معرفی و مرور کتاب هستی‌شناسی شعر

جان کلام مانی در هستی‌شناسی شعر

شناسنامه‌ی کتاب: هستی‌شناسی شعر، میرزاآقا عسگری (مانی)، تهران: قصیده‌سرا، چاپ اول: ۱۳۸۲، ۱۵۰۰ تومان، ۲۷۲ ص

کتاب ارجدار ٰهستی‌شناسی شعرٰ شامل دو بخش ٰگفتمان‌های نظریٰ و ٰدرباره‌ی شاعران امروزٰ است که هر یک از این دو بخش به ۸ مقاله اختصاص دارد و در مجموع کتاب حاضر ۱۶ مقاله را در بر می‌گیرد.
میرزاآقا عسگری (مانی) آن‌گونه که خود نیز در پیش‌درآمد کتاب تأکید می‌کند، سعی فراوانی در بهره‌گیری از واژه‌های فارسی به کار برده، چرا که معتقد است زبانی که هویت ملی ما را نمایندگی می‌کند کارایی و گنجایش فراوانی برای واژه‌سازی دارد و حتا واژه‌هایی که برای نخستین‌بار در آن آفریده می‌شود، چندان بیگانه و ناآشنا نمی‌نماید. نویسنده هم‌چنین تأکید دارد که در این کتاب واژه‌هایی به کار برده که پیشینه‌ای در زبان فارسی نداشته است.
او در بخش پیش‌درآمد از «شناسنامه‌ی نوشته‌ها» که عنوان‌های پیشین همه‌ی مقالات کتاب در آن ذکر شده، سخن می‌گوید، درحالی که چنین بخشی درکتاب اصلاً وجود ندارد و یا حذف شده است.
عسگری در پیش‌گفتار کتاب خود نیز با این اذعان که نوآوری نیما، کنار نهادن همه‌ی آیین‌ها و دبستان‌های پیشین شعری نبود، شعر نیما را پویا و پیشتاز شعر فارسی بر بستری از برآمد، فرارویش و دگرگونی ژرف معرفی می‌کند و در پایان گفتار خود در این بخش می‌نویسد: «در دگرگشت تازه‌ی شعر فارسی، وزن بهانه‌ی سرآمد همه‌ی چالش‌های ادبی بود و هنوز هم گفت و شنود بر سر آهنگین بودن یا نبودن شعر، هر از گاهی گل می‌کند.»

یک‌بار دیگر درباره‌ی وزن
مانی در مقاله‌ی اول کتاب از پیوند وزن و موسیقی، اثرهای زیان‌بار وزن بر شعر و هم‌آوایی حروف به عنوان موسیقی پنهان شعر سخن می‌گوید و توضیح می‌دهد که وزن، ذاتی و گوهر شعر نیست، بل نسبت به آن، پدیده‌ای بیرونی و آرایشی است. شعریت یک سروده، فرایند درآمیختگی یکان‌های اندیشه، عاطفه و گوهرهای شعری است و این شعریت، هستی خود را در زبان پدیدار می‌کند نه در وزن. نویسنده با نگاهی دوباره به شناسه‌ها و تعریف‌های وزن و دربایست‌ها و الزام‌های آن، با این توصیف که در ضرورت شعر و اضطرار برای تصحیح وزن، شعرا هزار کار کرده‌اند، بخشی از گنجینه‌ی سروده‌های کهن را نظم و نه شعر معرفی می‌کند و آن‌ها را بی‌بهره از شور و کشش هنری، شورش زبانی، نشت شعور شاعرانه و احساس هنر شاعر در اشیا و پدیده‌ها، و بی‌بهره از پوشیدگی و نگاره و فضای شاعرانه، می‌شناساند.
نویسنده در پایان این مقاله نتیجه می‌گیرد که هرگونه آهنگ درونی، طبیعی و غیرتحمیلی در شعر، با هر برونه‌ای که در آن جاری می‌شود، به شعر، ساختی خوشایند می‌دهد و درآیش آوایی آن را چند برابر می‌کند و یاری می‌کند تا سخن شاعرانه از سخن منشیانه جدا می‌شود.

تصویر: کار پایه‌ی شعر امروز
عسگری در مقاله‌ی دوم کتاب با این پیش فرض که پایه و بنیان هر اثر بسامان هنری، تصویر است، و هنر، پدیده‌ها را از راه نگاره‌ها بازآفرینی می‌کند، شعر را پژواکی به هم پیچیده از عاطفه، خیال و شناخت و شهود و اشراقی در میان ماده و ایده، در میانه‌ی واقعیت و آرمان معرفی می‌کند و می‌نویسد: «شعر ذهن و عین را درهم‌ می‌آمیزد و این هستی نوین را در زبان باز می‌آفریند، یا زبان را به مانند برون‌مایه‌ی هستی به جنبش در می‌آورد.» مانی در ادامه تأکید می‌کند که: «یکی از سرآمد‌ترین سنجش‌های شعر، میزان تصویری بودن آن است و تصویر در هنر، چیزی نهادین و گوهرین است؛ نه مانند وزن و ردیف و قافیه که پوستواره و کناری‌اند.» او در پایان این جُستار می‌گوید: «اگر در گذشته ٰبیتٰ‌ها یکان‌های شعر به شمار می‌رفتند، در شعر نوین فارسی، ٰتصویرٰ‌ها یکان‌های شعر به شمار می‌آیند» و سپس تلویحاً تعریفی از ٰایماژٰ به دست می‌دهد که ملموس‌تر و جامع‌تر است: پیوند پنداره [تخیل] و نگاره [تصویر] آن‌چنان فشرده است که برخی بر این باورند که هر دو یکی هستند.

شعر: آفرینش دوباره‌ی زبان
مانی در مقاله‌ی سوم، شعر را بازآفرینی زبان در جهانی شاعرانه می‌داند؛ معماری شاعرانه‌ی واژه‌ها به اضافه‌ی شور هنری. او شعر را «خواب دیدن با واژه‌ها در بستر زبان» می‌شمرد و معتقد است که حتا اندیشیدن خاموش در ذهن آدمی نیز با یاری واژگان سامان می‌گیرد. مانی در مقایسه‌ی نثر و شعر از این دیدگاه می‌نویسد: «نثر همانند تماشای یک رویداد یا پدیده در حالت بیداری است، و شعر همانند دیدن‌‌ همان رخداد یا پدیده در خواب و رؤیاست.»

شیوایی و آمیخته‌های شعری
میرزاآقا عسگری در مقاله‌ی چهارم با این توصیف که هر شعر خوب معماری و بافت تازه‌ای از زبان به دست می‌دهد و زبان را در حالت نامتعارف و غیرعادی آن به کار می‌گیرد، آن را دگرگون شدن زبان از راه شورش واژه‌ها معرفی می‌کند و در ادامه می‌نویسد: «اگر در کاربرد کنایه‌ها، استعاره‌ها و رمز‌ها زیاده‌روی شود، چیزی از جان‌مایه‌ی شعر دستگیر خواننده نخواهد شد. چنین کاربردهایی در شعر کهن و امروز ایران کم نبوده و نیستند که گاهی برای دور زدن ممیزی و تفتیش عقیده و گاهی از سر فن‌ورزی صورت گرفته‌اند.»
نویسنده با تکیه بر این نکته که یکی از آماج‌های والای نیما، نزدیک کردن زبان شعر به طبیعت گفتار بود، دگرگون کردن زبان را امری بایسته‌یِ بهنجاری، پذیرش و از روی نیاز معرفی می‌کند و می‌گوید: «جمله‌های شعر باید با استخوان‌بندی همگانی زبان همسویی کند، و توضیح می‌دهد که تغییر ترتیب توالی اعضای جمله در اغلب موارد موجب بروز دگرگونی معنایی می‌گردد و با هر جابه‌جایی واژه‌ها، موضوعی از زاویه‌ی تازه‌ای نشان داده می‌شود.»

از پیری واژه‌ها جلوگیری کنیم
نویسنده در مقاله‌ی پنجم با این فراز که هر شعر بسامان از پیر شدن واژگان و مرگ زبان جلوگیری می‌کند و اوضاع تازه، واژه‌های درخور خویش را می‌خواهد، می‌نویسد: «شاعر واژه‌ها را از جایگاه قراردادی پیشین به جایگاهی فردی فرامی‌خواند تا بتواند دنیای دگرگون شونده‌ی خود را بنگارد.»
مانی در بخشی از این مقاله در مقایسه و ارتباط هنر و ادبیات با فلسفه می‌نویسد: «ادبیات و هنر نمی‌تواند پیرو نظرگاه‌های بسته‌ی فلسفی باشد، چرا که خود، اندیشه و آفرینش فلسفی را در پس‌زمینه‌ی ذهنی نویسنده و هنرمند دارد. هنر، که هم آفریننده و هم بازتاب‌دهنده‌ی آن است، در چارچوب جهان‌بینی‌ها زندانی نمی‌ماند. هنر همواره به قلمرو ناشناخته‌ها و ناگشوده‌ها حرکت می‌کند و هر کار هنری، سیمای فلسفی خودویژه‌ای دارد. ادبیات و هنر نه فقط بنده‌ی حلقه به گوش هیچ دستگاه فلسفی نیست، بلکه خود شالوده‌ای تازه در این پهنه می‌ریزد. فلسفه‌ی ادبیات و هنر، فلسفه‌ی پویش‌ها، زایش‌ها و دگرگشت‌هاست.»
او در پایان همین بخش در باب تعهد ادبی می‌گوید: «تعهد ادبی چیزی جز جست‌وجو برای یافتن حقیقت شاعرانه‌ی هستی نیست.» عسگری در ادامه‌ی موضوع، به ناخودآگاه قومی می‌پردازد و با طرح این پرسش که برای پیشگیری از رخنه‌یابی بخش تاریک و نادرست یادمان قومی در کار هنری چه باید کرد؟ می‌نویسد: «شاعر به افشای آگاهانه‌ی پیشینه‌های نابهنجار فرهنگی پرداخته، شالوده‌ای تازه پی می‌افکند... ذهن هشیار شاعر، چه به هنگام آفرینش، چه به هنگام پرداخت و پیرایش شعر، باید جلو‌ سر برآوردن اندیشه‌ها و باورهای کهنه‌ای را که می‌خواهد از راه واژگان و استعاره‌های نوین به زندگی خود ادامه دهد، بگیرد.»
مانی با این گفتار که تمامی هنر زاییده‌ی ٰالهامٰ یا شور ناخودآگاه نیست، می‌گوید: «به ویژه پس از پایان یافتن شالوده‌ی نخستین کار، و از زمانی که پیرایش، آرایش و پرداختِ آن فرا می‌رسد، آگاهی و آموخته‌های نوین، نقشی معین بازی می‌کند.»
نویسنده سپس به موضوع خرافه و تابو و بایستگی ایستادگی ادبیات در برابر آن، می‌پردازد و بخش ‌ـ‌به نظر راقم‌ـ مهم و زیبای کتاب خود را در دو صفحه، با طرح مسأله‌ای چنین دردمندانه می‌آغازد: «دردناک آن‌جاست که بسیاری از خرافه‌ها، خود را در واژه‌های نوین پنهان کرده و بخش جدایی‌ناپذیر باورهای ما شده‌اند.»
او ادامه می‌دهد: «درگیری با خرافه و ذهن خرافه‌پسند، پاره‌ای از گوهر هنر و ادبیاتی است که روشنگر و آینده‌گراست... خرافه همچنین سرسپردگی معنوی است، و ادبیات و هنری که امروزی است، با سرسپردگی در هر شکل‌اش سر ستیز دارد.»

ساختار درونی شعر
در مقاله‌ی ششم کتاب، مانی به بحث پیرامون محتوا و درونه‌ی شعر می‌پردازد و می‌نویسد: «شعر نوین فارسی هر جا که گوهرمند و بسامان است، می‌کوشد به آراستگی درونی خود، نگاهی ویژه داشته باشد.»
نویسنده با این توضیح که در فرجام، این برونه است که سرنوشت شعر را روشن می‌کند، می‌گوید: «درون‌بافت از ارزش ویژه‌ای برخوردار بوده و تعیین‌کننده‌ی چگونگی برون‌بافت است... درونه همواره زود‌تر از برونه دستخوش دگرگونی شده، بافت و ساختمان شعر را دگرگون می‌کند.» او در بررسی شعر دیرپای ایران در پیوند با این موضوع، اذعان می‌کند: «بررسی شعر فارسی به روشنی نشان می‌دهد که محور عمودی خیال، همواره ضعیف و دور از خلق و ابداع بوده.» او می‌افزاید: «کار استقلال ابیات به جایی کشیده است که پیوستن معنوی دو بیت را ناقدان عرب عیب کرده‌اند.»
عسگری در تکمیل بحث خود به بررسی غزلی هفت بیتی از صائب تبریزی می‌رسد و می‌نویسد: «او همچنان از این شاخ به آن شاخ می‌پرد. مثل آدم‌های حشیش کشیده... تازه هفت بیت است که از هفت شهر معنی آمده‌اند و در این غزل مثل هفت زندانی بیگانه با هم، مقید و نزدیک هم نشسته‌اند.»

فضا در شعر
در مقاله‌ی هفتم این کتاب، نویسنده به موضوع فضا یا‌‌ همان اتمسفر در شعر می‌پردازد و می‌گوید: «فضا گردآمده‌ی چِسانی‌ها، چونی‌ها و پیوندهای درونی یکان‌های هنری است که حس و عاطفه در خواننده برمی‌انگیزد... فضا را نباید با ٰکلٰ یکی گرفت. فضا، چونی و چگونگی کل است و نه خود آن... ممکن است به آن ٰحال و هواٰ نیز گفته شود، اما نباید با ٰلحنٰ یکی فرض شود. آمیختن آوا‌ها و واژه‌ها در زمینه‌ی رویداد‌ها و چِسانی‌ها، پدید آورنده‌ی فضای شایسته‌ی خود هستند... فضا هنگامی که به درستی آفریده شود، همانند دریایی است که ماهیان را در خود زنده نگه می‌دارد.»

آنیت شعری
در مقاله‌ی کوتاه هشتم و آخرین مقاله از بخش اول کتاب، نویسنده به ٰآنٰ شعر می‌رسد. او در توصیف این خصیصه‌ی شعر می‌نویسد: «شاید تعریف ٰآنٰ در پیکره‌ی یک شعر به دشواریِ شناسه‌ی ٰجانٰ در پیکر آدمی می‌باشد. ٰآنٰ را در شعر می‌توان «زیبایی و گوهر» هم نامید. این خودویژگی ٰآنٰ، نشان انگشت و مُهر معنویت هر شاعر را بر جهان او، شعر او، زبان و عواطف او می‌زند و تکرارشدنی و همانندپذیر نیست. ٰآنٰ همانا توان در آمیختن نیروهای شهودی و شعوری شاعر است که یکان‌های مادی و معنوی شعر را به هم پیوند می‌دهد.»

بخش دوم: درباره‌ی شاعران امروز

نیمای مدرن – نیمای سنتی
در مقاله‌ی اول از بخش دوم کتاب، مانی با بررسی آراء نیما یوشیج به نقد گفتار‌ها و یادداشت‌ها و شعر او و مقایسه‌ی آن‌ها با اندیشه‌های مدرن و نوین می‌نشیند؛ با این پیش فرض که شعر نیما و دامنه‌های پسین‌اش بی‌آن‌که شکافی در جهان زیبا و گستره‌ی شعر گذشته‌ی ما بیندازد، جای خود را در کنار و پی آن گشوده است.
عسگری در نقد و ایراد اول خود به نیما می‌نویسد: «نیما باور داشت که شاعر باید از جهان درونی به جهان بیرونی در آید و با تماشای موشکافانه‌ی یکان‌های هستی، شعری برون‌گرا پایه‌ریزی کند. اما بنیادی‌ترین کارکرد شعر، برگذشتن از هستی بیرونی و ذهنی کردن آن در شعر است. شعر همانا پندارین کردن هستی مادی است و نه عکس‌برداری از آن. بنابراین آن‌جا که نیما می‌گوید همان‌طور که می‌بینید بنویسید، کجروی می‌کند.»
نویسنده در انتقاد به وفاداری نیما به وزن، می‌گوید: «نیما معتقد است که شعر باید به طبیعت مکالمه نزدیک شود؛ یعنی شعر را چنان بسراییم که انگار داریم گفت‌وگو می‌کنیم. باید واژه‌ها در جای طبیعی خودشان قرار گیرند. وزن، باید از آیین عروضی دور و به آهنگ گفتار نزدیک شود. نیما با این‌که روشی نو را پیشنهاد می‌کند اما آن موزیک طبیعی مورد نظرش را در پیوستگی به عروض می‌آفریند. همین پیوستگی، جلوگیر رهایی همه جانبه‌ی او از اوزان گذشته و به طور کلی وزن می‌شود.»
عسگری با این اشاره و کنایه که نیما برای دفاع از خود در برابر کسانی که ممکن بود کتک‌اش هم بزنند، به خودش کارد می‌بست! ادامه می‌دهد: «نیما در پیروی از وزن، سامانه‌ی طبیعی گفتار را به هم می‌ریزد و واژه‌هایش را چندان در جمله پس و پیش یا دگرگون می‌کند تا در وزن بگنجد. او که آغارگر بود و در راهی ناشناخته و ناهموار پیش می‌رفت، خود در جاهای بسیاری در برابر وزن و قافیه به زانو در می‌آید... سرچشمه‌ی بخشی از ناهمواری سخن نیما که نتوانست همه‌ی شعر‌هایش را از دشواری‌های وزن و قافیه برهاند، وفاداری به وزن بود... حتا در شعر افسانه که جنبش شعری نیما با آن آغاز می‌شود، وزن و قافیه و اندازه‌ی یکسان مصراع‌ها نگهداری شده است.»
نویسنده‌ی کتاب سپس نتیجه می‌گیرد که: «نیما به جز مواردی کم‌شمار، نتوانست شعر خودش را پابه‌پای نظریه‌هایش جلو ببرد. گاهی نظریه‌ها و پیشنهادهای او از شعر‌هایش جلو می‌افتاد و گاهی، برخی نظراتش از شعر‌هایش واپس می‌ماند و این پدیده نشان می‌دهد که داشتن نظریه و دانش شعری، همیشه به سرودن شعرهای خوب نمی‌انجامد و بر عکس، شاعران خوب، همیشه نظریه‌پردازان خوبی نیستند.»
مانی در ادامه به بررسی نظریه‌ی نیما درباره‌ی قافیه در شعر می‌رسد و می‌نویسد: «نیما بر این باور بود که قافیه بایسته است، اما نه با روشی که پیشینیان به کار می‌گرفته‌اند، بلکه به شیوه‌ای که قافیه باید در پایان هر جمله یا هر پاره‌ی شعری بیاید... که این گونه نظریه‌های او ناهمخوان با شعر کنونی در شیوه‌ی جاری و جهانی آن است.»
نویسنده‌ی کتاب سپس به درهم آمیزی شعر کهن با داستان، رخدادهای تاریخی، فلسفه، روایت، سرگذشت و مانند این‌ها اشاره می‌کند و در بررسی شعر نیما از این نظرگاه می‌گوید: «او که شعرهای نابی نیز آفرید، نتوانست در همه‌ی آفریده‌هایش شیوه‌ی ناظمان و داستان‌سرایان کهن را یکسره کنار نهد... نیما نه فقط در این زمینه طرز فکری کهنه داشت، بلکه از دید ما و نسبت به زمان ما، شاعری سنتی است. تأکید او بر داستان و نمایش در شعر نیز از همین تفکر سرچشمه می‌گیرد.»
میرزاآقا عسگری هم‌چنین در بررسی و نقد دیدگاه نیما نسبت به عشق می‌نویسد: «نیما نمی‌تواند از حوزه‌ی سنتی عشق بیرون آید و قلمروهای نوینی برای شعر دلدادگی پیدا کند... او خود در پهنه‌ی مهرورزی، حافظ و مولوی را الگوی شعر شاعقانه می‌داند و غزل‌های عاشقانه‌ی سعدی را که گاهی بوی عشق و معشوق زمینی می‌دهد نکوهش می‌کند... در حالی‌که دل بستن او به معشوق ازلی در بنیان با اندیشه‌ی مادی او در کشاکش است... او در این طرز فکر، سنتی است؛ چرا که دین و عرفان هم همین دیدگاه را عرضه می‌دارند.»
نویسنده در پایان مقاله‌ی خود درباره‌ی زبان نیما که در دل طبیعتی وحشی با مردمی بومی و گویشی محلی بالیده بود، می‌نویسد: «او کاسه‌کوزه‌ی دربار زبان و زبان درباری را به هم ریخت!» و سپس اضافه می‌کند: «زبان شعر و نثر نیما به رغم همه‌ی تازگی‌ها، رازآمیزی‌ها و خطر کردن‌ها، زبانی است که جابه‌جا دچار ناسفتگی و ناهمواری و ‌گاه درهم ریختگی است.»
مانی سپس نتیجه می‌گیرد که: «حتا اگر نیما، چشم‌اندازهایی تازه در برابر شعر ایران نمی‌گشود، بی‌گمان و نه با دیرکردی زیاد، دیگران افق‌های تازه را می‌گشودند.»

فروغ فرخزاد و سرزمین قدکوتاهان
در مقاله‌ی دوم از بخش دوم کتاب، نویسنده با این تأکید که فروغ فرخزاد یکی از معماران توانای شعر امروز ماست، شعر و زمانه‌ی او و مواجهه‌ی او با روشنفکران ایران را برمی‌رسد و می‌نویسد: «شعر فروغ همواره آن غنای شاعرانه را نگاه نمی‌دارد. او در بسیاری جا‌ها به گزارشی ژورنالیستی از دنیای پیرامون‌اش بسنده می‌کند و زبان و سخن‌اش تا حد نثری کم‌ارزش فرو می‌آید... حتا خرافه و باورداشت‌های عامیانه و بی‌پایه در شعر او جا باز می‌کنند؛ او چشم به راه قهرمانی است که قرار است سر برسد و همه‌ی پرسمان‌های این جهان را پاسخ گوید.»
عسگری درباره‌ی زبان فروغ می‌گوید: «زبان فروغ سرشتی آسان‌نما اما دشوار دارد. زبانی است که از دیدگاه بافت دستوری و سرشت گفتاری، در مرز شعر و نثر ادبی حرکت می‌کند، بی‌آنکه به نثر درغلتد.»
نویسنده با اشاره به رنج‌های زندگی شخصی فروغ فرخزاد در بخشی از این مقاله می‌نویسد: «پرویز شاپور از رفتار و گفتار و اشعار فروغ پرونده‌ای می‌سازد تا در آینده به عنوان برگه‌های اتهام به کامیار نشان دهد و پیوند مادر با فرزند را برای همیشه ببرد.»
مانی درباره‌ی روش و منش فردی او نیز می‌نویسد: «در ابراز عقایدش، کارش از صراحت می‌گذشت و به گستاخی و دشمنی می‌رسید... و این شاید نوعی گریز روحی بود، شاید نوعی دفاع روحی.»
نویسنده‌ی کتاب در برخورد فروغ با روشنفکران چنین به جمع‌بندی می‌رسد که: «فروغ همیشه می‌گفت روشنفکران ایران آزاردهنده، پُرمدعا و بی‌سوادند... از روشنفکران چشمداشت معجزه داشته است و برای آنان نقشی همپای پیامبران روامی‌داشته... اما آنان را می‌نکوهد که چرا پیمان خود را به نان فروخته‌اند... پرخاش به روشنفکران و مردم، در عین آمیختگی فروغ با آنان، نشان از خودبودگی و ناوابستگی فروغ دارد.»
عسگری در ترسیم نقش روشنفکران در ادبیات ایران می‌نویسد: «خودستایی، خودبرتربینی و فخرفروشی، از درون‌مایه‌های همیشگی در سرتاسر ادبیات و آثار روشنفکری ایرانی از آغاز نگارش ادبیات ایران تا به اکنون بوده است.»
مانی در تبیین نقش فروغ در میان روشنفکران نتیجه می‌گیرد: «همین که فروغ با بندبند برخی شعر‌هایش به سرنوشت مردم می‌اندیشد و شعر خود را در راستای نشان دادن زخم‌های اجتماعی به کار می‌بندد، روشنفکری مردمی است.»

شاملو، آن‌چنان که بود!
در مقاله‌ی سوم از بخش دوم کتاب، عسگری به تبیین جایگاه و شخصیت احمد شاملو می‌پردازد و این‌گونه می‌آغازد: «شاملو همواره از دگراندیشان نوخواه ایران در چند دهه‌ی اخیر بوده... او در تندرو‌ترین بخش دگراندیشی جامعه‌ی ما جای داشته است.» و سپس ادامه می‌دهد: «تندرَوی که به ناگزیر در خور نواندیشی و رواداری نیست، در جاهایی، شاملو را مانند برخی دیگر به کج‌تابی دچار می‌کند. آیا اینکه شاملو حمیدیِ شاعر را صرفاً به این خاطر که شاعری کهن‌سرا بود، بر دار شعر خویش آونگ می‌کند، نابردباری در برابر ناهم‌اندیشان نیست؟ آیا اینکه شاملو، سپهری را به این خاطر که عرفان‌گرا و به جامعه بی‌اعتناست، نکوهش می‌کند، کشورگشایی در زمینه‌ی شعر پیمان‌سپار نیست؟»
عسگری سپس به نقد شاملو می‌پردازد و می‌نویسد: «جانمایه‌ی بیشتر کارهای او شکستن بت‌ها و خدایانی است که به دست جهان‌بینی‌های چپ و راست و یا خلایق تراشیده و پرستیده می‌شوند. با این همه، افسوس که از بت شدن خود، جلو نمی‌گیرد! نمونه‌اش هم کتابی است به نام «یک هفته با شاملو.» کار نویسنده‌ی این کتاب به جایی می‌رسد که موهای قیچی‌شده‌ی شاملو را مانند چیزی خجسته در پاکتی می‌گذارد تا برای آیندگان بماند! و جالب این‌که این کتاب با نظارت و ویرایش خود شاملو چاپ شده است!»

نگاهی باریک‌بینانه به شعر امروز ایران
در مقالات چهارم و پنجم، نویسنده‌ی کتاب به بررسی شعرهای علی باباچاهی و شمس لنگرودی و ویژگی‌های سبکی هر یک اشاره‌ای می‌کند و سپس در مقاله‌ی ششم به برخی ویژگی‌های کلی شعر امروز ایران از جمله تقطیع می‌رسد و می‌نویسد: «منظور از جدانویسی جمله‌های شعری، درست نوشتن و درست خواندن آن‌هاست. هدف از شکستن مصرع‌ها و شیوه‌ی نوشتن آن‌ها، پیش از هر نیت دیگری می‌باید رساندنِ درست تکیه‌ها و تأکید‌های شعر به خواننده‌ی آن باشد. ندانم‌کاری در شیوه‌ی نگارش شعر، کار را به هرج و مرج در نگارش برون‌بافت شعر امروز کشانده است.»
عسگری که در مقالات قبلی خود نیز دردمندانه از آشفتگی در عرصه‌ی کلام و شعر و سهل‌گیری‌های برخی جریان‌های ادبی انتقاد می‌کند، در ادامه‌ی این مقاله نیز زبان به گلایه می‌گشاید و می‌نویسد: «آژیر قرمز برای زبان فارسی به صدا در آمده است!» و تأکید و یادآوری می‌کند که: «شاعر و نویسنده را پیشا‌هنگ زبان می‌دانند، و فرهنگ‌نامه‌نویسان و نگارندگان دستور زبان برای روشن کردن سخنان خود از نوشته‌های اینان نمونه می‌آورند.»
مانی در مقالات پیشین خود در همین کتاب نوشته بود: «آنانی که می‌پندارند با شکستن نوشته‌های بی‌ارزش و درج آن‌ها به صورت پلکانی، می‌توانند شعری بنویسند، در اشتباه‌اند. شمار بزرگی از نوشته‌های بریده‌بریده‌ای که هر روز به نام ٰشعرٰ در نشریه‌ها و کتاب‌ها ارزانی می‌شود، نشانی از ٰشعرٰ ندارد. در بهترین حالت باید آن‌ها را پاره‌های ادبی خوب و بدی شمرد که با برونه‌ی ٰشعرٰ نوشته می‌شود.» (ص ۳۱)
او در جایی دیگر با تکیه بر این نکته که آفریده‌ی هنری چیزی آسان‌گوار نیست و با یاری ذهن خواننده بسنده می‌شود، می‌گوید: «هرگونه ناهماهنگی بیرونی و گوهرین به بی‌قوارگی کار می‌انجامد... شیوه‌ی ارائه‌ی هر آفریده‌ی هنری باید چنان باشد که در حال برخورداری از ارزش‌های زبانی و ساختاری، بتواند بیشترین پیوند را با جامعه برقرار کند. آن‌چه هنرپذیر در جست‌وجوی دریافت آن است، اندیشه و زیبایی‌های نهفته در یک آفریده‌ی هنری یا ادبی است و نه گشودن چیستان‌های کلامی و استعاره‌های بسیار پیچیده.» (ص ۷۶)
مانی با انتقاد از جریان پرت و پلاگویی در شعر معاصر می‌نویسد: «خود شاعر آگاهانه یا از سر ناتوانی، شعرش را چنان می‌نویسد که جز لال‌بازی با واژه‌ها نام دیگری نمی‌توان بر آن نهاد.» (ص ۷۵)
و سپس ادامه می‌دهد: «... شعر با گنگ‌بازی یا شامورتی‌بازی با واژه‌ها، با پرت و پلاگویی و ادا و اطوارهای صد تا یک غاز ـ‌که بدبختانه امروز هم به فراوان رایج است‌ـ میانه‌ای ندارد. مشکل چنین هذیان‌هایی، هر اسم و پسوندی هم که داشته باشد، همانا بیگانگی بیکران با زبان و فرهنگ و ذوق ایرانی است. شعر بی‌شنونده، پاره سنگ بی‌ارزش است که تنها سراینده‌ی آن می‌تواند آن را مانند چیزی تزیینی در ویترین کارهای خود بچیند و برای خود دست بزند. هیچ دستاورد هنری، بی‌نیاز به توده‌ی شنوندگان نیست. همین که پریشان‌نویس‌ترین شاعران هم پافشاری می‌کنند که آثارشان را پخش کنند و به آگاهی جامعه برسانند، نشان آن است که هنر و ادبیات، هنگامی بسنده هستند که از سوی جامعه دریافته و گوارده شوند. در همین هفتاد سال واپسین ٰپس از پخش افسانه‌ی نیماٰ چند صد هزار شعرواره به دست شبه شاعران، روانه‌ی مطبوعات و بازار شعر شده است؛ چند تا از آن‌ها، ماندگار شدند؟ در این مدت، فقط شاعرانی توانستند همگانی و ماندگار شوند که حرفی برای گفتن داشتند، و نیز توانستند سخن خود را با شایسته‌ترین شیوه‌ها و برونه‌های شعری بیان کنند؛ و از سوی بخش‌هایی از جامعه دریافته شوند. محفل‌بازی و ادعای پیشگامی در این یا آن موج شعری، دشواری هذیان‌نویس‌ها را درمان نمی‌کند. بهترین سنجش‌‌گران هر روزگاری، مردم آن روزگارند؛ همان‌هایی که به حرف‌های آشفته و پرت و پلا می‌گویند شعروور. سخن این نیست که شعر باید بیانیه‌های سیاسی شود. حافظ، مولوی، فروغ، سپهری و دیگران نیز چنین نکردند، اما شاعر ماندند.» (ص ۱۹۷)
مانی با اشاره به این هذیان‌گویی‌ها و پرت و پلانویسی‌ها می‌نویسد: «... همه‌ی ما را به یاد این گفته‌ی ٰمردان‌شاهٰ به ٰصالح ‌بن عبدالرحمانٰ می‌اندازد که: ٰخدا ریشه‌ی تو را از جهان ببُراد همچنان که ریشه‌ی زبان فارسی را بریدیٰ!»
او سپس به دشنام و ناسزاگویی در شعر شاعران معاصری دقیق می‌شود که به گفته‌ی او انگار ناسزاگویی در شعرشان نهادین شده است. وی می‌نویسد: «این‌گونه دشنام‌ها نه فقط ارزش ادبی ندارد، بلکه تأثیر سازنده‌ای هم بر احساس و خرد خواننده نمی‌گذارد... برخی از شاعران آن‌قدر در شعر خود از لغات خون، چرک، کثافت و... استفاده می‌کنند که آدم را از خواندن شعر بیزار می‌کنند... جمله‌ها و ترکیب‌های عجیب و غریبی می‌آفرینند که به راستی زبان فارسی را که حافظ قند پارسی می‌نامید، از مزه انداخته‌اند.»
عسگری با آوردن نمونه‌هایی از شاعرانی که حتا چند ده سال پیشینه‌ی شاعری دارند، می‌گوید: «برخی از شاعران به شیوه‌ی کاربرد زبان مادری بی‌اعتنا هستند و همه چیز را فدای بی‌هوشی ذهن عادت‌زده‌ی خود می‌کنند. حال آن‌که شاعر در برابر کاربرد زبان پاسخگوست. زبان فارسی دارایی شخصی هیچ‌کسی نیست؛ ابزار ارتباط میان افراد یک ملت است. سرمایه‌ای ملی و همگانی است، و ویران کردن آن به هر صورتی، زیان رساندن به سرمایه‌ی معنوی یک ملت است. این‌که شاعر یا نویسنده در به‌ کارگیری و گسترش زبان آزادی فزون‌تری دارد، به معنای بهره‌گیری نادرست از آن و ویران کردن آن نیست.»

ژیلا مساعد و اسماعیل خوئی
نویسنده‌ی کتاب ٰهستی‌شناسی شعرٰ در مقالات هفتم و هشتم از بخش دوم کتاب، به ترتیب به بررسی سروده‌های ژیلا مساعد و اسماعیل خوئی می‌رسد و در پاسخ به مساعد که در یک سخنرانی گفته بود، ٰمن سبیل این ادبیات مردانه را قیچی می‌کنم!ٰ می‌نویسد: «این‌گونه صف‌بندی‌ها برای ادبیات، مصنوعی است. ادبیات امری است انسانی و انسان تفکیک‌ناپذیر است.»
او در عین حال با انتقاد از حاکمیت ادبیات مردسالارانه ادامه می‌دهد: «فرهنگ مردسالار، زن را در پرده‌ای از گمانه و پندار‌بافی فروپیچیده و به او ویژگی‌های غیرواقعی بخشیده است.»
مانی در پایان کتاب با تأکید بر این نکته که تجربه نشان می‌دهد که ذهن انسانی، میانه‌روی را بیشتر خوش می‌دارد، اسماعیل خوئی را انسانی فلسفه‌اندیش و سرسپرده‌ی منطق و علم و مردم‌سالاری می‌شناساند که شاعری جهان‌وطن است و اضافه‌ می‌کند: «اگر شناخت و آگاهی به چندی و چونی جهان، در ذهن و جان آدمی چندان ژرف و دامن‌گس‌تر نباشد تا نگرشی نهادین شود، هر آینه، در دنیای تئوری و گفتمان چیزی می‌گوییم، و در میدان یکه‌تازی عاطفه یا دل، چیزی دیگر. خوئی فلسفه‌اندیش نیز، یکسره از این دوگانگی و دو گونه دیدن جهان رهایی نیافته است.»
Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...