بازخوانی فرهنگ
محمد مختاری
1. آزادی و بسط تفکر انتقادی و نهادینه شدن مدارا، بهایی دارد که باید پرداخت. کسانی که گمان میکنند همیشه حرفی میزنند یا باید حرفی بزنند که مو لای درزش نرود، یا کسانی که میپندارند حامل حقیقت مطلقاند، یا همواره باید حقیقت مطلق را بگویند، یا آنهایی که با توهم آشفته شدن ذهن جامعه، از فتح باب دربارهی هر مسألهای که به انسان و جامعه و جهان مربوط است بیمناکند، خواسته یا
ناخواسته، هیمهی استبداد میشوند. به همین سبب نیز یا غالباً خاموش میمانند، و در نتیجه بر ستم و زور و فساد و جهل و... چشم میپوشند؛ یا دیگری را به خاموشی فرا میخوانند یا وا میدارند، در نتیجه خود عامل ستم و زور و فساد و جهلند. اینان سرانجام نیز بیتاب میشوند، و از کوره به در میروند، و به خطاب و عتاب و تحکم و تهدید میگرایند. و به منع و حذف میپردازند. اما گفت و شنید هر چند توانبر و وقتگیر هم باشد، عامل رشد تفکر انتقادی و اعتلای فرهنگ است. زیرا از جنس آزادی و مداراست. (صص 23 و 22)
ناخواسته، هیمهی استبداد میشوند. به همین سبب نیز یا غالباً خاموش میمانند، و در نتیجه بر ستم و زور و فساد و جهل و... چشم میپوشند؛ یا دیگری را به خاموشی فرا میخوانند یا وا میدارند، در نتیجه خود عامل ستم و زور و فساد و جهلند. اینان سرانجام نیز بیتاب میشوند، و از کوره به در میروند، و به خطاب و عتاب و تحکم و تهدید میگرایند. و به منع و حذف میپردازند. اما گفت و شنید هر چند توانبر و وقتگیر هم باشد، عامل رشد تفکر انتقادی و اعتلای فرهنگ است. زیرا از جنس آزادی و مداراست. (صص 23 و 22)
2. اکنون در حقیقت ملغمهای پدید آمده است از اجتماع سنتی، جامعهی مدنی، و جامعهی تودهوار. حضور تودههای مردم در انقلاب، از یک سو مستمسک توجه به کارکرد و مشخصهی تودهوار آنها شده است. و از سوی دیگر به رابطهی بیواسطه میان رأس هرم قدرت و قاعدهی آن تعبیر شده است. حضور مردم که به منظور استقرار جامعهی مدنی و آزادیها و حقوق دموکراتیک و عدالت اجتماعی بوده است، به عاملی در جهت مادیت یافتن جامعهی تودهوار بدل شده است. قدرتمندان یا مدیران رأس هرم، بدون نیاز به نهادهای جامعهی مدنی به بسیج تودهها میپردازند، و آنها را در جهت مقاصد و تصمیمگیریهای خود سمت و سو میدهند. شهروندان جوامع تودهوار همواره به صورت ذرات پراکندهی ریگ در قاعدهی هرم اجتماعیاند. در حقیقت شهروند نیستند، بلکه اجزای یک انبوهاند. بین رأس هرم و قاعدهی آن هیچ نهادی تنظیمکنندهی روابط حکومت و مردم نیست. بدین ترتیب به جای آنکه حضور مردم در صحنه، عامل کنترل دولت و حکومت باشد، خود وسیلهای برای کنترل خویش است. زیرا به صورت مستقیم و جزء به جزء در کنترل حکومت قرار میگیرد. نتیجهی امر هدایت این انبوهگی در جهت خواست و مصلحت قدرت سیاسی است. ضمن آنکه همین ویژگی، یکی از عوامل مؤثر در نادیده گرفته شدن جامعهی مدنی، یا به تعویق افتادن تشکیل نهادهای دموکراتیک است. (ص 14)
3. به هر حال با انقلاب بهتر دریافتهایم که با یک نظام دیرینهی تاریخی - فرهنگی روبهروییم که عین ساخت ذهنی و معرفتی و نظام درونی ماست. درون و بیرون ما عرصهی یک حضور فرهنگی است. این هر دو مثل یک متن واحدند که تجزیهناپذیر است. خواندن و بازخواندنشان موکول به هم است. یعنی تحلیل و تأویل درون و بیرون از هم جداناشدنی است. چه بسا در بیرون میکوشیدهایم با فرهنگی دیگر رابطه گیریم، اما در درون، باز بر همان اساس قدیم، یا روشها و گرایشهای همساز با اساس قدیم، عمل میکردهایم. چه بسا مبارزان سیاسی و منتقدان تفکر و اخلاق و معرفت و شاعران و نویسندگان و اندیشمندان که به رغم تضاد با وجوه بازدارندهی کهن، و نفی نظری آنها، خود در عمل باز صدای همان وجوه بازدارنده میشدهاند و میشوند. یعنی به رغم طرح گرایشها و روشهای مدرن، گفتارهای سنتی از زبان میتراود. به رغم توسل به شیوههای جدید رفتار، زیر سلطهی شیوههای قدیم رفتار میمانیم. به رغم اینکه به واژه های جدید میگراییم، آنها را در بافت سنتی به کار میگیریم. به رغم جستوجوی لحن و وجه متناسب با ضرورتهای تحول، از لحن مسلط و ایستای حفظ وضع موجود فارغ نمیشویم. به رغم طرح و درخواست دموکراسی، دیکتاتورمآبانه عمل میکنیم. به رغم طرح مشارکت در توسعه، بیش از هرچیز مروج هدایت آمرانه میشویم. به رغم نفی استبداد، به آمریت پدرانه و ریشسفیدانه، دیکتاتوری صالح و مصلح و نظایر آنها میگرویم که ریشه در ساخت استبدادی دیرینه دارد؛ و جامعه در جهت جامعهی تودهوار هدایت میکند. بنابراین از آزادی هم مستبدانه دفاع میکنیم. پندارها و گفتارها و رفتارها و روابط نهادی شده در ترکیب زندگی اجتماعی و فردیمان نمایان میشود. تا در بهترین حالت نیز هوادار التقاطی بمانیم که از دستاوردهای فرهنگ نو، به صورت ابزاری در خدمت مقاصد و ارزشهای سنتی بهره برد. از جمله حضور مردم را در معادله قدیم قدرت، معنا و مسجل کند. از مردمی بودن حرکت، به نوعی مردمزدگی بگراید که عمدتاً به حضور تأییدآمیز آنها در صحنه بسنده کند. تنظیم حق و وظیفهی اجتماعی فرد را تحتالشعاع تکلیف فرد در قبال یک کلیت انتزاعی از نظام اجتماعی قرار دهد. حاصل این همه جامعهای است که در آن نشانههایی از هرگرایش هست، اما جهت معینی در انتخاب آنچه واقعاً بدان نیازمند است، نیست. با توجه به چنین موقعیت و مشخصاتی است که بازخوانی فرهنگ، اگرچه یکی از نقاط عطف دوران ماست، تازه خود نقطهی آغاز است. (صص 21-19)
تمرین مدارا، محمد مختاری، تهران: ویستار، چاپ دوم: ۱۳۷۷، مقالهی اول: بازخوانی فرهنگ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر