نقدی بر مجموعه‌ی داستان چوب خط

اشاره: این یادداشت را پریشی عزیز در خردادماه ۱۳۸۶پس از نشست نقد کتاب ٰچوب‌خطٰ محسن فرجی در گروه ادبیات عصرکتاب زنجان، در اختیارم قرار داد تا در فصلنامه‌ی اشراق منتشر شود. اشراق را تعطیل کردند و این نوشته هم ماند. من اگرچه ممکن است با نظر نویسنده در این یادداشت موافق نباشم، اما خواندن آن را خالی از فایده نمی‌بینم.

آقای فرجی، بزرگ باش!
محمدرضا پریشی

«ادبیات یا همه‌چیز است یا هیچ‌چیز.
حد متوسطی وجود ندارد.
متوسط‌ها در غربال بی‌رحم ادبیات فرو خواهند ریخت».
ژرژ باتای

نوشتن از ٰچوب‌خطٰ محسن فرجی برایم کار آسانی نیست. چرا که همیشه سعی می‌کنم نقد ننویسم ولی اگر اجباری بود دلم می‌خواهد از داستان‌ها و رمان‌های قوی بنویسم. از آن آثاری که مرا به عنوان یک خواننده مسحور خویش کنند. تاکنون فقط برای سه مجموعه‌داستان محکم و قوی، نقد نوشته‌ام که در آینه و دنیای سخن و گردون به چاپ رسیده‌اند. آثاری که گران‌قدری‌شان بعد‌ها مشخص شد: «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» اثر بیژن نجدی، «باغ اناری» اثر محمد شریفی و «دریاروندگان جزیره‌ی آبی‌تر» از عباس معروفی.
نوشتن از ٰچوب‌خطٰٰ برایم سخت است چرا که نتوانستم ارتباطی با بیش‌تر داستان‌ها یا بهتر بگویم طرح‌هایش پیدا کنم. سه بار به اجبار طرح‌هایی را که با کار بیش‌تر می‌توانستند هر کدام داستان بزرگی شوند، خواندم. چون عیب‌های کار زیاد است و من زیاد به منفی‌نویسی عادت ندارم، فقط کوتاه به موضوع ٰشخصیتٰ و ٰشخصیت‌پردازیٰ در این اثر می‌پردازم و می‌گذرم. شخصیت‌پردازیی که حقیر در هیچ‌کدام از داستان‌های این مجموعه ندید. قبل از آن ابتدا اجازه بدهید تعریفی کوتاه از شخصیت و شخصیت‌پردازی و چگونگی کارکرد آن در این مجموعه، خدمت‌تان عرض کنم.

۱. شخصیت در داستان با تصویربرداری درست از روایت، دیالوگ و تضاد شناخته می‌شود و در یاد‌ها می‌ماند. هر کدام از این سه اصل که نباشد، شخصیت دیگر شخصیت نیست، تیپ است. و چه بسیار بودند تیپ‌های این داستان. برای مثال داستان ٰظلماتٰ این مجموعه را دوباره بخوانید. قصه‌ی می‌خوارگی است. بعد ببینید آیا فرقی با فیلم ٰکندوٰی بهروز وثوقی دارد؟ حالت می‌خوارگی دو تیپ موجود، گفتار‌هاشان و حتا عاقبت‌شان. یا در داستان ٰقول‌های منتشر در ولایت کله‌بزی‌هاٰ که از لحاظ نوع دوربین‌گیری روایت هم می‌توانست خیلی بهتر از این شود. شما کدام‌یک از آن اصول سه‌گانه‌ی شخصیت‌پردازی را می‌بینید؟ من ادعا ندارم این سه اصل مطلق هستند اما تاکنون هر چه اثر خوب و دل‌نشین و جاودان، چه رمان و چه داستان خوانده‌ام، همگی این سه اصل را در شخصیت‌پردازی‌هاشان رعایت کرده‌اند. و مگر ما دست‌پرورده‌ی گذشتگان جاوانه‌ی خویش نیستیم؟

۲. تا رویه‌ی درونی و رویه‌ی خارجی و پیچیدگی‌ها و تضادهای درون و برون آدم‌ها در داستان یا رمان گشوده نشود حجابی مانع از بروز شخصیت است و آن‌گاه که خواننده به کشف شخصیت نائل نیاید، وقت‌اش و احساسات‌اش حرام شده است.

۳. در پی‌ریزی یک ساختمان پی‌های آن همیشه زیرساخت آن ساختمان را بر عهده دارند اما هرگز دیده نمی‌شوند. پرداخت شخصیت دقیقاً به پی و ریشه‌هایش متکی است. ریشه و پی‌های شخصیت عبارتند از پیشینه و گذشته‌هایش که لزومی ندارد زیر تمامی سطح داستان را پوشیده باشند. همین که وزنِ چارگوشه‌ی ساختمان را بتوانند تحمل کنند، کافی است.

۴. وجهه‌ی بیرونی شخصیت با روایت دوربین کارگردانی‌شده‌ی نویسنده در تصویرهای متعدد به وجود می‌آید. آن هم به شکلی پاره پاره و نامتوالی، نه مستقیم و انشایی. چیزی باید باشد شبیه ذهن انسان امروز.

۵. وجهه‌ی درونی شخصیت با افشای ترس‌ها، شادی‌ها، خلاصه همه‌ی حالت‌ها و موقعیت‌های درونی و شخصی شخصیت در فرم مدرن داستان‌نویسی می‌سر می‌شود. خواهش می‌کنم فوراً نگویید در یکی دو صفحه‌ی داستان کوتاه نمی‌شود این کار را کرد. به مجموعه‌ی ٰیوزپلنگانی که با من دویده‌اندٰ رجوع کنید تا ببینید می‌شود یا نمی‌شود. می‌شود؛ این نویسنده است که باید نشان دهد چند مرده حلاج است.

۶. پیچیدگی تضاد برون و درون شخصیت باید با دو دوربین نوشته شوند. یکی از درون ذهن شخصیت را بشکافد و دیگری از برون او را به نمایش بگذارد. بازیِ هم‌زمان دو دوربین، اگر نویسنده بتواند خود را از دام شیرفهم کردن خود و خواننده نجات دهد، شخصیت‌های جاودانه‌ای می‌آفریند.
ٰداستایفسکیٰ با ٰراسکلنیکوفٰ چه کرده است که پس از گذشت این همه سال باز خواندنی است؟ حتا مثل یک موجود زنده لمس‌کردنی و بوییدنی و گاهی بوسیدنی؟
برای آفریدن شخصیتی که هم وجهه‌ی درونی داشته باشد، هم بیرونی، نویسنده به ذهنی لایتناهی و در عین حال متمرکز و نیز رنجی که به قول هدایت «آهسته و در انزوا، روح آدم را می‌خورد و می‌خراشد». بدون دود چراغ خوردن، بدون مطالعه‌ی مداوم و نوشتن پیوسته نمی‌توان نویسنده شد. حتا اگر استعداد خدادادی هم داشته باشی.
در معماری یک شخصیت، هر چه زاویه‌ی دوربین‌ها تنگ‌تر باشد، نمای شخصیت برجسته‌تر است.
«عزت‌الله فولادی» مترجم توانای معاصر در مقدمه‌ی کتاب ٰآمریکایی آرامٰ در همین باره نوشته است: «آمریکایی آرام در دوره‌ی اقامت ٰگراهام گرینٰ در هندوچین نوشته شده و به ظاهر بر محور دخالت دولت‌های غرب در آن سرزمین دور می‌زند. این جنبه‌ی مشهود داستان است اما بُعد مهم‌تری هم در زیر لایه‌ی اولیه وجود دارد: وجود انسان و رویارویی‌اش با خویشتن. بُعد اول روشن است: در ویتنام در اواخر سلطه‌ی فرانسوی‌ها و در آستانه‌ی تجاوز آمریکا. استعمار پیر جز فقر و فحشا و افیون و تباهی از خود به‌جا نگذاشته است. فاحشه‌خانه‌ای در سایگون که در آن ۵۰۰ روسپی برای خوشگذرانی سربازان فرانسوی کار می‌کنند. پیرمردی چینی که یک ریه بیشتر ندارد و روزی صدوپنجاه بست تریاک می‌کشد، مستعمره‌نشینی فرانسوی که قصد دارد آپارتمان و مجموعه‌ی قبیحه‌نگاری‌هایش را یک‌جا بفروشد و بگریزد، اداره‌ی پلیسی که از آن بوی بیداد بلند است. چنان که در مورد بسیاری بیداد‌گران، استعمارگران و دیکتاتور‌ها پیش می‌آید تیر اکنون به سینه‌ی تیرانداز برگشته و فرانسه در گندزاری که خود به‌وجود آورده گیر کرده است. با این حال پیکار با کمونیست‌ها را ادامه می‌دهد و هر سال یک دسته‌ی کامل از افسران جوان فارغ‌التحصیل دانشکده‌ی افسری را فدا می‌کند ولی می‌داند که امیدی به پیروزی نیست و شکست روز به روز نزدیک‌تر می‌شود. در این میان آمریکا می‌خواهد پا به صحنه بگذارد و با آمیزه‌ای از حماقت و معصومیت (که در این مورد مترادف با نادانی و بی‌خبری است) جای استعمار کهنه را بگیرد. هدف‌اش دموکراسی و ابزار کارش نیروی سومی است که نه به کمونیست‌ها وابسته باشد و نه به استعمارگران قدیم و در این راه از قلدری به نام ژنرال تِه استفاده می‌کند».
آخر کار را هم که همه می‌دانید.
بدبختی این‌جاست که تاوان این نادانی‌ها و حماقت‌ها را همیشه باید مردم بی‌گناه بدهند. آن‌چه برایتان از ٰآمریکایی آرامٰ ‌ـ‌ضدآمریکایی‌ترین رمان گرین‌ـ ولی باز ممنوع‌الچاپ در ایران فقط از دوربین بیرونی نقل شده برای کشف تک‌تک شخصیت‌ها با دوربین درونی‌ای که گرین به کار برده است. باید خودتان آمریکایی آرام را بخوانید.
...
و در جمع‌بندی سخنانم باید بگویم متأسفانه این مجموعه از ضعیف‌ترین مجموعه‌های منتشر شده در سال‌های اخیر است. نه عنصر روایت صحیح و نه شخصیت‌پردازی درست، نه اعتنا به زمان و مکان، هیچ‌یک از استانداردهای یک مجموعه‌ی خوب و قوی در این مجموعه به چشم نمی‌خورد. فرجی اگر شاید کمی بیشتر روی این طرح‌ـ‌داستان‌ها (که بیشتر میل به طرح دارند تا داستان)، کار می‌کرد می‌توانست مجموعه‌ای حداقل قوی‌تر از این به خوانندگان عرضه کند. برایش آرزوی موفقیت در کارهای بعدیش دارم.
...
صحبتم را با جمله‌ای از ٰ مارسل پروستٰ از سردمداران داستان‌نویسی قرن بیست فرانسه به پایان می‌برم: «زندگی راستین، آنکه سرانجام بازش می‌یابیم، آشکار و روشن می‌شود؛ یگانه شکل زندگی که به راستی به نتیجه می‌رسد، ادبیات است».

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...