تعهد به زبان، یک تعهد اجتماعی
احمد شاملو
مردی به شیدایی عاشق زبان مادریِ خویشام. زبانی که در طول قرنها و قرنها ملتی پُرمایه رنج و شادی خود را بدان سروده است. زبانی ترکیبی و پیوندی که به هر معجزتی در قلمروِ کلام و اندیشه راه میدهد. حتا عربی که در فارسی وارد شد فارسی فارسی ماند. مشتی مفهوم را که لازم داشت از زبان عربی به نفع خودش مصادره کرد اما ساختارش را از دست نداد. زبانی که در پیرانهسری نیز ظرفیتهای عظیم تازهیی در آن مییابم و
برخوردم با آن برخورد با چیزی مقدس است. شاید به همین دلیل است که این اواخر کمتر مینویسم زیرا معتقدم که در این معبد قدسی تنها باید حضور قلب داشت و انسان همیشه حضور قلب ندارد. در آغاز راه قضیه فرق میکرد. آن موقع زبان در نظر من فقط یک وسیله بود؛ شاید یک چیز «مصرفی» که بهخاطر یک شعر میشد پدرش را در آورد. کاری که متأسفانه امروز هم پارهیی از شاعران جوان میکنند.
برخوردم با آن برخورد با چیزی مقدس است. شاید به همین دلیل است که این اواخر کمتر مینویسم زیرا معتقدم که در این معبد قدسی تنها باید حضور قلب داشت و انسان همیشه حضور قلب ندارد. در آغاز راه قضیه فرق میکرد. آن موقع زبان در نظر من فقط یک وسیله بود؛ شاید یک چیز «مصرفی» که بهخاطر یک شعر میشد پدرش را در آورد. کاری که متأسفانه امروز هم پارهیی از شاعران جوان میکنند.
من زبانشناس و اینحرفها نیستم ولی وقتی آدم کاری میکند که الزاما نیازمند آگاهی از فلان یا بهمان مقوله است نمیتواند خودش را از آن کنار بکشد. زبانشناسی یک علم است و علم را جز از طریق پرداختن مستقیم به آن نمیشود آموخت اما شاعری امری شهودیست و چون آموختنی نیست در چارچوبهای عبوس علم احساسِ نفستنگی میکند. با اینهمه سر و کار شعر با زبان است که ناگزیر باید آموخت و اگر شاعر از آموختن آن بگریزد امر شاعریاش مختل میشود و در آن به توفیق دست پیدا نمیکند. صرف فارسی زبان بودن برای شعر فارسی سرودن کافی نیست. برای این کار باید فرض کنید که اصلا فارسی نمیدانید و از نو به کشف آن برخیزید.
نویسندگان یا شاعران پیش از آنکه معماران روح بشر باشند پاسداران زبان خویشاند. تعهد شاعر در مقابل زبانش نیمی از تعهدات اجتماعی اوست. تعهدش در مقابل ادبیات از تعهدات اجتماعی اوست. کسی که زبان خودش را بلد نیست و ادبیات خود را نمیشناسد بهصرف تقلید از این و آن شاعر نمیشود. اول باید این درد را حس کند؛ درد زبان را. و این را وظیفهیی برای خودش بداند. من نمیتوانم بپذیرم که فقط اجتماعیبودن بهاصطلاح کار را خاتمه میدهد و تمام میکند. نه؛ کافی نیست.
شعر یک حادثه است. حادثهیی که زمان و مکان سببسازش هست اما شکلبندیاش در «زبان» صورت میگیرد. پس تردیدی نیست که برای آن باید بتوان همهی امکانات و همهی ظرفیتهای زبان را شناخت و برای پذیرایی از شعر آمادگی یافت.
برگرفته از: نامها و نشانهها در دستور زبان فارسی، نشر مروارید، چاپ دوم، 1386، صص 8 و 7
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر