دوستدار شعر و به ویژه غزل باشد و معنی واژه‌هایی مثل: «بسمل»، «مشاطه»، «پروین»، «توتیا»، «معبر» و «رمه» را نداند که اگر این‌گونه بود مخاطب مذکور چیزی از شعر حافظ و سعدی نفهمیده است زیرا در شعر این دو بزرگوار مثل شعرهای دیگر گذشتگان این واژه‌ها، جزو پیش پا افتاده‌ترین کلمات به حساب می‌آیند!».
گمان می‌کنم، آن پدر آمرزیده‌ای که اصطلاح «ایراد بنی‌اسراییلی» را باب کرد، اگر امروز زنده بود و مقاله‌ی آقای طریقی را می‌خواند، حتماً از ظلمی که در حق «قوم بنی‌اسراییل» کرده است، اظهار شرمساری می‌کرد و این اصطلاح را به شکلی دیگر، تغییر می‌داد.
آقای طریقی عزیز! حتماً می‌دانید که کتاب‌هایی مثل تاریخ بیهقی، منطق‌الطیر عطار و سفرنامه‌ی ناصرخسرو، مصرف عام ندارند؛ و ـ‌از استثناها گذشته‌ـ عموماً کسانی سر و کارشان با آن‌ها می‌افتد،  که خود اهل فضل و ادب‌اند.
حال، اگر بر شما (آقای طریقی) معلوم شود که دربخش پایانی کتاب‌های مذکور، فصلی به واژگان دشوار اختصاص داده شد [که بسیاری از آن واژگان، حتا برای کتابخوان معمولی نیز، چندان دشوار نیستند]  چه می‌گویید؟
لطفاً نگاهی به این چند نمونه بیندازید:
1. تاریخ بیهقی (انتشارات هیرمند، 1376، تهران)
واژگان: آیت، اتباع، اراجیف، استبداد، اَعقاب، افسون، جزع، جزم، خطر کردن و...
2. منطق‌الطیر، عطار نیشابوری (مقدمه، تصحیح و تعلیقات: محمدرضا شفیعی کدکنی) انتشارات علمی، 1383
واژگان:  عسس، سپرانداختن، فرتوت، تجرید، استغناء، همسنگ، میغ، تخمه و...
3. سفرنامه‌ی ناصر خسرو، به کوشش دکتر محمد دبیرسیاقی (انتشارات زوار، تابستان 1381)
واژگان: آلت، آلات، آیت، احتیاط، پرده‌دار، جهد، مدخل، مَلِک و...
بخش پایانی نقد آقای طریقی، به شعری مربوط می‌شود که در آخرین صفحه‌ی کتاب آمده و مسئول نیک و بدش سراینده‌ی آن است و، دست کم ربطی به آقای خطیبی ندارد.

10. بهانه‌جویی دیگر ِ آقای طریقی: «و اما خنده‌دارترین بخش‌های داستان تصحیح و نمونه‌خوانی و شرح: در صفحه‌ی سی درباره‌ی اشکال قافیه سخن گفته شده است، در حالی‌که "آورد" اغلب در محاوره "آوُرد" تلفظ می‌شود و حتا اگر اعتنایی به این نکته نکنیم باز می‌توانیم به راحتی هزاران مصداق برای این اشکال (!) در دیوان بزرگ‌ترین شاعران تاریخ ادبیات این سرزمین پیدا کنیم!».
آقای طریقی، باز شوخی شان گرفته است. دوست عزیز! «هزاران مصداق»! پیشکش جناب‌عالی. لطف فرموده، فقط یک نمونه پیش‌روی منِ خواننده قراردهید. تا رهین منت شما شود.
برای آن که بدانیم،جریان از چه قرار است. ابتدا بیت مورد نظر و آن‌گاه، داوری آقای خطیبی را (که در پانوشت ص30 کتاب آمده است) از نظر می‌گذرانیم:
عطشم کشت در این دشت، که تقدیرم
تشنه‌ام برد به هر چشمه و باز آورد.
پانوشت 1از ص30: بزرگانی که در هر شعر به دنبال اشکال‌های قافیه می‌گردند این هم نمونه، قدمای معاصر به آن می‌گویند «اقوا» (در اصل لغت تاب باز دادن ریسمان و در اصطلاح رعایت نکردن مصوت قبل از حرف روی است.
آقای منتقد، اگر به دو واژه‌ی «بزرگان» و «قدمای معاصر» اندکی التفات می‌فرمودند، این‌گونه ذوق‌زده، فریاد «یافتم، یافتم» سر نمی‌دادند.
خطیبی، با بهره بردن از عبارت پارادوکسی «قدمای معاصر» (با لحنی طنزآمیز) به انتقاد از «بزرگانی»! می‌پردازد که گرچه، از نظر تقویمی، هم‌روزگار ما هستند، اما به لحاظ نگاه به شعر و ادب، در عصر شمس قیس‌ها سیر می‌کنند؛ و (در مواجهه با غزل‌های نو) همه‌ی همت‌شان،  مصروف ِ یافتن اشکالات قافیه‌ای است. زیرنویس آقای خطیبی، در انتقاد به این «بزرگان»! ادب فارسی است، نه منزوی.
* * *
11. مورد بعدی (که  در پیوند با خوانش نادرستِ مصرعی از یک غزل منزوی است) فرصت مناسبی به دست آقای طریقی داد، تا حسابی دادِ دل از مهدی خطیبی بستاند.
این بخش از نوشته‌ی آقای طریقی را (با آن‌که طولانی است)  به تمامی بازنویسی می‌کنم:
«بی‌سوادی مفرط این نویسنده در بند 3 توضیحات وی در صفحه‌ی چهل و نه فاجعه‌ای به بار می‌آورد که حاصلش علاوه بر جریحه‌دار کردن دل دوستداران شعر منزوی و عجیب بودن ناآگاهی منزوی (!) نسبت به وزن باز شدن مشت ذهن و دل بی‌سواد و شعرنشناس نویسنده‌ی آن است! این فاضل با آبُ! و تاب در توضیح بیت:
در کدامین چمنی می‌چمی ای طرفه غزال!
نـی که جز غزلـم لایـق چوپانی توسـت؟!
آورده است:
"این مصرع اختلال وزنی دارد... شاعر می‌بایست پس از کلمه‌ی «جز» یک هجای بلند (مثل این) قرار می‌داد. گمان می‌برم پریشانی‌های منزوی مجال بازنگری را به او نداد"!
ادیب بی‌مایه‌ی ما به دلیل عاجز بودن از درست خواندن بیت آن را غلط دانسته است و هر کس بتواند این بیت را درست بخواند خواهد فهمید این غلط مربوط به خود مصحح است زیرا اگر این حضرت ابتدای مصراع دوم را "نی ما که" نمی‌خواند و می‌فهمید که منظور منزوی "نی که" به معنی "نی چه کسی" بوده است این‌گونه باد باسوادنمایی به غبغب نمی‌انداخت و با رونویسی کردن بحرهای مختلف سعی برای خودنمایی نمی‌کرد. جالب این‌که این مثلاً دوست در توضیح شماره‌ی یک همان صفحه و در توضیح یکی از بیت‌های بالاتر "که" را "چه کسی" معنی کرده است!
اگر شما جای من بودید چه می‌گفتید به این حضرت که این‌گونه از روی بی‌مایگی به ستیز با آبروی شعر منزوی بر می‌خیزد! مجسم کنید که حتا اگر صد نوجوان و جوان تازه کار با خواندن و قبول کردن این توضیح به اشتباه منزوی صحه بگذارند وی چقدر به منزوی خیانت کرده است. او در پایان جمله‌اش گستاخانه "پریشانی‌های" منزوی را عامل این اتفاق معرفی کرده است تا سرپوشی بر بی‌سوادی خود بگذارد!».
در این که آقای خطیبی، در خوانش مصراع ( نِیِ ِ که جز غزلم لایق چوپانی توست) به خطا رفته است حرفی نیست. در این که، آقای خطیبی بابت این خوانش اشتباه باید مورد انتقاد ـ‌حتا انتقاد سخت‌ـ قرارگیرد، باز هم حرفی نیست. اما در کجای دنیا رسم است که کسی را به خاطر یک اشتباه خوانشی، به دار ِ انتقام بکشند؟!
اگر، آقای طریقی در هیأت منتقدی منصف، این مصراع شعری را از نظر می‌گذراند، در همان حال که خطای مهدی خطیبی را (در خوانش نادرست شعر) می‌دید، می‌بایست این نکات را نیز از نظر دور نمی‌داشت که:
اولاً‌ـ از آن‌جا که ترکیبِ «نِی که»، راحت به بیان در نمی‌آید و (در هنگام خواندن) به صورت بی‌معنای سه صوت (ن ِ ـ‌ی‌ـ کِ) نمود می‌کند، هر  پدر آمرزیده‌ی دیگری هم (که پیش‌تر، آن را از زبان زنده‌یاد منزوی نشنیده باشد) ممکن است در خواندن‌اش اشتباه کند.
ثانیاً‌ـ گرچه، در بیت شعری ِمورد بحث، تخیل ِ شاعرانه در اوج است:
1. غزال، جای (مثلاً) گوسفند می‌نشیند.
2. غزال و نی ـ‌در یک این‌همانی‌ـ ما به ازایی برای چوپان می‌شوند: (نِی ِ چه کسی «چون غزلم لایق چوپانی توست؟»)
اما، با توجه به تصور ِ «عام»ی که از غزال و رمندگی‌اش، در ذهن وجود دارد، گمان نمی‌کنم ربط ِ(حتا ذهنی و تخیلی) چوپان‌ـ‌غزال (غزال به جای، مثلاً گوسفند: چوپانی غزال کردن؟!) ربط مناسبی باشد.
* * *
مورد دیگر (از انتقادهای آقای طریقی) به بیتِ
به نـدای تباهـی و مرگ و ویـرانی
کسی نمی‌شنود بانگی از منادی‌ها!
 مربوط می‌شود، که مصراع آغازین‌اش، با اختلال وزنی همراه است. مهدی خطیبی، این خطای وزنی را یادآور می‌شود و (در مثالی) شکل  درست ِ وزنی (نه مفهومی) مصراع مورد نظر را می‌نویسد:
و با ندای تباهـی و مرگ و ویـرانی
کسی نمی‌شنود بانگی از منادی‌ها!
12. آقای طریقی (که تصور می‌کند، لقمه‌ی دندان‌گیری برای «تخریبِ» مهدی خطیبی یافته است) حسابی اسب می‌تازاند و جولان می‌دهد. با هم بخوانیم: 
«باز هم اگر این دوست خیلی عزیز کمی سواد و دقت داشت به راحتی متوجه می‌شد که این بیت بدین‌گونه هیچ معنایی ندارد و حتا اگر قبول کنیم منزوی از پرش وزنی غافل شده باشد نباید گمان کنیم که او حتا از معنا نیز غافل بوده است! وی اگر کمی دقت می‌کرد باز لازم نبود این‌قدر برای این بیت نسخه بپیچد و حتا مثالی برای تصحیح آن بیاورد. او اگر خود این توان را نداشت می‌توانست با مشورت با یکی از شعرشناسان متوجه بشود که این بیت بدون کلمه‌ی "جز" که باید پس از کلمه‌ی "به" قرار بگیرد، هیچ معنایی ندارد! من دست‌نوشته‌ی این شعر را که روزی به یادگار از منزوی گرفته‌ام دارم که "به جز" نوشته شده است. حال گیرم هنگام پاکنویس کردن شعر، منزوی کلمه‌ای را جا انداخته باشد، ـاتفاقی که اغلب می‌افتد- وظیفه‌ی مصحح در قبال این چیست؟ به نظر این دوست پرسواد این بیت بدون کلمه‌ی "جز" چه معنی دارد؟ او اگر خود، توان تشخیص این را نداشته چرا از کسی که سواد این کار را داشته مشورت نگرفته است تا مجبور نشود ناآگاهی خود را با سخن راندن از "بی‌خویشی شاعر" لاپوشانی کند و دوباره گستاخانه همه چیز را به حساب پریشانی و شوریدگی منزوی بگذارد؟!» منتقد ِ عزیز ما، به روی خود نمی‌آورد که مهدی خطیبی (آن‌گونه که خود، دریکی از پانویس‌های کتاب، تأکید کرده است و در ادامه‌ی این نوشته، آن را از نظر خواهیم گذراند) مجاز نیست در شعر منزوی دخل و تصرف کند. شعر منزوی، حاصل عاطفه‌ی برانگیخته‌ی منزوی است. از این‌رو، هرنوع دخالت در شعر، به هر قصد و نیت (حتا اگر قابلیت و توانمندی بالای شاعرانه‌ای، در حد شاملو و اخوان هم در کار باشد) ایجاد اختلال در فضای ذهنی ِحاکم بر شعر و تصرف در عاطفه‌ی شاعر خواهد بود. مهدی خطیبی هم (همان‌گونه که خود تصریح می‌کند) کارش (به کمک یک مثال) تنها نشان دادن شکل درستِ وزنی ( نه مفهومی ِ) مصراع مورد نظر است و نه چیزی بیش از این.
آقای طریقی، یا (هر ادیب سخنور دیگر) اگر «دست‌نوشته»ی شاعر را در اختیار نمی‌داشت، گمان نمی‌کنم، به این راحتی موفق به حل معما می‌شد. به علاوه، گیریم که ایشان، خود (یا، به کمک یکی از استادن عروض و بزرگان شعر فارسی) موفق به کشفِ حلقه‌ی مفقوده‌ی ( یعنی واژه‌ی) «به جز» می‌شد؛  آیا تضمینی هست که مصراع تصحیح شده، همانی باشد که از ذهن و زبان منزوی گذشته است؟
* * *
13. ایراد بعدی آقای طریقی را بخوانیم: «همین اتفاق در صفحه‌ی 103 افتاده است. خطیبی در توضیح بیت:
خوشا طریق عاشقی، خوشا و خوش‌تر آن‌که دل
به جـز طریـق عشـق به هیـچ سـو قـدم نـزد
آورده است: مصرع بالا نیز اختلال وزن دارد...» و نسخه پیچیده است که مثلاً مصرع این‌گونه باید می‌شد: "به جز طریق عشق هم به هیچ سو قدم نزد".
و جای شکرش باقی است که این بار درباره‌ی پریشانی منزوی داد سخن نداده است! باز هم حتا اگر اشتباهی صورت گرفته باشد مربوط به پاکنویس است و باز هم اگر مصحح کمی دقت می‌کرد و به مصرع بالا نظر می‌انداخت می‌دید که در مصرع بالا آن‌چه "طریق" است "عاشقی" است گیرم سهواً در مصرع پایین "عشق" ذکر شده باشد! این دوست فوق‌العاده مکرم احتمالاً به خود اجازه نمی‌دهد که منزوی را به تکرار دو "طریق" برای دو چیز متفاوت محکوم کند. این مشکل پاکنویس به راحتی و با کمی هوش (!) حل می‌شد! (تنها چیزی که ظاهراً علاوه بر آشنایی نداشتن با شعر می‌تواند عامل انتصاب یک نفر به عنوان ویراستار باشد) اما مثل دفعه‌ی قبل مصرع پیشنهادی مصحح بسیار مضحک است آن‌قدر که به ما ثابت کند سازنده‌اش حتا برای یک‌بار در عمرش مزه‌ی شعر گفتن را نچشیده است!».
فهم ِ زبان تلخ و ملامتگر آقای طریقی، و ـ‌به خصوص‌ـ بی‌اعتنایی معنادار ایشان، نسبت به مضمون متنی که در کار نقد آن است، برایم سخت دشوار است.
اولاً‌ـ مهدی خطیبی، در زیرنویسِ همان صفحه‌ی 103مورد نظر ِ آقای طریقی، به صراحت اعلام می‌دارد که، من به هیچ‌رو، به خود اجازه  نمی‌دهم که، در مقام  نمونه‌خوان و مصحح ِ مطبعی، در متن نویسنده و شاعر... دست ببرم.
 ثانیاً‌ـ در این‌جا هم کار ِمهدی خطیبی، تنها نشان دادن  شکل  درست وزنی (نه مفهومی) مصراع موردنظر (به کمک یک مثال) است؛ نه اصلاح آن.
متن زیرنویس ِ مهدی خطیبی را (از ص 103 کتاب همچنان از عشق) بازنویسی می‌کنم. تا ببینیم، آقای طریقی، چه‌گونه (با نسبت دادن موردی نادرست به مهدی خطیبی) آگاهانه، وجدان خوانندگان نوشته‌اش را به بازی گرفته است:
«مصراعِ [به جـز طریـق عشـق به هیـچ سـو قـدم نـزد] اختلال وزن دارد. ارکان آن: مفاعلن، مفاعلن، مفاعلن، مفاعلن. به‌حر هزج مثمن مقبوض است. مثلاً مصرع این‌گونه باید می‌شد: «به جز طریق عشق هم به هیچ سو قدم نزد». نکته‌ای دیگر که باید توضیح داده شود آن است که من ملاک و معیارم دست نوشته‌ی شاعر است زیرا نمی‌توان به متنی که چیده شده است چندان اعتمادی کرد. در دست‌نوشته‌ی شاعر نیز، اختلال‌های وزنی که اشاره کردم وجود دارد و شاید این سؤال پیش آید که چرا این‌گونه موارد را اصلاح نمی‌کنی و پاسخ می‌دهم که من به هیچ‌رو اجازه به خود نمی‌دهم که در متن نویسنده و شاعر در زمانی که به عنوان نمونه‌خوان و مصحح مطبعی هستم دست ببرم و دو دیگر آن‌که این شیوه‌ی توضیح و تبیین را ـ‌بدون دخل و تصرف در متن اصلی و فقط با توضیح در ذیل متن‌ـ بزرگانی که من از آن‌ها بسیار آموخته‌ام، به کار برده‌اند و می‌برند».
البته، نباید گمان برد که آقای طریقی، برای تصحیح ِ مصراعِ مورد ِ گفت‌وگو، به دست‌نوشته‌ی زنده‌یاد منزوی رجوع کرد! و یا از یک ویراستار ِ خبره‌ی شعرشناس مدد گرفت. یقیناً، آن‌چه که در این‌جا به کارشان آمد، «کمی از هوش» سرشار ِ ایشان بود!
* * *
دیدیم که مهدی خطیبی، هر جا که (به ضرورت) بر خطا یا مشکلی در شعر منزوی درنگ کرد، واکنش تند آقای طریقی را موجب شد. از این‌رو، عجیب است که آقای طریقی، در مواجهه با پانوشت صفحه‌ی 75 کتاب ِ «همچنان از عشق»، خشم و خروشی از خود نشان نداد!
نمی‌دانم، سکوت معنادار آقای طریقی را،  به حساب بزرگواری ایشان بگذارم  یا...؟:
«(غزل173ص75ب5)
وان‌چه در جنگل از اتلال و دمن می‌بینی
مدفن آن‌همه جان بر کف خونین کفن است...
پانوشت: 2. گمان می‌برم در این‌جا تسامح نوشتاری‌ای پیش آمده است: زیرا اتلال (به آن شکل که منزوی نوشته است) جمع تل و به معنای توده‌های خاک و ریگ است. اما زمانی که با دمن (=دامن و دامنه‌ها) همراه شد می‌بایست شکل آن به «اطلال» تغییر یابد تا معنا روشن شود، زیرا اطلال که جمع طلل و به معنای جاهای بلند و برجسته است تناسب معنایی بیشتری با دمن دارد و دو دیگر آن که معنای مصرع نیز درست و واضح می‌شود: «و آن‌چه در جنگل از جاهای بلند و دامنه‌ها می‌بینی...».
* * *
مؤخره:
این‌که، در نقد ِ یک نوشته (گاه) اختیار قلم از دست برود و «جدل» جایگزین وقار ِ نقادانه شود، همیشه محتمل، و گاه اجتناب‌ناپذیر است. اما ـ‌به باورمن‌ـ استفاده‌ی ابزاری از «قلم»، برای تسویه‌حساب‌های شخصی و گروهی، چیزی شبیه کشاندن منازعات خیابانی به عرصه‌ی نقد است.
در آغاز این مقال اشاره کردم که، نوشته‌ی آقای طریقی، نقدی است «دشمن‌خو» و بنایش بر «ستیز» است. سپس کوشیدم، تا «زبان ستیز» را، در بستر همان نوشته نشان دهم. 
حال می‌کوشم (در ربط با فرازهایی از نوشته‌ی آقای طریقی) خاستگاه ستیز، علیه مهدی خطیبی را در معرض نظر و نگاه خواننده قراردهم.
در سطرهای آغازین ِ نوشته‌ی  آقای طریقی می‌خوانیم:
«در اولین روزهای انتشار چند کتاب از حسین منزوی توسط انتشارات آفرینش مطلبی با عنوان «همچنان از ظلم» نوشته بودم که از دل و روح به درد آمده‌ام برخاسته بود، اما به دلایلی آن را منتشر نکردم و یکی از آن‌ها این بود که جناب مصحح و ویراستار دنبال شهرت است و این کار باعث می‌شود او به خواسته‌اش برسد. اما نوشته‌ی او [مهدی خطیبی] و متن به اصطلاح سخنرانی‌اش چنان آزرده‌ام کرد که دیگر تاب گستاخی‌اش را نیاوردم و تصمیم گرفتم این متن را منتشر کنم. تا کسانی که اهل شعر هستند خود قضاوت کنند که ایشان بی‌سواد مطلقند، یا آنان که به حمایت از منزوی برخاسته‌اند؟»
می‌بینیم:
اولاً‌ـ آقای طریقی، در تکاپوی فرهنگی! علیه مهدی خطیبی و مدیر «انتشارات آفرینش»، تنها نیست؛ بلکه، دوستانِ (اهل قلم ِ) دیگری را نیز، در کنار خود دارد.
ثانیاً‌ـ محرک آقای طریقی، در انتشار آن نوشته (که ظاهراً، پیش‌تر قلمی شده بود) نه دفاع از منزلت و حرمت ِشاعر و شعرش، بلکه پاک کردن اَنگ بی‌سوادی از پیشانی خود و دوستان‌اش بود.
ثالثاً‌ـ به باورِ آقای طریقی (و دوستان ِ اهل قلمش) انگیزه‌ی مهدی خطیبی، در تلاش برای نشر آثار منزوی، «شهرت‌طلبی‌»طلبی بود. 
به گمان من، آقای طریقی با نوشتن عبارت ِ «اما به دلایلی آن را منتشر نکردم و یکی از آن‌ها این بود که جناب مصحح و ویراستار دنبال شهرت است و این کار باعث می‌شود او به خواسته‌اش برسد»، عملاً دست خود را رو کرده است. در سطور بعدی، آشکارخواهد شد که چه کسی به دنبال شهرت است.
جمله‌های عصبی آقای طریقی را (در اعتراض به حضور نام مهدی خطیبی، در کتاب‌های منزوی) به یاد بیاوریم، تا قضایا روشن‌تر شود.
مواردی از اعتراضات آقای طریقی را، بازنویسی می‌کنم:
این‌که: چرا (مهدی خطیبی) نام خود را، تحت عنوان «نمونه‌خوان، مصصح  و شارح» زیر نام حسین منزوی آورده است؟
 این‌که: مهدی خطیبی «در کتاب‌های دیگرِ [منزوی] نیز عناوین مختلف از ویراستار گرفته تا... نام خود را با ده من سریش به کتاب‌های منزوی چسبانده است!»
این‌که: «در کدام روستای این مملکت نام نمونه‌خوان [مهدی خطیبی] در صفحه‌ی عنوان کتاب نوشته شده است که این دومین بار آن باشد؟»
این‌که: «کار نمونه‌خوانی چه خدمت مهمی به کتاب است که باعث ذکر نام فاعلش بشود؟»
می‌پرسم: آیا، همه‌ی مشکل بر سر آن نیست که نام مهدی خطیبی، به جای نام آقای غلامرضا طریقی در کتاب‌های منزوی آمده است؟ باز هم، به این مورد می‌پردازم.
تلاش آقای طریقی، در اثبات «بی‌سوادی»! مهدی خطیبی، ناگهان جایش را به ذکر مصیبت در مورد زنده‌یاد منزوی می‌دهد:
«گویا قرار نیست پس از مرگ نیز از میزان (نامیزان بهتر نیست؟!) ستم‌هایی که بر "حسین منزوی" و شعرش رفته است کاسته شود. شاعری که -حتا برای یک‌روز - در زمان حیات جسمانی‌اش چنان که شایسته‌اش بود قدر او را ندانستیم (و ندانستید) و امروز هم که سه سال و اندی از در گذشتش می‌گذرد برایش هیچ کاری نکرده‌ایم که در خور نام بزرگ او باشد چرا؟... (این سخن بگذار تا وقت دگر)!»
من نمی‌دانم (در سال‌های پیش از درگذشت منزوی) چه ستمی و از سوی چه کسی، بر او رفته است. منتقد محترم هم (که ظاهراً، در این مورد بسیار می‌داند) این‌جا هم (مثال همیشه) «سخن» را به «وقت دیگر» حواله می‌دهد. 
می‌پرسم: آقای طریقی، که ـ‌به تصریح خودش‌ـ «حتا برای یک‌روز- در زمان حیات...[منزوی] چنان‌که شایسته‌اش بود قدر او را [ندانسته] و امروز هم که سه سال و اندی از در گذشتش می‌گذرد، برایش هیچ کاری» نکرده‌است، آیا محق است مهدی خطیبی را (که اوقات بسیاری از بهترین روزهای جوانی‌اش را در گرو معرفی کارهای منزوی گذاشته است) ملامت کند؟!
یکی از اتهاماتی که آقای طریقی، به مهدی خطیبی وارد می‌کند، شهرت‌طلبی، در کنار نام منزوی است. گیریم که (بنا به ادعای غیرمنصفانه‌ی آقای طریقی) انگیزه‌ی خطیبی (در نشر شعرهای منزوی) نامجویی و شهرت بود. اما، پرسیدنی است: آقای طریقی ودوستانش (در این چند سالی که مهدی خطیبی روز و شب‌اش را بر سر تدوین و چاپ شعرهای منزوی گذاشت) کجا بودند و چه می‌کردند؛  که حالا (پس از چاپ و نشر کتاب‌های منزوی) تازه یادشان افتاد که باید منزوی و شعرش را پاس داشت، به دفاع از او برخاست و برایش مرثیه‌خوانی کرد؟!
آقای طریقی می‌فرماید: «این‌ها را برای این نمی‌نویسم که مثل دوستان (!) پس از مرگ هنرمند [منزوی] خود را به او بچسبانم».
آقای طریقی، مجدداً دست خود را رو کرد. به گمان من، همه‌ی تکاپوی نقادانه‌ی آقای طریقی، برای «چسباندن خود به منزوی» و به قصد نامجویی و «شهرت» است. باور ندارید؟ با هم بخوانیم:
«صاحب این خودکار بیک یکی از کسانی است که به دلیل داشتن افتخار همشهری بودن با منزوی، از اولین روزهای آغاز کار شاعری‌اش با حسین منزوی برخوردی نزدیک داشته و در برهه‌ای با او زیسته است، و سیزده سالی است که روز و شب‌اش را با مرور غزل‌های شگفت‌انگیز منزوی سپری می‌کند! دو ماه پیش از انتشار "از شوکران و شکر" که از قضا توسط همین ناشر مکرم منتشر شده است اولین بار او را دیده و تا روزهای "از خاموشی تا فراموشی" با او –حداقل- دیدار داشته است!»
البته، این تازه آغاز ماجراست. مرحله‌ی بعدی، تهدید «ناشر» و پرونده‌سازی علیه او (به بهانه‌ی ادای «وظایف و تعهدات و دِین» نسبت به منزوی) است:
«در حال حاضر من مانده‌ام تا وظایف و تعهدات و دین خود را نسبت به آن بزرگ‌مرد ادب ایران ادا کنم امیدوارم جناب ایشان برای توجیه کارش سخن از قانون نگوید که در آن صورت خواهم گفت وی -مثلاً- حق تجدید چاپ مجموعه‌ی "حنجره‌ی زخمی تغزل" را -حتا با دست‌نوشته‌ی منزوی نداشته زیرا این مجموعه بیست و چهار سال پیش توسط ناشر دیگری منتشر شده است و حتا خود منزوی نیز می‌دانسته حق چنین کاری را ندارد البته گویا او این کار را با یک نقل قول از منزوی توجیه کرده است اما خودش می‌داند که چنین نقل‌قول‌هایی هیچ اعتباری ندارند و وی بسیار خوش شانس بوده که ناشر مذکور به حرمت منزوی او را به دادگاه نکشانده است!»
 البته، اگر زبان خوش و تهدید کارگر نیفتاد، راه های دیگری نیز برای ارعاب «ناشر» وجود دارد:
«[آقای فتحی] نخواهد رنجید از این‌‌که یکی از شاگردان منزوی امروز در راستای همین انجام وظیفه و ادای دین شمشیرش را به سوی او بگیرد و از وی بخواهد درباره‌ی کار ناروایی که کرده است توضیح بدهد ».
و صد البته، چنان‌چه تمهیداتی از این دست نیز نتیجه نداد، جبهه‌ی متحدِ ضدِ «خطیبی و ناشر»، «با همه‌ی توان»‌ـ به گونه‌ای مستمر ـ در «صحنه»  ظاهر خواهد شد:
«... ناشر محترم و هم دیگر مخاطبان  [؟]  بدانند که من، مثل دیگر دوستداران منزوی همه‌ی توانم را صرف فریاد زدن برای دفاع از او خواهم کرد- این اولین آن‌هاست اما آخرین‌اش نیست».

... و این تکاپوی فرهنگی و نهضت ادبی!، تا چاپ و نشر کتاب بعدی منزوی (که نام آقای طریقی را، به عنوان ویراستار بر پیشانی خود خواهد داشت) ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...