برش‌هایی از داستان فتح‌نامه‌ی مغان

گفت: «می‌دانم. باید بزنند. امیر مبارزالدین محمد هم همین کار را کرد، خودش هم به دست خودش حد جاری می‌کرد. شما که باید خوانده باشید، در میخانه ببستند خدایا مپسند که در خانه‌ی تزویر و ریا بگشایند، همیشه هم اول از همین زهرماری شروع می‌کنند، بعد روزی می‌رسد که حتی نمی‌گذارند فردوسی را توی قبرستان‌هامان خاک کنیم.»
[...] می‌گفت: «ام‌الخبائث خوردن هم آدابی داشته است، رسم و سنت دارد. هیچ وقت هم ما مردم در طول تاریخ برای عشرت به میخانه نرفته‌ایم. وقتی هم شاعر از می و ساقی می‌گوید، به نوعی می‌خواهد با تزویر و ریا بجنگد، پرده‌ی قشریون را بدرد.» (ص 317)
زن‌ها را گفتند باید حجاب داشته باشند. گفتیم، باشد، داشته باشند. محمدی می‌گفت: «به دخترم گفتم، ببین بابا، کسانی می‌خواهند با همین
چیزها بین مردم تفرقه بیندازند. تا ما سر چارقد و چادر توی مغز هم بزنیم، آن‌وقت دوباره بیایند به چهار میخمان بکشند. شیلی که یادت هست، برو بخوان، ببین زن‌هایش چطور مانع تعمیق انقلاب شدند.»
[...] گیرم که یکی دو کتابفروشی را غارت کردند، حتی ریختند و کتاب‌ها را وسط خیابان توده کردند و آتش زدند، خوب، بزنند. دوباره چاپ می‌کنند، دوباره می‌نویسند. به دایی بچه‌ها می‌گفتیم: «مگر می‌شود جلو تحول را سد کرد، زمان را به عقب برگرداند؟»
[...] داد می‌زد که: «آخر تحول هم ابزار و اسباب می‌خواهد، دانش می‌خواهد. وقتی این‌ها را از بین ببری، به عصر حجر هم می‌شود برگشت.» (صص 322 و 3321)

فتح‌نامه‌ی مغان، صفحات (335 ـ 311) از مجموعه‌ی
نیمه‌ی تاریک ماه (داستان‌های کوتاه)،
هوشنگ گلشیری، تهران: نیلوفر، 1380

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...