بولدوزرها در کمین خانهی حسین منزوی
یک ماه برای نجات خانه وقت داریم
روزنامهی تهران امروز: برادر حسین منزوی دلخور است و عصبانی. حق دارد. کار از کار گذشته و مجبور شده خانهی برادرش حسین منزوی را با قیمت پایین بفروشد به بساز و بفروشی که پروانهی ساخت هم گرفته و همین روزهاست که بلدوزرها دیوارهای خانهی حسین منزوی در شهر زنجان را فروبریزند. دیوار خانهی شاعری که بزرگترین غزلسرای معاصر نام دارد. مگر این زنجان چند شاعر مثل منزوی دارد که نمیتواند خانهی این یکی را بازسازی کند و موزهای بسازد تا بچههای دبیرستانی بتوانند سری به شاعرانگیهای همشهری نامدارشان بزنند.
این در حالی است که در شهر تهران اگر هنرمند سرش به تنش بیارزد معمولاً بعد از مرگ حتا در دوران معاصر هم که باشد خانه را لااقل ثبت تاریخی میکنند، تا از گزند و آوار کردناش جلوگیری کنند. آقاجانلو دوست حسین منزوی میگوید که خانهی او هنوز سرجایش هست. چندین بار پیگیری کردیم و به میراث فرهنگی پیشنهاد دادیم اما پیگیری نکردند و برادرش به خاطر مشکلاتی که خانه به وجود آورده بود، مجبور شد آن را بفروشد و کار دیگری از دست برنمیآمد. میگوید خانهی بهروز منزوی یادآور روزهای معرفت قدیم و سادگی بود و خانهای شاعرانه بود و هست. سرمحلهی هفت پیچ. محلهای که همه در زنجان میشناسند. خانهی کاهگلی بود و و هست. شیروانی داشت و دارد و باغچهای، با در و پنجرههایی چوبی و دیوارهایش گچبری شدهاند. او از ماجرای یک مجسمه میگوید: آقای رحمتی نامی که مجسمهساز بود، تندیسی از ایشان ساخت. تعریف میکرد که یک بار آقای منزوی او را در مراسمی دیده بود و گفته بود که فلانی تندیس من را کی میسازی. آقای رحمتی گفته بود خدا نکند وقت مجسمه ساختن از شما برسد. منزوی گفته بود دیر نمیشود و مجسمهام را هم میسازی. وقتی آقای منزوی فوت کرد. همین آقای رحمتی مجسمهاش را ساخت. میخواستند مجسمه را در میدان شهر نصب کنند که در شهرداری عدهای مخالفت کردند.
ظاهراً در بزرگداشتهایی که برای منزوی در شهر زنجان برگزار کردهاند، همیشه در مورد خانه و وضعیت آن به مسؤولان تذکر داده شده اما اینطور که دوست شاعر غزلها میگوید انگار شهر زنجان غریبهپرست است و قدر مشاهیر و هنرمندانش را نمیداند. میگویند حسین منزوی پیوند ملموسی با خانهاش داشت. خانهاش ریشه در سنت و گذشتهها دارد. همیشه میگفت این شعرش را که ...بخشی از خاطرات تاریخم. میگفت مهم این است که آدم در تاریخ نقش خود بزند و برود، مهم این نیست که برای شام چیزی برای خوردن داشته باشد یا خیر.![]() |
مصدق آقاجانلو |
دوستش تعریف میکند که قبل از انقلاب همان موقعی که در صدا و سیما مشغول بود، خانهای در تهران داشت که در آن برو بیایی بود. بعدها همان آدمهایی که آرزویشان این بود که حسین منزوی را ببینند، گاهی وقتی او را میدیدند راه کج میکردند. مصدق آقاجانلو از خاطرات آن خانه برای ما میگوید: «یکی از دوستان، نقشی از چهرهاش کشیده بود. نقاشی خوب از آب در نیامده بود اما او نقاشی را به دیوار زد. گفتم چرا این کار میکنید مهمان به خانهی شما رفت و آمد میکند و خوبیت ندارد. گفت اشکالی ندارد، لااقل روی طبلههای گچ دیوار را که میگیرد. یک بار هم با هم از خانهاش بیرون میآمدیم، در خانهاش را نبست. گفتم چرا در خانه را نمیبندید. گفت این خانه از خانههایی نیست که دزد بزند. دزد با خانهی من کاری ندارد.
در عکسهای خانه که ایلیا منزوی برادرزادهاش برایمان از زنجان فرستاده. خانهی در حال احتضار منزوی را میشود دید که چشم به راه مسؤولی است که دیوارهایش را از گزند بیل مکانیکی که به همین زودیها به جانش میافتد، در امان نگه دارد. برادرش جایی نوشته است که به نظر شما هم «بهترین شاعر، یک شاعر مرده است؟ خانم همسایهی عامی ما در محلهی هفت پیچ زنجان - که درود بر صداقت و شرفش - پس از اینکه بخش خبری تلویزیون، خبر درگذشت حسین را اعلام کرد تازه به فکر افتاد که حسین منزوی آدم مهمی بوده است لابد. اما آیا شما هم تازه پی بردهاید که حسین منزوی شاعر بزرگی بوده است؟ شما هم تازه خبردار شدهاید که حسین منزوی از پل سایه گذشته است و سماعی هم کرده است؟»
صفحهی ویژهی حسین منزوی در روزنامهی تهران امروز، سهشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۰، صفحهی ۱۶: دانلود کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر