برشی از کتاب موج و مرجان؛ یک

نقد و هنر
مجتبا بشردوست

محمدرضا شفیعی‌کدکنی در کتاب شاعری در هجوم منتقدان بین نقد و هنر نسبت تعاملی و ترابطی نمی‌بیند. او می‌گوید که با نگاهی به تاریخچه‌ی نقد در ایران و آمریکا می‌بینید که هنرمندان بزرگ در دوره‌هایی ظهور کردند که نقد ادبی رشد چندانی نداشته است. «به هنگام گسترش نظریه‌های انتقادی شعرا به جای آن که از خلاقیت ذاتی خویش بهره برند، از روی نظریه‌ها به کار شاعری می‌پردازند.» (شفیعی کدکنی ۱۳۷۵: ۲۱-۲۲).
شفیعی‌کدکنی دهه‌ی چهل را دهه‌ی درخشش ادبیات معاصر می‌داند، ولی در این دهه نقد ادبی رشد و رونق چندانی ندارد. با پیروزی انقلاب، تئوری‌های نقد ادبی به وفور در ایران و جهان مطرح شدند؛ اما حتا یک شاعر معروف مانند احمد شاملو و فروغ فرخزاد و مهدی اخوان‌ثالث در ایران ظهور نکرده است. سخنِ شفیعی‌کدکنی قابل تأمل است.
رشد یا انحطاط شعر در جهان ربطی به رشد و انحطاط بوطیقای شعر ندارد. شعر یک نوع ژانر است و با بقیه‌ی ژانرها به ویژه رمان - تعامل دارد، ولی با نقد، تعاملِ تکوینی ندارد. امروزه رشد رمان در جهان باعث کم‌رنگ شدن شعر هم شده است. رمان تا حدودی جانشین شعر شده است، چرا که رمان با زندگی مدرن مردم امروز و با عقلانیت همخوانی بیشتری دارد. شعر به دنیای احساس و تخیل تعلق داشت؛ ولی رمان متعلق به دنیای تعقل و روایت است. رشد و انحطاط شعر با مناسبات اجتماعی - سیاسی هم ارتباط دارد. شعر در هر بستری رشد نمی‌کند. در جامعه‌ی فئودالی، شعر، رنگ و بوی حکومت‌های فئودالی را به خود می‌گیرد در جامعه سرمایه‌داری نقش دیگری ایفا می‌کند. در جامعه‌ی فئودالی نوعاً شاعر دهانی است برای تبلیغ و توجیه قدرت‌های فائقه. این نوع شاعران با توجیه وضع موجود، می‌خواهند آن را تثبیت کنند. در جوامع سرمایه‌داری شعر به صنعت و کالا تبدیل می‌شود. سرمایه‌داری از شعر به عنوان ابزار از خودبیگانگی و شی‌شدگی استفاده می‌کند. تنها استثنا شاید بورژوازی ملی باشد که از شعر و هنر برای تحکیم و تقویت روح ملی استفاده می‌کند. شعر در جوامعی که حکومت‌ها ایدئولوژی زده‌اند، یک‌سویه و تک‌ساحتی رشد می‌کند؛ نمونه‌اش مارکسیسم روسی است که به مدت هفتاد سال مانع رشد و ارتقای هنر اصیل و ماندگار شد. پس می‌توانیم چنین نتیجه بگیریم:
الف. هنر ریشه در ناخودآگاه بشر دارد و نقد ریشه در خودآگاه.
ب. هنر مولود شکوفایی ضمیر ناخودآگاه است و نقد مولود پرورش و شکوفایی ضمیر خودآگاه.
پ. هنر در جوامع استبدادی نیز رشد می‌کند، اما نابسامان، دشوارفهم و سمبولیک، ولی نقد در جوامع استبدادی رشد نمی‌کند. نقد فقط از دموکراسی و تفکر انتقادی تغذیه می‌کند.
صص ۲۹ و ۳۰


یکی از دیدگاه‌های قابل تأمل او [محمدرضا شفیعی‌کدکنی]، این است که نسبت نقد و هنر را تقابلی می‌فهمد. او در کتاب ٰحزین لاهیجیٰ می‌گوید: «از مطالعه‌ی اسناد موجود احتمالاً به این نتیجه خواهیم رسید که بهترین ادوار شعر فارسی عصر فردوسی و خیام یا عصر مولوی و سعدی، دوره‌هایی است که نقد ادبی در آن کاملاً از صحنه‌ی تاریخ ادبیات ما غایب است و برعکس، اواخر دوره‌ی صفویه و زندیه را –که عصر انحطاط آشکار شعر و شاعری است – باید دوره‌ی اوج و شکوفایی نقد ادبی در زبان فارسی به شمار آورد. حتا همین پنچاه ساله‌ی رواج شعر نو را –از شهریورماه ۱۳۲۰ تا ۱۳۷۰- نیز اگر به عنوان ٰعالم اصغرٰ مسیر شعر فارسی مورد نظر قرار دهیم، به تأیید این نظر خواهیم رسید که بهترین نیمه‌ی آن نیم قرن، همان بیست‌وپنج سال نخستین است که با ظهور امثال گلچین گیلانی و توللّی و اخوان و شاملو و فروغ و سپهری همراه است. و این نیمه دوره‌ای است که در آن نقد و انتقاد کم‌تری داریم. اگر واقعاً چنین رابطه‌ی عکسی وجود داشته باشد –که هرچه بر حجم نقد و انتقادها افزوده می‌شود، از کیفیت و تعالی شعر کاسته می‌شود- باید به رمز پیچیده‌تری پی برد و آن این است که به هنگام گسترش نظریه‌های انتقادی، شعرا به جای آن‌که از خلاقیت ذاتی خویش بهره برند، از روی نظریه‌ها به کار شاعری می‌پردازند. از آن‌جا که شعر محصول ضمیر ناخودآگاه است و این نظریه‌ها محصول ضمیر آگاه، بسیار طبیعی خواهد بود که شعر روی به انحطاط آورد، زیرا منشأ طبیعی خود را که ضمیر ناخودآگاه است از دست داده و منشأیی غیرطبیعی –که حوزه‌ی ضمیر آگاه است- به دست آورد. به هر حال، در این باره من هنوز به نتیجه‌ی روشنی نرسیده‌ام، ولی در قلمرو فرهنگ جهانی نیز این قاعده کلیت خود را دارد که می‌بینیم نیمه‌ی اول قرن بیستم –که در آن شاعران بزرگی از نوع بلوک و ریلکه و والری و ییتس و الیوت و لورکا و چندین شاعر بزرگ دیگر در آن به خلاقیت شعری می‌پردازند، هر گاه به لحاظ نقد ادبی –چه از دیدگاه حجم و چه از دیدگاه تنوع مکاتب و نحله‌ها و مفاهیم و اصطلاحات- به پای نیمه‌ی دوم آن که عصر شاعرانی از نوع وزنه‌سنسکی و اینسِنز برگر و تِد هیوز است نمی‌رسد». (همو ۱۳۷۵: ۲۱).
این تلقی شفیعی از نقد قابل تأمل است زیرا نقد پلی ارتباطی بین خواننده و متن است. وقتی موضوعیت پیدا کرد و شاعران و نویسندگان دنباله‌روِ نظریه‌های ادبی شدند بی‌شک از خلاقیت ادبی نیز کاسته خواهد شد.

صص ۴۶۵ و ۴۶۶
برگرفته از: موج و مرجان، مجتبی بشردوست، تهران: انتشارات سروش،۱۳۹۰

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...