درباره‌ی دو کتاب از گراناز موسوی

جسارت زن ممنوع
گراناز موسوی؛ از «پابرهنه تا صبح» تا «آوازهای زن بی‌اجازه»

۱. پابرهنه تا صبح، نشر سالی، بهار ۱۳۷۹، ۱۰۰ صفحه، شمارگان: ۱۵۰۰ نسخه
۲. آوازهای زن بی‌اجازه، نشر سالی ۱۳۸۱، ۷۲ صفحه، شمارگان: ۲۲۰۰ نسخه

تابستان ۷۹ وقتی از منوچهر آتشی، شاعر سر‌شناس و مسؤول کارگاه شعر ماهنامه‌ی ادبی‌ـ‌فرهنگی «کارنامه» در یکی از جلسات شعر‌‌ همان کارگاه پرسیده شد که از مجموعه شعرهای شاعران جوان کدام‌یک را می‌پسندید و توصیه می‌کنید؟ پاسخ داد: «پابرهنه تا صبح» گراناز موسوی و بعد از شاعرانی چون: نازنین نظام‌شهیدی و هرمز علی‌پور نام برد که به زغم آتشی از شاعران آینده‌دار ایران توانند بود.
اما بعد از انتخاب پابرهنه تا صبح و کسب عنوان بهترین مجموعه‌ی شعر در سال ۷۹ در حوزه‌ی شعر «امید» ـشعری که به نظر داوران، شعر نسلی‌ست که بارقه‌های شعر آن نوید آینده‌ای روشن و پرامید می‌دهد‌ ‌ـ‌نام گراناز بر سر زبان‌ها افتاد و نشریات از شعر او سخن گفتند. در حالی که از مجموعه‌ی شعری که مشترکاً با مجموعه‌ی اخیر برنده جایزه‌ی شعر امید شده بود، یعنی «نام دیگر دوزخ» شاپور جورکش کمتر نوشتند و گفتند. شاید به‌خاطر همین دلیل ساده که اغلب خوانندگان شعر گراناز هم به آن اذعان دارند: جسارت و بی‌پروایی در بیان احساسات زنانه و طرح مضامین و هنجارهای دست و پاگیر اجتماعی به زبانی نه فاخر که ساده و همه فهم:

گراناز موسوی
من از موهای سپید آینه می‌ترسم
از کوه‌های تعطیل
مسافرخانه‌هایی که راهم نمی‌دهند
و شهادت من به اتفاق پشت پنجره‌ رسمی نیست. (پابرهنه تا صبح، ص ۴۱)

از پاهای ساعت خون می‌چکد
پلیس ژیانی را جریمه می‌کند
دادگاه هنوز سرگرم گلدان‌ها و فواره‌های مجرم است. (همان، ص ۳۳)

اما کمتر نقدی در رد شعر گراناز نوشته شد. شاید به‌خاطر ترکیب اعضای هیئت داوران که از شاعران و نویسندگان کارکشته و تثبیت شده بودند: آتشی، باباچاهی، بهبهانی، حقوقی، سپانلو، سمیعی، لنگرودی، صالحی و حافظ موسوی. چه کمتر کسی به خود جرأت داد تا به شعر‌شناسی بزرگان دیروز و امروز خرده بگیرد و شعرهای این کتاب و شاعرش را به چالش بکشد.
تا این‌که علی باباچاهی عضو هیأت ژوری اولین دوره‌ی جایزه‌ی شعر کارنامه، در مصاحبه‌یی با بخش ویژه روزنامه‌ی اعتماد، «هفت» در ۳۱ فروردین ۸۲ دفاع و مجیز را کنار گذاشت و درباره‌ی شعر موسوی این‌گونه نظر داد: «... اعتقادم بر این است که شعر مدرن موجود، سرشار از نوعی محافظه‌کاری هنری‌ست که واقعاً در خود نوعی احتیاط آزاردهنده دارد. تصادفی نیست که منتقدین یا شاعران صاحب‌نام مملکت، تکلیفشان با شعر شاعری مثل «گراناز موسوی» بسیار راحت است تا تکلیفشان با شعر رزا جمالی یا شمس آقاجانی. چرا؟ چون در شعر خانم موسوی تمام مؤلفه‌های شعر پیش از انقلاب با پاره‌یی از نوآوری‌های صوری و به اصطلاح رنگ‌آمیزی شده، وجود دارد که خطری را در باور‌ها و نظام شعری آن‌ها به‌وجود نمی‌آورد. پس خیلی طبیعی‌ست که شما در مصاحبه‌های غالب این دوستان ـاز شاعر تا نویسنده‌ـ می‌بینید که روی شعر این خانم زیاد مانور می‌دهند. البته من نمی‌گویم که شعرهای گراناز موسوی ظریف نیست و یا قشنگ و دل‌چسب نیست، اما شعرهای او به اضافه‌ی چه‌چیز دیگری‌ست؟ یعنی این حضور (حضور فردی به نام موسوی) به اضافه‌ی چه‌چیز دیگر در شعر معاصر است؟ او چه‌چیزی به شعر معاصر اضافه کرده است؟ دست به چه نوآوری‌ای زده که قبل از این مسیرش تعیین نشده باشد؟»
با این وصف گراناز سی ساله همچنان می‌سراید و به زیبایی، وهن‌های بر انسان و زن را به پتک شعر می‌کوبد و با کلمه‌ها به خنیاگری می‌نشیند. او وقتی عصبیت از شکل و ماهیت و قراردادهای تحمیلی و اعمال خشونت‌ها را در لحنی خسته و عصبانی، لابه‌لای واژه‌هایی لطیف و زنده مستقر می‌کند، بی‌باکی و شهامت تحسین‌برانگیزی از خود به خرج می‌دهد و تا آن‌جا پیش می‌رود که:

شانه‌به‌شانه‌ی روزهای سورمه‌ای
خاکستری
سیاه
آه...
باید سر کنم
گره بزنم‌ و
تاب بیاورم. (آوازهای زن بی‌اجازه، ص ۵۸)

نمی‌گذارند.
بی‌چراغ
بی‌صدا
بی‌سر بخوانم؟
بی‌سپر بخوانم؟ (همان، ص ۲۹)

اما شعر گراناز در برخی موارد مثل اغلب شعرهای مدرن، به ایهام در کلمه گرایش دارد. در حالی که امروز ایهام در شعر فارسی اشباع شده است و هر شاعری که سعی در نزدیک شدن به این سبک داشته، شعرش را پس پشت زیبایی شعر قدما بی‌جلوه نگاه داشته است. حتا نیما نیز از این شگرد در شعرهای خود کمتر بهره برده و جز انگشت‌شمار مواردی نمی‌توان از او مثال آورد. سه‌ـ‌چهار دهه پیش‌تر محمدعلی سپانلو نوشته بود: «واحد شعر امروز کلمه نیست، عبارت است.»
اما گویا هنوز شعر برخی شاعران به مانند شعر گذشته‌ی ایران با تکیه به واحد کلمه اگر نه تقلیل و تنزّل، که در بیان خوش‌بینانه و با اغماض آن، هم‌ردیف شعر پیشانیماییان قرار گرفته است.
گراناز اکنون مقیم استرالیاست. فیلم‌سازی می‌خواند و چند فیلم کوتاه نیز ساخته است. بعد از انتخاب پابرهنه تا صبح سفری برای شعرخوانی به خارج از کشور از جمله به پاریس همراه با منوچهر آتشی و دیگران داشته و شعرش عمیقاً مورد استقبال گرم ایرانیان برون‌مرز نیز واقع شده است.
از مجموعه‌ی آوازهای زن بی‌اجازه که اخیراً وارد بازار کتاب شده است، شعر «از در به ‌دار» او را می‌خوانیم:

از در به‌دار
از چمدانی به آسمانی دیگر
دار به دار
دنبال زنی گشتم
که هر وقت خودش می‌خواهد بدهد
به باد
مو‌هایش را
به آب
هی گل‌گل
و بدهد
به شاخه‌ای از جنگل
هی جان
وقتی که خودش بخواهد نه خداش
منم که تیک‌تاک
از آسمانی به بستری دیگر
هی حرام‌تر شدم
و تابستان مو‌هایم که تک‌تک
هی دی‌تر
و جنگل ستاره‌ای نداشت
هی جان‌جان
و جنگل ستاره‌ای نداشت.

منتشر شده در: هفته‌نامه‌ی مهرزنجان، شماره‌ی ۴۱، یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۲، ص ۸

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...