یادی از فرخ تمیمی شاعر

«پیش از چهل سالگی به یاد ندارم آگهی‌های ترحیم و تسلیت خوانده باشم. روشن‌تر بگویم به چشمم نمی‌آمدند. پس از چهل، اول به سراغ خبرهای مرگ و میر می‌روم؛ شمارش معکوس! انگار روزنامه‌ی عصر تنها‌‌ همان خبرهاست. سرازیر که شدی گویی مراسم پُرسه تمام شدنی نیستند».
پلنگ دره‌ی دیز اِشکن، فرخ تمیمی، اشاره

فرخ تمیمی، شاعر، نویسنده و مترجم نامدار، جمعه شب ۲۳ اسفند و در آخرین هفته از سال ۱۳۸۱ بر اثر ایست قلبی در منزل خود در تهران درگذشت. او که هنگام مرگ ۶۹ سال داشت در مصاحبه‌ای گفته بود: «سال ۸۱ بد‌ترین سال عمر من بود. بدبیاری پشت بدبیاری؛ می‌گویند قمر در عقرب، آخر قمر در عقرب هم یک هفته می‌شود، یک ماه می‌شود، نه دوازده ماه... بالأخره امیدواریم سال بعد، سال خوبی باشد...» و تمیمی به سال بعد نرسید. اگرچه شعر‌هایش به سال‌های بعد و بعد‌تر خواهند رسید.
فرخ تمیمی از جمله نویسندگان و روشنفکرانی بود که همواره به سیاست‌های کلان فرهنگی حاکمیت اعتراض می‌کرد و در سال‌های آخر عمر خود در گفت‌وگو با رسانه‌ها بی‌پروا به وضعیت نابهنجار سیاسی و فرهنگی موجود با زبان تند و طنز و کنایه می‌تاخت.
تمیمی در سال ۱۳۱۲ در نیشابور به دنیا آمد، اما در تهران بزرگ شد. پدرش اهل طالقان بود. در جریان انقلاب ایران و نهضت مشروطیت و حوادث جنگل و زمامداری سپهسالار، با سران نهضت تماس نزدیک داشت و یکی از آزادی‌خواهان و نویسندگان کمیته‌ی انقلاب مشروطیت رشت در تهران به شمار می‌رفت که به واسطه‌ی خویشاوندی با «دکتر حشمت» هم‌رزم میرزاکوچک‌خان جنگلی، از سوی حکومت وقت مأمور شد با سران نهضت جنگل مذاکره کند. مادرش، از نوادگان «حاج میرشکار» بود. در سال‌های جنگ دوم جهانی، تمیمی سال‌های اول تحصیل در دبستان را می‌گذراند. سال‌های نوجوانی و جوانی وی با تب ‌و تاب‌های سیاسی در جامعه، در سال‌های پس از جنگ، همراه بود و او به نهضت ملی ایران تحت رهبری دکتر مصدق گرایش یافت. پس از پایان تحصیلات متوسطه که با فرو نشستن تب ‌و تاب‌های اجتماعی و سیاسی مقارن بود، در نخستین دوره‌ی مهندسی نفت قبول شد اما در‌‌ همان سال اول به سبب مشکلات مالی آن را‌‌ رها کرد. آن‌گاه به سربازی رفت و پس از آن به کار در رشته‌ی حسابداری و امور مالی روی آورد. پس از ده سال تجربه، به تحصیل در همین رشته در دانشگاه پرداخت و اندکی پیش از فارغ‌التحصیلی و اخذ مدرک فوق‌لیسانس در رشته‌ی حسابداری صنعتی، ازدواج کرد. او هم‌چنین در رشته‌ی زبان انگلیسی دارای مدرک لیسانس بود.
فرخ تمیمی از شاعران فعال، خطرپذیر و پیش‌رو دهه‌های ۳۰ و ۵۰ بود. او در آغاز کار شاعری‌اش تحت تأثیر فرم و فضاهای شعری فریدون توللی و نادر نادرپور بود، اما اندک‌اندک با پیمودن مسیری ویژه، خود را از این تأثیر رهانید. شعر تمیمی شعری ساده، کمابیش طنزآمیز و فشرده است که از فضا‌ها و زمینه‌های زیستن در شهر سخن می‌گوید و به قول خودش: «دوری از طبیعت و اسارت بیش‌تر در پشت داربست شهری‌گری».
اشعار اولیه‌ی او که در گرماگرم مبارزات ضد استعماری مردم ایران در سال‌های نخست سی، منتشر می‌شد، رنگ و بویی ضد استعماری و ملی‌گرایانه داشت. ولی این سیاسی‌سرایی او تداومی نیافت و شعر‌هایش رنگ ‌و بوی عاشقانه و اروتیک به خود گرفت:

زنهار، پیراهن بلند بپوش
تا باغ‌های یاس نسوزند
از هرم آفتاب

و کمی بعد‌تر، شعرش به شعر شکست و سمبولیسم‌ اجتماعی گرائید.
مجموعه‌ی شعرهای تمیمی به ترتیب عبارتند از: آغوش (۱۳۳۵)، سرزمین پاک (۱۳۴۱)، خسته از بیرنگی تکرار (۱۳۴۴)، از سرزمین آینه و سنگ (۱۳۵۶) و گزینه‌ی اشعار (۱۳۶۹، مروارید).
زنده‌یاد تمیمی در آخرین روزهای زندگی خود مشغول کار بر روی مجموعه اشعاری از آثار شاعران جوان شعر نو بود. از ترجمه‌های او «ساختار داستان» ادوین میور، «تأملات» هرمان هسه و ترجمه‌هایی از شعر شاعران مطرح جهان مثل: الیوت، ازراپاوند، کالریچ، ویلیام وردزورث، رابرت فراست و لرد بایرون را می‌توان نام برد. تمیمی هم‌چنین کتابی درباره‌ی شعر و زندگی «منوچهر آتشی» شاعر پرآوازه‌ی بوشهری، به نام «پلنگ دره‌ی دیز اِشکن» نوشته است که متفاوت از انواع دیگر زندگی‌نامه‌ها به شکلی بدیع و داستانی توسط نشر ثالث از سری مجموعه‌های «چهره‌های شعر معاصر ایران» به چاپ رسیده است. تمیمی نمونه‌هایی از شعرهای نو نیمایی معاصر نیز انتخاب کرده و مقدمه‌ای بر آن افزوده است که «در شب شش تولد» نام گرفته است.
یکی از آخرین شعرهای او را که به دکتر محمدعلی اسلامی‌ندوشن تقدیم شده است، می‌خوانیم:

شهزاده‌ی سیذارتا

یک هفته شد که من تن‌ها،
در «بامیان» هستم.
با «خِنگ‌ْبت» نشستم دلتنگ.
با «سرخ‌بت» سرودم دلگیر.

 «دیدار نقطه‌یی که بر آثار خویش می‌گردد
و اتکای اطمینان‌اش را
از لرزه‌های تشویش باز می‌یابد»
 «دانا» به دیده اشک تحسر دید
 «دانا» دریغا خون گریید.

تن‌ها شدم که با تو بگویم باز
بر ما چه رفت و مردم این سامان
از پا افتاده، نه
از پا نشسته،
لیک چه گویم هان؟

دست شکسته‌ات را بگذار
بر شانه‌های مویه‌گَرَم،
هیهات،
خون گریه می‌کند، وایا
شهزاده:
ـ‌سیذارتا‌ـ
من دیده دوخته بر او، مات.
در خود شکسته
خسته
رسد از راه
هوهوی باد.

پیچیده به خود به خطه‌ی بیداد...
بودا! دریغا
بودا...

پرتاب بوم‌رنگ
ـ‌دورتَرَک که پرتاب کُنیش
زودتَرَک به چهره‌ی تو تیر می‌خورد.

سی‌ام آبان‌ماه ۱۳۸۰

این یادداشت پیش‌تر در هفته‌نامه‌ی پیام زنجان، ش ۴۰۲، پنج‌شنبه ۲۸ فروردین ۱۳۸۲، ص ۵، منتشر شده بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...