سلحشور نویسنده
شاعری دگرگون شده
یزدان سلحشور را اول بار در جلسات «خانهی کتاب» دیده بودم و شرکتاش در نقدهای شعر و داستان، بهویژه ادبیات روس که با رضا سیدحسینی چند جملهیی در نشست نقد داستانهای حسن بنیعامری رودررو شده بود. کیف به دوش و واکمن به دست اغلب میآمد و پیگیر، اخبار نشستها را در صفحهی آخر روزنامهی ایران منعکس میکرد و گهگاه از آن شاعران و داستاننویسان که میآمدند، برای ستونِ «گفتوگو» ی ایران به مصاحبه مینشست. تا بعد که مجموعهی صحافیشدهی مجلهی پرطرفدار آدینه و عصر پنجشنبه گیرم آمد و ناماش را دیدم و شعرهایش را؛ و بعدتر در ماهنامهی کارنامه که اشعار ارسالیاش به داوریِ هیأت ژوری «جایزهی شعر امروز ایران ـ کارنامه» گذاشته شد و سرانجام همراه با «ابراهیم رزمآرا» در ۲۳ آبان ۸۰ در خانهی هنرمندان و در حوزهی شعر روزنه، موفق به دریافت لوح تقدیر و تندیس یادبود گردید.
به وعدهی کارنامه، چاپ مجموعه شعری از شاعر برگزیدهی بخش روزنه نیز به آینده موکول شده بود. تا همین اواخر که نشر فرخنگار، وابسته به موسسهی فرهنگیـهنری کارنامه، «دیوان خشم»، او را در ۹۶ صفحه با کیفیت چاپی نهچندان مطلوب راهیِ بازار نشر کرد.
سلحشور ۳۴ ساله، پیشتر مجموعه شعری بهنام «خداحافظ یزدان» منتشر کرده و یک اثر تحقیقی نیز به نام «در آینه [سیر انتقادی در آثار نادر نادرپور]» دارد، از او مجموعههایی به نامهای «گفتیم عشق، اما جهان دیگر شد» [مجموعه شعر]، «دارم احتجاب را زنده میکنم» [مجموعه داستان]، «زمانی که سلطان بودیم» [مجموعه داستان]، «سفری از عین به ذهن» [مجموعه نقد]، «فیلسوف روی الاکلنگ» [مجموعه مقالات] و «روزی روزگاری شعر» (با دستاندر کاران شعر هفتاد) [مجموعه گفتوگو] نیز در دست انتشار است. ![]() |
یزدان سلحشور |
یزدان سلحشور در گفتوگویی که آذرماه گذشته با روزنامهی توقیف شدهی حیاتنو انجام داده بود، از وضع نشر و سانسور و حال و روز مطالعهی مردم گفته بود:
«ببخشید! ملت داستان خارجی را به زور میخواند؛ داستان ایرانی را با پسگردنی هم نمیخواند؛ وضعیت شعر مشخص است: «این شعر را بخوانید! مثل روغننباتی، ربع سکه داخلاش گذاشتهایم!» شعر شاعران موفق دو سه دهه قبل، تاکنون به زور و ضرب سایتهای اینترنتی و جلسات کمرمق ادبی خوانده میشود. چهکسی میآید کار جوانهایی را بخواند که خودشان پول میگذارند تا به مرحلهی تولید برسند و بالأخره متوقف شوند [ممیزی حاکمیت و فراحاکمیت (فرهنگ جمعی)].
ناشر، پول را از شاعر جوان میگیرد اما ٰریسوگرافٰ میکند. آنوقت «پخش» چه؟ شاعر خودش کتاباش را برمیدارد و میبرد کتابفروشیها و مثل دختر کبریتفروش میگوید: ٰآقا! کبریت [کتاب] میخواین؟ ٰ پول کتاب که برنمیگردد سهل است، مجانی هم که پخش کنی چون جنس مجانی «بیقدر» است مردم میگذارند کنار در که رفتگر ببرد. من لااقل یکجین منتقد صاحبنام میشناسم که با آثار ادبی چنین میکنند. تکلیف باقی مردم روشن است».
شعر «تهاجم» از مجموعهی «دیوان خشم» او را میخوانیم:
بایستد
برابر هر واژه/ فشنگی
برابر هر جمله/ تفنگی
بایستد
برابر هر شعر
اگر بلند/ لشکری
اگر کوتاه/ جوخهیی
بایستد
برابر من
اگر از تو بگویم/ ارتشی
و همهچیز... برابر هر چیز کم بیاید
بایستد
برابر هر سایه/ نگهبانی
برابر هر ساعت/ زندانی
تا برابر تو/ سربازی فقط!
برابر شعر/ تفنگی...
زمان بایستد و زمین
تا برابر عشق/ دستبندی فقط!
و برابر بیاید
همه چیز با هرچیز
تا تو بایستی/ برابر من!
این یادداشت پیشتر در هفتهنامهی مهرزنجان شمارهی ۳۴، چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۱، ص ۴ منتشر شده بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر